بریدههایی از کتاب عشق و چیزهای دیگر
۳٫۷
(۱۰۹)
گاهی فکر میکنم مهمترین حرفهای من همان حرفهایی است که حوصله ندارم بگویم. احتمالا به این دلیل که آدمها اغلب برای اینکه حرف مهمی بزنند باید تمرکز کنند و من هیچوقت نتوانستهام روی چیزی تمرکز کنم.
آلوین (هاجیك) ツ
وقتی مادرم میخندد احساس میکنم همهچیز امن و امیدوارکننده است. وقتی از غمی، رنجی چیزی سکوت میکند احساس میکنم جهان ترد و شکننده شده است
روژینا
خیلی خوب است که زنها بروند توی سیاست چون به قول سرمه حتما از کراهت و کثافت آنجا کم میکنند.
Paria
این روزها دنبال مُد رفتن هم از مُد افتاده است.
مستاجر
گفت: «شبیه سفینهٔ فضایی نیست؟ شبها میشه ستارهها رو از پنجرهها دید.»
k.t
میگفت عشق در ذات خودش شکننده و موقتی است و اگر زندگی را روی آن بنا کنیم، کل زندگی هم شکننده خواهد شد.
Emma
گاهی فکر میکنم مهمترین حرفهای من همان حرفهایی است که حوصله ندارم بگویم.
িមተєကє .నមժមተ
«اگر میخواهی دیده شوی، باید خودت را آتش بزنی.»
Parinaz
دکتر بخارایی داشت پیپ میکشید و با بچهها خوشوبش میکرد. گفت: «مهمترین و گیجکنندهترین مسئله دربارهٔ جهان این نیست که چرا جهان و قوانین فیزیکی اون اینقدر زیبا و منظم و حیرتآورند، مهمترین مسئله دربارهٔ جهان اینه که اصولا چرا جهان وجود داره.» این را که گفت کمی فکر کرد و انگار بخواهد حرفی را که زده بود تصحیح کند، گفت: «حتا اگه جهان زیبا و منظم و عجیب نبود، باز هم مهمترین و بزرگترین سؤال دربارهٔ جهان این بود که چرا جهان وجود داره.»
مهدی
به قول مراد بهترین حرفها اون حرفهاییه که طرف خودش هم نمیدونه دقیقا چی داره میگه. انگار تو یه لحظه چیزی بهش الهام میشه و طرف اون چیز رو میگه و بعد خودش هم شروع میکنه به فکر کردن دربارهٔ چیزی که گفته
farnaz Pursmaily
گاهی فکر میکنم مهمترین حرفهای من همان حرفهایی است که حوصله ندارم بگویم.
MhmD
بودم. فکر میکنم دلایل زیادی باعث میشود چیزی را زمانی باور کنیم و همان چیز را زمان دیگری انکار کنیم. یکی از آن دلایل گذشت زمان است. انگار گذشت زمان شفافیت و یقین رویدادها را بهتدریج از بین میبرد یا دستکم با تولید تردیدهایی از وضوح و استحکام آنها میکاهد.
عطيه سادات
وقتی مادرم میخندد احساس میکنم همهچیز امن و امیدوارکننده است. وقتی از غمی، رنجی چیزی سکوت میکند احساس میکنم جهان ترد و شکننده شده است.
کاربر ۱۵۲۶۴۳۰
مادربزرگم میگفت اشیا همهچیز را میدانند اما نمیتوانند حرف بزنند. میگفت اشیا همهچیز را میبینند و میشنوند و هر چه را میبینند و میشنوند مثل دوربین توی دلشان ضبط میکنند. میگفت اگر روزی اشیا بتوانند حرف بزنند همهٔ رازهای دنیا را برملا خواهند کرد.
MhmD
پرستو برای من مثل نان بود. مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی. من نهفقط پرستو که هر چیز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیشتر از همهٔ دوازدهسالههای دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقای خسروی، دبیر بازنشستهٔ زیستشناسی را خیلی دوست داشتم، آنقدر که به درس مزخرفی مثل زیستشناسی هم علاقهمند شده بودم. کارمندهای بانک پاسارگاد شعبهٔ امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را میشناختند و به او احترام میگذاشتند، دوست داشتم. کفشهای پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که میخرید. ساعتمچیاش. انگشترها و دستبند نقرهایاش را. حتا انگار اسکناسهایی که توی کیف او بود با بقیهٔ اسکناسها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع میشد که اشیا و آدمهایی را که در مسیر این تابش بودند، دوستداشتنی میکرد. کریمجوجو درست میگفت، پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب. و هوا. و معنا.
El Santo
اگر چیزی را سرزنش کردی دیر یا زود خودت گرفتارش میشوی.
زهرا۵۸
جوجو میگفت همهٔ مردم دنیا خواسته یا ناخواسته دنبال یک چیز هستند و آن چیز اسمش «خوشبختی» است؛ حتا اگر خودشان اسمش را ندانند. از نظر او کوتاهترین، امنترین و معقولترین راه برای رسیدن به خوشبختی پول بود. به عقیدهٔ او کسانی که طور دیگری فکر میکنند یا معنای خوشبختی را نمیدانند، یا معنای پول را یا معنای هر دو را. سرمه یکبار بهشوخی (و حالا که فکر میکنم شاید هم جدی) به کریم گفت گروه چهارمی هم هست: کسانی که جزء «همهٔ مردم دنیا» نیستند.
مهدی
«من از چند چیز وحشت دارم که گمونم باید همهشون رو ریخت تو یه کیسهزباله و درِ کیسه رو محکم بست و از خونه انداخت بیرون تا بشه راحت خورد، خوابید، خوند، خندید، خرید یا هر کار دیگهای کرد.»
• Khavari •
هدف من از ازدواج هیچوقت بقای نسل نبود. برعکس، دلایل زیادی داشتم ــ و دارم ــ که شاید درستترین کار این باشد که شعله را آنقدر پایین بکشیم تا همین نسل فعلی هم بهتدریج خاموش شود. به خاطر رهایی از غم تجرد و تنهایی هم نبود که میخواستم با پرستو ازدواج کنم. اتفاقا به عقیدهٔ من ازدواج بیشتر نوعی تکثیر غم بود تا تقسیم شادی. بهعلاوه، در تمام مدتی که با پرستو آشنا شده بودم به تنها چیزی که فکر نمیکردم ارضای غریزه بود. این حرفها را بارها به او گفته بودم و آن روز هم توی پیکولو یکبار دیگر این چیزها را برایش تکرار کردم. من واقعا حوصله ندارم حرفهایی را که توی کافه به پرستو زدم اینجا تکرار کنم. من، خیلی ساده، میخواستم با پرستو ازدواج کنم که بتوانم همیشه کنار او باشم. همین.
farnaz Pursmaily
. مادرم به معنای حقیقی کلمه «خداوند خانه» است.
|ݐ.الف
حجم
۱۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۱۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان