بریدههایی از کتاب سمرقند
۳٫۸
(۲۴)
در کتابها افسانهای آمده است که گفتگو از سه يار دبستانی میکند که هر کدام به نحوی در آغاز هزارهی دوم اثر گذاشتهاند: خيام که دنيا را نظاره کرده، نظامالملک که بر دنيا حکومت کرده و حسن صباح که آن را به وحشت انداخته. میگويند آنان در نيشابور ياران دبستانی بودهاند. اين افسانه حقيقت ندارد چون سن نظام سی سال بيش از عمر بوده و حسن تحصيلاتش را در ری و بخشی در زادگاهش قم به انجام رسانده و يقينا هرگز مقيم نيشابور نبوده است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
من از آن کسانی نيستم که دين و ايمان صرفا در نظرشان مترادف با ترس از روز قيامت است و نماز برايشان چيزی جز خم و راست شدن نيست. عبادت من وقتی است که به يک گل سرخ مینگرم، ستارگان را میشمارم، از زيبايی آفرينش شگفتزده میشوم، از مشاهدهی انسان که کاملترين و زيباترين مخلوق آفريدگار است، از مغز او که تشنهی آموختن است، از قلب او که تشنهی عشق است، از احساسات او که بيدار و سرشار است لذت میبرم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
میگويند يکبار گفتهای: «من گاهی به مسجد میروم چون سايهی آن برای خوابيدن مناسب است.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
نوشته بود: «ايران بيمار است. چندين پزشک به بالين او آمدهاند، بعضی تجددخواه و بعضی سنتگرا. و هر کدام دارويی تجويز میکنند. آينده متعلق به کسی است که بيمار را معالجه کند. اگر اين انقلاب پيروز شود ملايان بايد دموکرات بشوند و اگر شکست بخورد دموکراتها بايد تبديل به ملا بشوند.»
صاد
خيام اظهارنظر میکند:
ــ سلجوقيان چنيناند: غارتگرانی بیتمدن اما پادشاهانی دانشمند که قادر به ارتکاب اعمال بینهايت پست و رذيلانه ولی در عين حال کارهای بزرگمنشانه میباشند.
صاد
غرور و تفرعن خان به آنان قوت قلب میبخشيد ولو اينکه خودشان قربانی آن باشند. اما اکنون آرامش او ناراحتشان میسازد،
reza
پشت کردن به شاه قبل از خروج از تالار ممنوع است. رسمی عجيب که معلوم نيست بهدست پادشاهی که نگران آبرويش بوده متداول شده يا ديدارکنندهای که از جانش میترسيده است.
ezzio
ــ من که حتی به يک قطره شراب لب نخواهم زد، چون مايلم جايم در بهشت باشد. اما تو مثل اينکه نمیخواهی به من بپيوندی؟
ــ تا ابد در جوار اشخاص اندرزگو مانند تو بودن؟ نه متشکرم. خداوند وعدهی چيزهای ديگری داده است.
Amene
خيام برای نشان دادن مجهول در اين رسالهی جبر واژهی عربی «شيئی» را بهکار میبرد که بعدها در کتب علمی اسپانيا به صورت «xay» در میآيد و رفته رفته حرف اول آن «x» سمبل جهانی مجهول میشود.
M a r i a m
اگر ايرانيان در زمان گذشته زيست میکنند به اين دليل است که ميهنشان زمان گذشته است، زمان حال در نظرشان سرزمينی است بيگانه که هيچ چيز آن متعلق به آنان نيست. کليهی چيزهايی که برای ما مظاهر زندگی جديد و شکوفايی انسان در آزادی بهشمار میرود، برای آنان مظهر تسلط خارجی است. جادهها متعلق به روسيه است، راهآهن و تلگراف و بانک متعلق به انگلستان، پست متعلق به اتريش و...
Mostafa F
يکی از مورخان ايرانی به نام عطاملک جوينی نقل میکند: «وقتی اين مطلب اعلام شد، اهالی شهر در پای منبر روزهی خود را شکستند و به نواختن چنگ و رباب پرداختند و شراب آشکار را بخوردند.» واکنشی تند در برابر زيادهرویهايی که حسن صباح بهنام شريعت مرتکب شده بود. بهزودی جانشينان نجاتدهنده میکوشند شور و حرارت مسيحايی او را تخفيف بدهند اما الموت ديگر هرگز شهر شهيدپروری که داعی بزرگ آرزو کرده بود نخواهد شد. از آن پس زندگی در آن شيرين خواهد بود و رشتهی طولانی آدمکشهايی که تخم وحشت در همه جا میپاشيد قطع خواهد شد. حشاشين که فرقهای افراطی است مبدل به جامعهای میشود که تسامح مذهبی در آن حيرتانگيز است.
𝐬𝐚𝐫𝐢𝐧𝐚𝐲
با گامهايی موقر از پلکان منبر بالا میرود، دستهايش را با حرکتی که هم معنی سلام را میدهد و هم دعوت مردم به سکوت است میگشايد و سپس به نطقی میپردازد که شگفتانگيزترين بياناتی است که تاکنون در کرهی ارض ايراد شده است.
«الا ای اهل العالمين از جن و انسان و ملائکه بدانيد که از امام غايب پيغام و دستور جديدی رسيده است. امام در رحمت و ابواب رأفت خود را بر شما گشوده و تمام گناهان گذشته و آيندهتان را بخشيده است. امام به شما اعلام میدارد که از امروز قوانين شريعت ملغی است، زيرا صوراسرافيل دميده و روز قيامت فرا رسيده است. خداوند قوانين خود را به شما تحميل کرده بود که مستحق بهشت باشيد. شما ثابت کرديد که اين استحقاق را داريد. از امروز بهشت به شما تعلق دارد و بنابراين يوغ احکام شريعت را يکباره از گردن بيندازيد. از امروز هر چه که حرام بود حلال است و هر چه حلال بود حرام!»
𝐬𝐚𝐫𝐢𝐧𝐚𝐲
آن روز هشتم اوت ۱۱۶۴ (هفدهم رمضان ۵۵۹ هجری) بود و آفتاب تند الموت بر سرها و صورتها میتابيد. اما هيچکس به اين فکر نبود که سر و رويش را بپوشاند. در سمت غرب ميدان منبری چوبی نهاده و چهار علم بزرگ در چهار گوشهی آن برافراشتهاند: يکی سرخ، يکی سبز، يکی زرد و يکی سفيد. همهی نگاهها به آن سو دوخته شده است. ناگهان او ظاهر میشود، سرتا پا سفيد پوشيده و دستار سفيدی نيز سر نهاده است. پشت سرش همسر او که زنی جوان و ريزنقش است با روی باز و بدون حجاب ايستاده، چشمانش را به زمين دوخته و گونههايش از فرط شرم سرخ شده است. مشاهدهی اين منظره آخرين شک جمعيت را برطرف میکند و با گستاخی زمزمه میکنند: «خودش است، نجاتدهنده!»
𝐬𝐚𝐫𝐢𝐧𝐚𝐲
چگونه میتوانی بگويی که آنچه ديروز حقيقت داشت فردا نمیتواند عملی شود؟
Mostafa F
من میتوانم عاقل باشم، همانطور که میتوانم ديوانگی کنم. میتوانم دوستداشتنی باشم يا نفرتانگيز. اما چطور میتوانم با کسی که در اتاقم شريک شده و مرا لايق نمیداند که خودش را معرفی کند مهربان باشم؟
Mostafa F
خيام با خود میانديشد: «آيا قاضی چشمان مرا به روی حقيقت باز کرد يا درهای خوشبختی را به رويم بست؟».
Mostafa F
در يک خانوادهی شيعهی سنتگرا به دنيا آمدهام. هميشه به من آموخته بودند که اسماعيليان ملحدند تا روزی که با مُبلغی روبهرو شدم که پس از يک بحث طولانی ارکان ايمان مرا به لرزه درآورد. از ترس اينکه مبادا تسليم عقايد او بشوم تصميم گرفتم ديگر با او بحث نکنم. اما به شدت بيمار شدم. گمان میکردم ساعات آخر عمرم فرا رسيده است. در اين حال در عالم خواب و بيداری علامتی را از جانب خداوند متعال مشاهده کردم و با خودم نذر کردم اگر زنده بمانم به فرقهی اسماعيليان بپيوندم. از امروز به فردا حالم بهبود يافت.
|قافیه باران|
زندگی برای عمر فرق میکند. در نظر او زندگی لذت بردن از علم است و علمِ لذت بردن.
|قافیه باران|
سرودن رباعی از نوعی ادبيات حقير، سبک و حتی مبتذل ناشی میشود که درخور شعرای محلات پست و بدنام است. اينکه دانشمندی نظير خيام به خودش اجازه بدهد که گاه به گاه رباعی بسرايد ممکن است نوعی سرگرمی، گناه صغيره و احيانا دلبری از زنان تلقی شود.
|قافیه باران|
زيباترين ستايشی که از يک قاضی میتوان کرد، تجليل از خصال او نيست بلکه رفتار درست کسانی است که تحت مسئوليت او قرار دارند.
|قافیه باران|
حجم
۳۱۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۱ صفحه
حجم
۳۱۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۱ صفحه
قیمت:
۱۴۵,۰۰۰
۱۱۶,۰۰۰۲۰%
تومان