بریدههایی از کتاب عشق و چیزهای دیگر
۳٫۷
(۱۰۹)
بعدها خیلی فکر کردم و آخرسر به این نتیجه رسیدم که از به دنیا اومدنم پشیمون نیستم، چون اگه به دنیا نیومده بودم اصلا نمیدونستم اقدسی هم وجود داره اما حالا میدونم. به نظرم این چیز مهمیه. چیز خیلی مهمیه.
farnaz Pursmaily
با تمام وجود فکر میکردم برای من هر جا پرستو باشد بهترین جای جهان است. پشت باجهٔ پنج بانک پاسارگاد یا توی خانهاش یا توی تاکسی.
farnaz Pursmaily
دلم میخواست تنها سفر کنم و توی رستورانهای خلوت و کوچک بین راه غذا بخورم. دوست داشتم شبها ماشین را وسط بیابان کنار رستوران یا پمپبنزینی پارک کنم و توی ماشین بخوابم؛ زمستانها توی اتاقک کامیون و تابستانها زیر آسمان شب توی بارگیر کامیون.
farnaz Pursmaily
در واقع مسئله این نیست که چهقدر مانع توی زندگی هست، مسئله اینه که بزرگترین مانع زندگی خود زندگیه. زندگی با همهٔ کلیات و جزییاتش. فکر میکنم اگه کسی با تمام وجود این موضوع رو درک کنه، به جای اینکه جلو مانعهای توی زندگی بایسته یا خودکشی کنه، سعی میکنه خودش هم جزیی از مانع بشه. جزیی از اون مانع بزرگ. منظورم اینه بدون اینکه بهجزییات زندگی فکر کنه، تنها سعی میکنه خودش رو با جریان کلی زندگی هماهنگ کنه. همین.
farnaz Pursmaily
فکر میکنم دلایل زیادی باعث میشود چیزی را زمانی باور کنیم و همان چیز را زمان دیگری انکار کنیم. یکی از آن دلایل گذشت زمان است. انگار گذشت زمان شفافیت و یقین رویدادها را بهتدریج از بین میبرد یا دستکم با تولید تردیدهایی از وضوح و استحکام آنها میکاهد.
farnaz Pursmaily
من به شکل آزاردهندهای همیشه داشتم به او فکر میکردم. صبح، ظهر، شب. وقتی درس میدادم. توی تاکسی. پیادهروی. وقتی غذا میخوردم. وقتی میخواستم بخوابم. به پدرم که تلفن میزدم. به بهرام که درس میدادم. بیدار که میشدم به اولین چیزی که فکر میکردم پرستو بود. وقتی نصفشب از تشنگی بیدار میشدم و میرفتم از یخچال آب بخورم. وقتی دندانهایم را مسواک میزدم. وقتی تلفن میزدم. وقت آشپزی. وقت حمام. وقتی تلویزیون تماشا میکردم
farnaz Pursmaily
منظورم این نیست که از آنها «زیباتر» بود، منظورم دقیقا این است که با آنها «تفاوت» داشت. دستکم برای من اینطور بود.
farnaz Pursmaily
خودش میگفت برای به وجود آمدن بعضی از این کلمات روحهای زیادی مچاله شده است.
farnaz Pursmaily
احتمالا جوهر وضعیتی که در آن گرفتار شده بودم همان دعوای قدیمی عقل و عشق بود. دعوایی که بازندهاش برای من عقل بود. من در عشق، مثل چیزی شبیه باتلاق، گیر کرده بودم. وضعیتی نبود که خودم انتخابش کرده باشم. مثل گرفتار شدن اجرام کیهانی در مدار یکی از این سیاهچالههای فضایی بود که وقتی گرفتار شوند، حتا اگر بخواهند، دیگر نمیتوانند از آن رها شوند.
farnaz Pursmaily
مادربزرگم میگفت اشیا همهچیز را میدانند اما نمیتوانند حرف بزنند. میگفت اشیا همهچیز را میبینند و میشنوند و هر چه را میبینند و میشنوند مثل دوربین توی دلشان ضبط میکنند. میگفت اگر روزی اشیا بتوانند حرف بزنند همهٔ رازهای دنیا را برملا خواهند کرد. با منطق مادربزرگم حالا این ماکاروف پیر میداند تا حالا چند نفر با چکاندن ماشهٔ او کشته شدهاند.
زهرا۵۸
عجیبترین و پیچیدهترین مسئله دربارهٔ جهان این نیست که چرا چیزها اینطوری یا آنطوری هستند؛ عجیبترین مسئله این است که چرا چیزها اصلا وجود دارند. آخرسر بهشوخیوجدی گفت: «فیزیک دلایل زیادی داره که ثابت میکنه جهان نباید وجود داشته باشه و اینکه ما و جهان و دخترهای خوشگل وجود داریم خبر خیلی خوبیه، بهخصوص برای ما مردها.» این را که گفت همه زدند زیر خنده. حتا دخترها.
زهرا۵۸
مادربزرگم میگفت طبق یک قانون نانوشته، توی هر خانه فقط یک نفر باهوش پیدا میشود و بقیهٔ خواهر و برادرها یا معمولیاند یا خنگ.
زهرا۵۸
این جملهٔ نیچه، فیلسوف آلمانی، که «درخت هر چه بیشتر قد میکشد و شاخههایش به روشنایی نزدیکتر میشود، ریشههایش عمیقتر در تاریکی فرو میرود.»
زهرا۵۸
ازدواج بیشتر نوعی تکثیر غم بود تا تقسیم شادی.
زهرا۵۸
پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب. و هوا. و معنا.
زهرا۵۸
پرستو برای من مثل نان بود. مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی. من نهفقط پرستو که هر چیز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بیشتر از همهٔ دوازدهسالههای دنیا دوست داشتم. مادرش، ناهید خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقای خسروی، دبیر بازنشستهٔ زیستشناسی را خیلی دوست داشتم، آنقدر که به درس مزخرفی مثل زیستشناسی هم علاقهمند شده بودم. کارمندهای بانک پاسارگاد شعبهٔ امیرآباد را، خیلی ساده، چون پرستو را میشناختند و به او احترام میگذاشتند، دوست داشتم. کفشهای پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جاکلیدی و نوع آدامسی که میخرید. ساعتمچیاش. انگشترها و دستبند نقرهایاش را. حتا انگار اسکناسهایی که توی کیف او بود با بقیهٔ اسکناسها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع میشد که اشیا و آدمهایی را که در مسیر این تابش بودند، دوستداشتنی میکرد.
زهرا۵۸
به نظر من عشقها معمولا اینطور شروع میشوند. خودت را هم غافلگیر میکنند. منظورم این است صبح از خواب بیدار میشوی و حس میکنی انگار کسی را که تازه دیدهای به شکل محوی دوست داری. این حس چنان گنگ و کمرنگ و مبهم است که اغلب به آن اهمیت نمیدهی چون با شیب خیلیخیلی ملایمی شروع میشود، اما بعد آن شیب تندتر و تندتر میشود و آن حس بهتدریج چنان پُررنگ و واضح میشود که جای همهٔ حسهای دیگر را میگیرد. یعنی هیچوقت نمیشود نقطهٔ شروعش را بادقت تعیین کرد. آنقدر تدریجی به وجود میآید که انگار مرز روشنی با لحظههای پیش از شروع شدنش ندارد. میخواهم بگویم مرزش یک خط واضح نیست. مرزش، مثل مرز آفتاب با سایه که بهتدریج نقطههای روشن و تاریکشان درهم ادغام میشوند، نوار پهن و محوی است از لحظههای قبل و بعد از عاشق شدن.
زهرا۵۸
بلندگوی سالن شمارهٔ شصت و سه را به باجهٔ دو فرستاد اما من از جایم تکان نخوردم. شمارهٔ شصت و چهار که رفت باجهٔ دو من کاغذی را که روی آن نوشته شده بود شصت و سه انداختم توی سطلآشغال. باز منتظر ماندم. شصت و شش رفت باجهٔ پنج و من آه کشیدم. شصت و هفت باید میرفت باجهٔ سه که نرفتم و آن را مچاله کردم و انداختم کنارِ شصت و سه توی سطلآشغال. انگار قیامتی بود که بهشتیان میرفتند به پنج و دوزخیان به باجههای دیگر. داشتم کارتهایم را یکییکی میباختم که از بلندگوی بانک صدای لطیفی گفت هفتاد و نه برود به باجهٔ پنج.
زهرا۵۸
رفتم بانک و از دستگاه نوبتدهی لابهلای مشتریها چند شمارهٔ پراکنده گرفتم و نشستم ته سالن. اول کمی به تقدیر اعداد فکر کردم. به شمارههای نود و سه و پنج که دیروز مثل دالانهای مبهم و مرموزی مرا وصل کرده بودند به پرستو. بعد به شمارههای توی دستم نگاه کردم که احتمالا یکی از آنها میتوانست مرا به دختر پشت باجهٔ پنج برساند
زهرا۵۸
گاهی فکر میکردم انگار جهان، با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید میوزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان. انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکههایی از خودش را به سروصورت او میکوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کُند راه میرود. در این تصویر من اما دنبال طوفان میدوم و هرگز به آن نمیرسم.
زهرا۵۸
حجم
۱۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۱۱۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان