بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق و چیزهای دیگر | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عشق و چیزهای دیگر

بریده‌هایی از کتاب عشق و چیزهای دیگر

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۰۹ رأی
۳٫۷
(۱۰۹)
. گاهی فکر می‌کنم مهم‌ترین حرف‌های من همان حرف‌هایی است که حوصله ندارم بگویم.
|ݐ.الف
بیابون پُرِ مارمولکه. چی می‌گی؟» نقره گفت: «به نظر من بین آدم‌ها صد برابر بیش‌تر از بیابون مارمولک پیدا می‌شه، پسرجان.»
|ݐ.الف
«عشق یکی از اون نسبت‌هاست که باید گذاشتش توی کیسه‌زباله و درِ کیسه رو محکم بست و از خونه انداختش بیرون تا بشه راحت زندگی کرد.»
|ݐ.الف
شیرین مثل یه بوسه، تیز مثل تیغ صورت‌تراشی
Mahdi Alizadeh
گاهی فکر می‌کنم مهم‌ترین حرف‌های من همان حرف‌هایی است که حوصله ندارم بگویم. احتمالا به این دلیل که آدم‌ها اغلب برای این‌که حرف مهمی بزنند باید تمرکز کنند و من هیچ‌وقت نتوانسته‌ام روی چیزی تمرکز کنم.
مروارید ابراهیمیان
روبه‌روی دانشگاه تهران جلو دست‌فروش‌های کتاب ایستادم و زل زدم به کتاب‌های ممنوعه‌ای که روی زمین پهن کرده بودند: ساعت‌ساز نابینای ریچارد داوکینز، بوف کور صادق هدایت، خاطرات روسپیان غمگین من گابریل گارسیا مارکز، دو قرن سکوت زرین‌کوب، همسایه‌های احمد محمود، کتاب‌های احمد کسروی، کتاب‌های عباس نعلبندیان، دیوان کامل ایرج میرزا و کلی کتاب دیگر. سال‌هاست این کتاب‌ها ممنوع‌اند، سال‌هاست کنار خیابان فروخته می‌شوند و سال‌هاست خریده می‌شوند، سال‌هاست خوانده می‌شوند و سال‌هاست چاپ می‌شوند و البته سال‌هاست این کتاب‌ها ممنوع‌اند.
مروارید ابراهیمیان
«فیزیک دلایل زیادی داره که ثابت می‌کنه جهان نباید وجود داشته باشه و این‌که ما و جهان و دخترهای خوشگل وجود داریم خبر خیلی خوبیه، به‌خصوص برای ما مردها.» این را که گفت همه زدند زیر خنده. حتا دخترها.
مروارید ابراهیمیان
«مهم‌ترین و گیج‌کننده‌ترین مسئله دربارهٔ جهان این نیست که چرا جهان و قوانین فیزیکی اون این‌قدر زیبا و منظم و حیرت‌آورند، مهم‌ترین مسئله دربارهٔ جهان اینه که اصولا چرا جهان وجود داره.
مروارید ابراهیمیان
«هر چیز متعلق به کسی است که آن را بیش‌تر دوست داشته باشد.»
مروارید ابراهیمیان
«اگر می‌خواهی دیده شوی، باید خودت را آتش بزنی.»
مروارید ابراهیمیان
نیچه، فیلسوف آلمانی، که «درخت هر چه بیش‌تر قد می‌کشد و شاخه‌هایش به روشنایی نزدیک‌تر می‌شود، ریشه‌هایش عمیق‌تر در تاریکی فرو می‌رود.»
مروارید ابراهیمیان
از نظر او، زندگی‌هایی که بر پایهٔ چیزهای دیگری جز عشق ــ مثل فرزندآوری و بقای نسل یا رهایی از غم تنهایی و تجرد یا حتا ارضای غریزهٔ جنسی ــ بنا می‌شوند، هر چند ایده‌آل نیستند، به‌مراتب از زندگی‌هایی که اساس آن‌ها عشق است ماندگارترند. می‌گفت عشق در ذات خودش شکننده و موقتی است و اگر زندگی را روی آن بنا کنیم، کل زندگی هم شکننده خواهد شد. دلیلی برای رد منطق او نداشتم اما به نظر من این‌جور وقت‌ها منطق کافی نیست.
مروارید ابراهیمیان
به نظر من عشق‌ها معمولا این‌طور شروع می‌شوند. خودت را هم غافل‌گیر می‌کنند. منظورم این است صبح از خواب بیدار می‌شوی و حس می‌کنی انگار کسی را که تازه دیده‌ای به شکل محوی دوست داری. این حس چنان گنگ و کمرنگ و مبهم است که اغلب به آن اهمیت نمی‌دهی چون با شیب خیلی‌خیلی ملایمی شروع می‌شود، اما بعد آن شیب تندتر و تندتر می‌شود و آن حس به‌تدریج چنان پُررنگ و واضح می‌شود که جای همهٔ حس‌های دیگر را می‌گیرد. یعنی هیچ‌وقت نمی‌شود نقطهٔ شروعش را بادقت تعیین کرد. آن‌قدر تدریجی به وجود می‌آید که انگار مرز روشنی با لحظه‌های پیش از شروع شدنش ندارد. می‌خواهم بگویم مرزش یک خط واضح نیست.
مروارید ابراهیمیان
این را هم خوب می‌دانم که اخلاق و عبرت سال‌ها است از مُد افتاده‌اند اما این موضوع ابدا اهمیتی ندارد چون، به قول مراد سرمه، این روزها دنبال مُد رفتن هم از مُد افتاده است.
مروارید ابراهیمیان
برای او هیچ‌چیز از چیزی دیگر مهم‌تر نیست. هر کاری برای او مثل آیینی مذهبی اهمیت دارد؛ چه این کار مسواک زدن باشد چه خواندن روزنامه چه دوختن پیراهن چه عیادت بیمار چه آب دادن باغچه چه کوک کردن ساعتش. انگار هر کار، خود آن کار، برایش هدف است. برای من انگار کارها مراحل بازی‌های کامپیوتری هستند که باید از آن‌ها عبور کنم تا بروم مرحلهٔ بعد.
Mahdi Ketabdar
در تمام مدتی که پرستو داشت کار پیرمرد را انجام می‌داد برای من او یکی از کارمندهای بانک بود. وقتی بلندگوهای بانک اعلام کردند شمارهٔ نود و سه به باجهٔ پنج برود، او برای من کارمندی بود که قرار بود کارم را انجام دهد. اما وقتی او را از فاصلهٔ پنجاه‌سانتی‌متری پشت شیشهٔ باجه دیدم دیگر برای من کارمند بانک نبود، کسی بود که می‌توانستم قسم بخورم قابلیت این را دارد که عاشقش بشوم و برای همیشه با او زندگی کنم.
farzane
مادربزرگم می‌گفت اشیا همه‌چیز را می‌دانند اما نمی‌توانند حرف بزنند. می‌گفت اشیا همه‌چیز را می‌بینند و می‌شنوند و هر چه را می‌بینند و می‌شنوند مثل دوربین توی دل‌شان ضبط می‌کنند. می‌گفت اگر روزی اشیا بتوانند حرف بزنند همهٔ رازهای دنیا را برملا خواهند
farzane
بچگی وقتی از چیزی یا کسی عصبانی می‌شدم می‌رفتم گوشه‌ای می‌خوابیدم. انگار خواب دنیایی بود پشت این دنیا. دنیای ساکتی که هیچ ربطی به این دنیا نداشت و تنها مال من بود، نه هیچ‌کس دیگر.
farzane
. من در عشق، مثل چیزی شبیه باتلاق، گیر کرده بودم. وضعیتی نبود که خودم انتخابش کرده باشم. مثل گرفتار شدن اجرام کیهانی در مدار یکی از این سیاه‌چاله‌های فضایی بود که وقتی گرفتار شوند، حتا اگر بخواهند، دیگر نمی‌توانند از آن رها شوند.
farzane
کفش‌های پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که می‌خرید. ساعت‌مچی‌اش. انگشترها و دست‌بند نقره‌ای‌اش را. حتا انگار اسکناس‌هایی که توی کیف او بود با بقیهٔ اسکناس‌ها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع می‌شد که اشیا و آدم‌هایی را که در مسیر این تابش بودند، دوست‌داشتنی می‌کرد. کریم‌جوجو درست می‌گفت، پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب. و هوا. و معنا.
farzane

حجم

۱۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۱۱۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰
۵۰%
تومان