بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هر روز | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هر روز

بریده‌هایی از کتاب هر روز

۴٫۱
(۱۸۶)
آدم که نباید بره ته دل مردم دنبال عشق بگرده.
NeginJr
می‌توانی با گوش‌دادن به داستان‌هایی که آدم‌ها از زندگی‌شان تعریف می‌کنند، بشناسی‌شان؛ ولی راه دیگری هم هست و آن هم نحوهٔ همخوانی‌شان است و این‌که دوست دارند پنجره‌ها پایین باشد یا بالا و این‌که آیا با نقشهٔ مکان‌ها زندگی می‌کنند یا با بودن در دنیای واقعی، تجربه‌اش می‌کنند و این‌که آیا تمام راه تا اقیانوس را با تمام وجود حس می‌کنند یا نه.
NeginJr
من فقط یک روز وقت برای بخشیدن دارم. پس چرا یک روزِ خوب نباشد؟ چرا روزی نباشد که آن را با دیگری شریک می‌شوم؟ چرا نباید ترانهٔ لحظه‌ای از زمان را در دست بگیرم و ببینم چقدر می‌تواند دوام داشته باشد؟ قوانین پاک‌شدنی‌اند. توانش را دارم. می‌توانم بخشنده باشم.
NeginJr
گذشته چشمم را کور نمی‌کند و آینده نظرم را تغییر نمی‌دهد. بر حال تمرکز می‌کنم؛ چون سرنوشت من زندگی‌کردن در آن است.
NeginJr
اگر فقط یک چیز را خوب یاد گرفته باشم، همین است که همهٔ ما فقط می‌خواهیم همه‌چیز خوب باشد. ما حتی آرزوی اوضاع فوق‌العاده و حیرت‌انگیز و چشمگیر را هم نداریم. همه صرفاً با «خوب» راضی می‌شویم؛ چون بیش‌ترِ اوقات همان خوب هم کافی است.
NeginJr
من ایمان را در استقامت انسان‌هایی می‌بینم که جهان هستی پشت سر هم سختی جلوی پای‌شان می‌گذارد.
niknam
با ترس ناشی از بودن در کنار شخص نامناسب کنار می‌آیید؛ چون نمی‌توانید با ترس از تنهایی کنار بیایید
niknam
با ترس ناشی از بودن در کنار شخص نامناسب کنار می‌آیید؛ چون نمی‌توانید با ترس از تنهایی کنار بیایید، امید آلوده به تردید و تردید آغشته به امید.
زهرا۵۸
«بالاخره این مرحله تموم می‌شه. هر ربطه‌ای اون اوایلش یه قسمت سخت داره. این هم قسمت سخت ماست. مثل درست‌چیدن پازل نیست که یه قطعه‌ای یا می‌خوره یا نمی‌خوره. توی روابط باید شکل دوروبر هر قطعه رو تغییر بدی که بتونن قشنگ چفت هم بشن.»
زهرا۵۸
اگر بخواهید با تعریف خودتان از حقیقت زندگی کنید، باید بپذیرید راهی را طی کنید که در ابتدا دردناک و در نهایت موجب پیداکردن مقصود و آرامش است.
زهرا۵۸
فرستادن جنازه به درون زمین چه مراسم عجیبی دارد. ایستاده‌ام و می‌بینم که تابوت را پایین می‌فرستند. همه باهم دعا می‌کنیم. من هم در صف کسانی می‌ایستم که کمی خاک روی تابوت می‌ریزند. دیگر هرگز این‌همه آدم، هم‌زمان به او فکر نخواهند کرد.
زهرا۵۸
این‌که رابطه‌ت رو با یه نفر قطع کنی، به این معنی نیست که دیگه از دست اون آدم آزاد شدی. من هنوز به صد شکل مختلف به جاستین وصلم. ما دیگه باهم نیستیم؛ ولی سال‌ها طول می‌کشه که من واقعاً آزاد بشم.» می‌خواهم بگویم که حداقل شروع کردی. حداقل یکی از این اتصال‌ها را قطع کردی. ولی سکوت می‌کنم. شاید خودش می‌داند؛ ولی این چیزی نیست که بخواهد بشنود.
زهرا۵۸
مادر جورج از جنس ماده‌ای سخت و انعطاف‌ناپذیر ساخته شده است و ازقضا کندترین سخن‌گویی است که در تمام عمرم دیده‌ام. «پسرها... می‌خوایم یه صحبتی... داشته باشیم... درمورد... اتفاق‌هایی که... منجر به... جنگ... داخلی... شد.» همهٔ برادرها هم تسلیم این وضعیت شده‌اند. دائم به روبه‌رو خیره می‌شوند و ادای شنوندگان دقیق را درمی‌آورند. «رئیس‌جمهور... در... جنوب... کشور... مردی... به‌نام... جفرسون... دیویس... بود.» من حاضر نیستم به این شکل گروگان او باشم
زهرا۵۸
الان نباید بری. من باز هم سؤال دارم. دلش را ندارم به او بگویم که کار دنیا ابداً این‌گونه نیست. همیشه سؤالات بیش‌تری خواهد داشت. هر جوابی، سؤال دیگری به‌همراه خودش دارد. تنها راه نجات این است که پی بعضی از آن‌ها را نگیری.
زهرا۵۸
می‌خواهم پیش او باشم. این مرا می‌ترساند. آن حس راحتی بابت رهابودن از همه‌چیز و همه‌کس، دارد از من گرفته می‌شود؛ چون دارم با حس راحتی بزرگ‌تری به‌نام «حضور» آشنا می‌شوم.
زهرا۵۸
وقتی چیزی نمی‌خواستم، همه‌چیز راحت‌تر بود.
زهرا۵۸
چیزی که شروع کرد به آزاردادن من، همون مسئلهٔ مفهوم فردا بود؛ چون بعد از یه مدت کم‌کم فهمیدم که مردم دائم از کارهایی حرف می‌زنن که باید فردا انجام بدن. ولی برای من این‌طور نبود. می‌گفتم: ’اون‌موقع که دیگه این‌جا نیستی.‘ اونا هم می‌گفتن: ’معلومه که هستم‘ و صبح که بیدار می‌شدم، دیگه پیش من نبودن
زهرا۵۸
بخشی از روند بزرگ‌شدن این است که یاد بگیرید و مطمئن شوید که دریافت شما از واقعیت صرفاً مبتنی بر ذهنیات خودتان نباشد
زهرا۵۸
مردمی که می‌دانند چیزی درست نیست و مصرانه آن‌را نادیده می‌گیرند که خودش حل شود، باعث حیرت من می‌شوند. خودشان را از شر دردسر رویارویی با یک مسئله خلاص می‌کنند؛ ولی چیزی که نصیب‌شان می‌شود، غوطه‌ورشدن در رنجش و عصبانیت است.
زهرا۵۸
وقتی کسی که هستی، هر روز عوض بشه، دیدگاهت می‌تونه بیش‌تر به یه دید جهانی نزدیک بشه، حتی توی جزئیات خیلی کوچیکش. می‌بینی که طعم گیلاس چطوری برای آدم‌های مختلف فرق داره، یا مثلاً هرکدوم رنگ آبی رو یه‌جور می‌بینن. مراسم عجیب‌وغریب پسرها رو برای نشون‌دادن احساسات بدون به‌زبون‌آوردن کلمات یاد می‌گیری. یاد می‌گیری که اگر مادر و پدرها قبل از خواب داستان بخونن، یعنی با بچه‌هاشون خوب هستن؛ چون خیلی‌ها رو دیدی که چنین وقتی نمی‌ذارن. می‌فهمی که یک روز واقعاً چه ارزشی داره؛ چون همهٔ روزهات باهم فرق داره. اگر از بیش‌تر مردم فرق دوشنبه و سه‌شنبه‌شون رو بپرسی، شاید فقط بهت بگن توی هرکدوم از این روزها چه شامی خوردن. من نه؛ من اون‌قدر دنیا رو از زوایای مختلف دیدم که چندبعدی‌بودن واقعیت رو بهتر حس می‌کنم.»
زهرا۵۸

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان