بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق و چیزهای دیگر | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عشق و چیزهای دیگر

بریده‌هایی از کتاب عشق و چیزهای دیگر

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۰۹ رأی
۳٫۷
(۱۰۹)
نه‌فقط پرستو که هر چیز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیش‌تر از همهٔ دوازده‌ساله‌های دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقای خسروی، دبیر بازنشستهٔ زیست‌شناسی را خیلی دوست داشتم، آن‌قدر که به درس مزخرفی مثل زیست‌شناسی هم علاقه‌مند شده بودم. کارمندهای بانک پاسارگاد شعبهٔ امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند، دوست داشتم. کفش‌های پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که می‌خرید. ساعت‌مچی‌اش. انگشترها و دست‌بند نقره‌ای‌اش را. حتا انگار اسکناس‌هایی که توی کیف او بود با بقیهٔ اسکناس‌ها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع می‌شد که اشیا و آدم‌هایی را که در مسیر این تابش بودند، دوست‌داشتنی می‌کرد. کریم‌جوجو درست می‌گفت، پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب. و هوا. و معنا.
farnaz Pursmaily
مراد با صدای گرفته‌ای گفت: «من دارم دقیقا دربارهٔ تو و پرستو حرف می‌زنم. به نظر من حق با اونه و تو هم اگه می‌خوای باش زندگی کنی بهتره به جای عشق به او، به خود او، فکر کنی چون عشق یه روز تموم می‌شه اما پرستو هیچ‌وقت تموم نمی‌شه.»
Ati
از نظر پرستو عشق نمی‌توانست تا ابد زندگی را، به تعبیر او، «بیمه» کند. می‌گفت در صداقت من به عشق تردیدی ندارد اما به عشق، به خود عشق، به ذات عشق بدبین است
Emma
«هر چیز متعلق به کسی است که آن را بیش‌تر دوست داشته باشد.»
روژینا
از بچگی وقتی از چیزی یا کسی عصبانی می‌شدم می‌رفتم گوشه‌ای می‌خوابیدم. انگار خواب دنیایی بود پشت این دنیا. دنیای ساکتی که هیچ ربطی به این دنیا نداشت و تنها مال من بود، نه هیچ‌کس دیگر.
♪♪روشن ♪♪
وقتی جای خوابم عوض شود بدخواب می‌شوم. وقتی بدخواب می‌شوم شروع می‌کنم به فکر کردن. آن‌قدر فکر می‌کنم تا انگار مغزم از خستگی به نفس‌نفس می‌افتد و بی‌حال می‌شود. آن وقت است که آرام‌آرام دوباره فرو می‌روم در خواب
sosoke
جای فکر کردن به نسبتِ بین چیزها، به چیزها، به خود چیزها فکر کن. به بودن چیزها. من واقعا نمی‌فهمم کسی که از بیرون اومدن سیبی از چناری شگفت‌زده می‌شه چه‌طور خود سیب و چنار مبهوتش نمی‌کنه؟!
امیر
حتا اگه جهان زیبا و منظم و عجیب نبود، باز هم مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سؤال دربارهٔ جهان این بود که چرا جهان وجود داره.
MhmD
توی این دنیا از زن‌های خوشگل باید بیش‌تر از هر چیز دیگه‌ای وحشت کرد، نه به خاطر خود زن‌ها، بلکه به خاطر چیزی که ما از اون‌ها می‌سازیم.
MhmD
من واقعا نمی‌فهمم کسی که از بیرون اومدن سیبی از چناری شگفت‌زده می‌شه چه‌طور خود سیب و چنار مبهوتش نمی‌کنه؟!»
@_bo.ok_
بیرون باد شدیدی می‌وزید، از آن بادهایی که به قول مادربزرگم انگار دارند تابستان را فوت می‌کنند برود تا پاییز جایش را بگیرد.
Ms
پدرم اعتقاد داشت آدم‌ها وقتی عاشق می‌شند مثل اسبی می‌مونند که به درختی، ستونی چیزی بسته شده باشند.
farnaz Pursmaily
هر چیز متعلق به کسی است که آن را بیش‌تر دوست داشته باشد
farnaz Pursmaily
«ضرورت» اهمیت قیمت را از بین می‌برد.
زهرا۵۸
پدرم طوری زندگی می‌کند انگار چیزی به اسم زمان در این دنیا وجود ندارد، انگار تا بی‌نهایت وقت دارد، انگار قرار است هزار سال، صد هزار سال، ده میلیون سال زنده بماند. هیچ‌وقت در هیچ کاری عجله ندارد. به‌علاوه، برای او هیچ‌چیز از چیزی دیگر مهم‌تر نیست. هر کاری برای او مثل آیینی مذهبی اهمیت دارد؛ چه این کار مسواک زدن باشد چه خواندن روزنامه چه دوختن پیراهن چه عیادت بیمار چه آب دادن باغچه چه کوک کردن ساعتش. انگار هر کار، خود آن کار، برایش هدف است. برای من انگار کارها مراحل بازی‌های کامپیوتری هستند که باید از آن‌ها عبور کنم تا بروم مرحلهٔ بعد.
زهرا۵۸
عشق در ذات خودش شکننده و موقتی است و اگر زندگی را روی آن بنا کنیم، کل زندگی هم شکننده خواهد شد.
aseman
گاهی فکر می‌کردم انگار جهان، با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید می‌وزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان. انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکه‌هایی از خودش را به سروصورت او می‌کوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کُند راه می‌رود. در این تصویر من اما دنبال طوفان می‌دوم و هرگز به آن نمی‌رسم. در جهانی که پدرم در آن زندگی می‌کند مهم‌ترین اخبار با بی‌اهمیت‌ترین‌شان تفاوت زیادی ندارند. تفاوت‌شان در مقدار زمانی است که او دست از کار بکشد و قیچی را روی میز کارش بگذارد و از ویترین خیاطی‌اش به بیرون نگاه کند.
aseman
من هم اگر جای او بودم دلم می‌خواست بفهمم چرا دارم کشته می‌شوم. به نظرم این کاملا منصفانه است که مقتول، هر کس که باشد، دلیل کشته شدن خودش را بدان
Emma
یک‌بار کریم‌جوجو به من گفت اگر پرستو را کالایی فرض کنیم که در بازار عرضه شده است، آن وقت به اصطلاح علم اقتصاد «کشش قیمتی تقاضا» ی او برای من صفر شده است. منظورش این بود که او از آن نوع کالاهایی است که افزایش قیمتش تاثیری در میزان تقاضای من ندارد. یعنی هر قدر هم گران شود مشتری ــ یعنی من ــ همچنان خواهان آن است. کریم‌جوجو می‌گفت چیزهایی مثل نان یا دارو کشش قیمتی صفر دارند چون کالاهایی ضروری‌اند و «ضرورت» اهمیت قیمت را از بین می‌برد. خوب، حق با او بود. پرستو برای من مثل نان بود. مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی.
িមተєကє .నមժមተ
مادربزرگم می‌گفت اشیا همه‌چیز را می‌دانند اما نمی‌توانند حرف بزنند. می‌گفت اشیا همه‌چیز را می‌بینند و می‌شنوند و هر چه را می‌بینند و می‌شنوند مثل دوربین توی دل‌شان ضبط می‌کنند. می‌گفت اگر روزی اشیا بتوانند حرف بزنند همهٔ رازهای دنیا را برملا خواهند کرد.
روژینا

حجم

۱۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۱۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰
۵۰%
تومان