بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هر روز | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هر روز

بریده‌هایی از کتاب هر روز

۴٫۱
(۱۸۶)
متوجه شدم که زندگی من این‌جوریه و کاری‌ش نمی‌تونم بکنم. نمی‌تونستم با موج‌ها بجنگم و تصمیم گرفتم رو آب شناور بمونم.»
زهرا۵۸
وقتی به نیمکت می‌رسیم، ریانن اجازه می‌دهد که من اول بنشینم تا بتواند فاصلهٔ بین‌مان را تعیین کند، و این نکتهٔ مهمی است.
زهرا۵۸
بلند می‌شوم که به کتابخانه بروم و همین باعث کلی طعنه و کنایه ازطرف تام می‌شود که ادعا می‌کند «کتابخونه مال دخترهاست». مثل برادری واقعی جوابش را می‌دهم: «پس واسه همینه تو هیچ‌وقت هیچ دختری پیدا نمی‌کنی دیگه» و کشتی‌گرفتن شروع می‌شود.
زهرا۵۸
این‌که عاشق کسی شده باشید، به این معنی نیست که بهتر می‌فهمید او چه حسی دارد؛ فقط به این معنی است که می‌دانید خودتان چه حسی دارید.
زهرا۵۸
فهمیده‌ام که زندگی حقیقی نیست؛ مگر این‌که شخص دیگری هم از واقعیاتش آگاه باشد، و من می‌خواهم زندگی‌ام واقعی باشد. به زندگی‌ام عادت کرده‌ام؛ دیگری هم می‌تواند به آن عادت کند؟ اگر به من باور داشته باشد و اگر عظمتی را که من حس می‌کنم، او هم حس کند، حرف‌هایم را باور می‌کند. اما اگر به من باور نداشته باشد و اگر عظمت را حس نکند هم در نظرش فقط آدم دیوانهٔ دیگری خواهم بود
زهرا۵۸
قبل از این‌که دکمهٔ ارسال را بزنم، چندین و چند بار می‌خوانمش. بالاخره کلمات را رها می‌کنم که بروند و به این فکر می‌کنم که در پاسخ، چه کلماتی به‌سمتم خواهد آمد.
زهرا۵۸
من ایمان را در استقامت انسان‌هایی می‌بینم که جهان هستی پشت سر هم سختی جلوی پای‌شان می‌گذارد.
زهرا۵۸
چه به خدا ایمان داشته باشید، چه به یهوه و چه به اللّه، احتمالش هست که چیزی که در هر صورت می‌خواهید، یک چیز باشد. ولی به دلایلی همه دوست دارند روی آن دو درصد اختلاف تمرکز کنند و بیش‌تر منازعات جهان هم ناشی از همان است.
زهرا۵۸
در جزئیات مسائل است که همه‌چیز پیچیده می‌شود و اختلاف‌ها به‌وجود می‌آید و دیگر نمی‌توانیم درک کنیم که فرقی ندارد چه دین، جنسیت، نژاد و کشوری داشته باشیم؛ چون همهٔ ما در نودوهشت درصد موارد شبیه هم هستیم.
زهرا۵۸
سال‌ها در مراسم‌های مذهبی متعدد و متنوعی شرکت کرده‌ام. هربار که در این مراسم‌ها شرکت می‌کنم، بیش‌تر به این عقیده پایبند می‌شوم که ادیان، خیلی بیش‌تر از آن‌که اعتراف می‌کنند، شبیه هم هستند و وجه اشتراک دارند. عقایدشان تقریباً همیشه مثل هم است؛ تنها تفاوت‌شان در تاریخچهٔ هر دین است. همه می‌خواهند به یک قدرت برتر ایمان داشته باشند. همه می‌خواهند به چیزی تعلق داشته باشند که از خودشان بزرگ‌تر است و همه می‌خواهند در این عقیده و ایمان، همراهانی داشته باشند. می‌خواهند نیروی خوبی در روی زمین وجود داشته باشد و انگیزه‌ای برای پیوستن به آن نیرو می‌خواهند. می‌خواهند اجازهٔ اثبات عقیده‌شان و اجازهٔ تعلق‌داشتن به آن عقیده را داشته باشند و راهش هم مراسم دینی و اخلاص است. می‌خواهند آن عظمت را لمس کنند.
زهرا۵۸
آژیر ماشین پلیس از دور شنیده می‌شود و احتمالاً خودش به‌اندازهٔ صدای یک مهمانی مردم را بیدار می‌کند.
زهرا۵۸
«تو چی؟ کسی رو داری؟» می‌گوید: «آره.» بعد با چهره‌ای بی‌حالت ادامه می‌دهد: «بیش‌تر از یه ساله.» «چرا هنوز باهم‌این؟ ترس از تنهایی؟ تصمیم برای کناراومدن؟ اعتقاد غلط به تغییرکردن طرف؟» «بله. بله. و بله.» «خب...» «ولی بعضی‌وقت‌ها هم خیلی به دل می‌شینه. و می‌دونم که ته ته دلش یه دنیا براش ارزش دارم.» «ته دلش؟ به‌نظرم این توجیه‌کردنه. آدم که نباید بره ته دل مردم دنبال عشق بگرده.»
زهرا۵۸
«خیلی چیزها هست که می‌تونه آدم‌ها رو توی رابطه نگه داره. ترس از تنهاموندن. ترس از به‌هم‌زدن وضعیت زندگی. تصمیم می‌گیری با چیزی که خیلی بد نیست کنار بیای؛ چون نمی‌دونی که بهتر از این هم ممکنه یا نه. شاید هم این باور غلط که بالاخره بهتر می‌شه
زهرا۵۸
کسانی که پرخور هستند و همچنین معتادان. همه‌شان فکر می‌کنند که کارهای‌شان باعث بهترشدن زندگی‌شان خواهد شد؛ ولی بدن، همیشه آن‌ها را شکست می‌دهد.
زهرا۵۸
اشتباه است که به بدن به چشم وسیله نگاه کنید؛ به‌هرحال بدن هم به‌اندازهٔ هر ذهنی و هر روحی فعال است. ضمناً هرچه بیش‌تر کنترل‌تان را به دستش بدهید، زندگی‌تان سخت‌تر می‌شود.
زهرا۵۸
با ناامیدی به اطراف نگاه می‌کنم و دنبال چیزی می‌گردم که کمک کند این روز را پشت سر بگذارم. یک کتابخانهٔ کهنه دارد و روی طبقاتش تعدادی کتاب با جلد مقوایی نازک هست. به خودم می‌گویم که همین‌ها نجاتم می‌دهد. یک کتاب قدیمی ژانر هیجانی را برمی‌دارم و روی خط اولش تمرکز می‌کنم.
زهرا۵۸
بیماری جدی داشتم، و تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم، این بود که به هر طریق، تا آخر روز ادامه دهم. اول فکر کردم شاید بتوانم در همین یک روز هم کاری کنم که اوضاع کمی بهتر شود؛ ولی خیلی زود یاد گرفتم که من هم محدودیت‌هایی دارم. بدن‌ها نمی‌توانند در یک روز تغییر کنند؛ به‌خصوص بدن‌هایی که ذهن واقعی‌شان هم نمی‌تواند آن‌ها را کنترل کند.
زهرا۵۸
من فقط برای یک روز این‌جا هستم و فقط باید دوام بیاورم.
زهرا۵۸
در زندگی اوقاتی هست که بدن‌تان اختیار زندگی را در دست می‌گیرد. زمان‌هایی در زندگی هست که خواهش‌های بدن و نیازهای بدن، راه و روش زندگی را به شما دیکته می‌کند. خبر هم ندارید که دارید کلید را به دست بدن می‌دهید؛ ولی رسماً آن‌را کف دستش می‌گذارید و او زندگی را کنترل می‌کند. سیم‌کشی‌اش را دست‌کاری می‌کنید و بعد، همان سیم‌کشی، اختیار زندگی را در دست می‌گیرد.
زهرا۵۸
بهترین قسمت عشق همین است که مدام هست. وقتی این‌را بفهمید، خودش تبدیل به یک زیربنای مضاعف برای زندگی‌تان می‌شود؛
زهرا۵۸

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان