بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق روی پیاده رو | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عشق روی پیاده رو

بریده‌هایی از کتاب عشق روی پیاده رو

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۴۷ رأی
۳٫۹
(۴۷)
بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمونیم و خوب باشیم.» «خوب؟» «بله. تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می‌شدند اون وقت کسی که همه انتظارش رو می‌کشیدن می‌اومد و جزییات رو هم اصلاح می‌کرد. جزییات به شکل تاسف‌باری تباه شده بود. آدم‌ها همه در جزییات تباه می‌شدند اما کسی به جزییات اهمیت نمی‌داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به‌وجوداومده گریه‌م گرفته بود. اون پایین دلم را به‌هم می‌زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمونم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می‌رسید که تنها راه نجاته.»
زهرا۵۸
«پایین چه‌طور بود؟» «سخت بود، آقا. خیلی سخت بود.» «تو چه‌کار می‌کردی؟» «من منتظر بودم، آقا.» «منتظر چی؟» «منتظر کسی که می‌گفتند یک روز بهشت رو با خودش خواهد آورد. اون پایین همه مایوس شده بودند، اما من منتظر بودم. اون‌قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم‌هام بی‌سو شد، اما کسی نیومد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می‌شدیم.» «هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟» «از دست هیچ‌کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از اون بود که کسی بتوانه اون رو کنترل کنه. شاید کسی می‌تونست کلیات رو درست کنه، اما سامان دادن به جزییات از عهدهٔ هیچ‌کس برنمی‌اومد.
زهرا۵۸
«کار تو چی بود؟» «اجازه هست بنشینم؟» «بنشین.» «من مسئول آدم‌های زیادی بودم. من برای پیشرفت اقتصادی و صنعتی و توسعهٔ سرزمین اون‌ها تصمیم می‌گرفتم. همهٔ اون‌ها به من مدیونن. من سرزمین اون‌ها را آباد کردم و...» «چه کار مفیدی انجام دادی؟» «من سرعت توسعهٔ برنامه‌های اقتصادی، پروژه‌های صنعتی و گسترش تکنولوژی رو تنظیم و طراحی می‌کردم...» «چه کار مهمی انجام دادی؟» «تامین آزادی، عدالت، دموکراسی و تحقق قوانین از اهداف استراتژیک تصمیم‌گیری‌های ما بود...» «این دارد هذیان می‌گوید، ببریدش.»
زهرا۵۸
دیروز یک روحانی آمده بود و اندر مزایای از اهل‌وعیال بریدن و به جبهه آمدن حرف می‌زد که بیش‌ترش را نفهمیدم و خیلی از آن‌چه را هم که فهمیدم تحمل ندارم. حالا که نفس مرگ شب و روز توی سروصورتم می‌وزد می‌فهمم که چه‌قدر دوست‌تان دارم
زهرا۵۸
دنیای ما صد هزار میلیون کهکشان داره. توی هر کهکشان میلیون‌ها ستاره هست؛ ستاره‌هایی که مثل جهنم داغند.» مهتاب پرسید: «پس بهشت کجاست؟» من دستش را گرفتم و به شیارهای کف دستش خیره شدم و با انگشت به یکی از شیارها اشاره کردم. گفتم: «شاید این‌جا باشه.»
مهدی
زن و مرد برای هم مثل درخت‌اند که شاید میوه‌شان تلخ باشد اما سایه‌شان همیشه خنک است.
ــسیّدحجّتـــ
مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.
یك رهگذر
«شما اون پایین، چیزی که گفته بودیم پیدا کردی؟» «من فراموش کرده بودم دنبال چه چیزی باید بگردم.» «چرا فراموش کردی؟» «چون کار می‌کردم. از صبح تا شب جون می‌کندم.
زهرا۵۸
از وقتی که رفته‌ای حوصلهٔ هیچ کاری ندارم. نه حوصلهٔ غذا درست کردن دارم و نه حال بازار رفتن. حتا تحمل کتاب را هم ندارم. فقط دوست دارم بیایی و برویم کنار کارون و دربارهٔ خودمان حرف بزنیم. نه حال سیاست دارم و نه فلسفه و تاریخ و ادبیات. دوست دارم فقط دربارهٔ محسن و ستاره و خودمان حرف بزنیم. دوست دارم صبح بروم توی آشپزخانه و فقط برای تو غذا درست کنم. دوست دارم لباس‌هات را بشویم، اتو کنم و بدوزم. حالا که رفته‌ای حتا دلم برای دعواهایی که گاهی با من می‌کردی تنگ شده است.
زهرا۵۸
برای یک وعده غذا مجبور بودم مثل سگ بدوم. وقتی غذا می‌خوردم دوباره گرسنه می‌شدم و مجبور بودم دوباره کار کنم. زندگی من همه‌ش شده بود کار و کار و کار. فکر به دست آوردن آسایش همه‌چیز رو از خاطرم برده بود. هر چه بیش‌تر دنبال آسایش می‌رفتم آن را کم‌تر به دست می‌آوردم. ما اون‌جا مظلوم بودیم.»
Husayn Parvarde
همان جا بود که با بی‌رحمی نقطه را گذاشتم. و دور شد. انگار مشقی نیمه‌تمام. یا سیبی کال. یا عشقی بی‌قاف. بی‌شین. بی‌نقطه.
کاربر ۵۴۷۸۹۴۳
«اون پایین چه‌کار می‌کردی؟» «من آواز می‌خواندم. من خواننده بودم.» «چی می‌خوندی؟» «آوازهای اندوه. ما اون پایین داشتیم از غصه دق می‌کردیم. ما فکر می‌کردیم تا ابد اون‌جا گیر کرده‌یم.» «اندوهِ چی؟» «اندوهِ دوری. ما تنها بودیم. از تنهایی می‌ترسیدیم. از تنهایی و ترس گریه‌مون می‌گرفت. جیغ می‌کشیدیم. ضجه می‌زدیم. بعد ناله رو با موسیقی مخلوط کردیم، شد آواز.»
Yeganeh.Rahmatii
یا زمستان گذشته که سیل آمده بود، یادت هست؟ عکاس جوانی آمده بود تا از زندگی مردم و وسعت فاجعه عکس بیندازد. تو را دیده بود که وسط آب و گل‌ولای، پاچه‌های شلوارت را بالا زده‌ای و گوسفندهای نیمه‌جان ننه‌گلی را از میان باتلاق بیرون می‌آوری. تا آمده بود عکسی بیندازد یقه‌اش را چسبیده بودی و فریاد زده بودی: «فکر می‌کنی سیل آمده است تا تو سوژه برای عکاسی پیدا کنی؟ سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.»
Nika
روزی هزاربار می‌مُردم و نمی‌مُردم.
یك رهگذر
فرانچسکو عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و لبخند زد. سپس خیلی مختصر چیزهایی دربارهٔ نوعی درد جان‌کاه و مزمن روحی گفت. دردی که رفته‌رفته منجر به غمی غیرطبیعی می‌شود.
شادی حسین‌نیا
سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.»
h.s.y
سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت.
محمد حیدری
«اعتراض دارم!» «به چی؟» «شما ما رو گول زدید. اون پایین هیچی نمی‌شد پیدا کرد. اون‌جا حتا خودمون رو هم فراموش کرده بودیم. شما زیادی از ما توقع داشتید. این درست نیست.»
زهرا۵۸
بچه‌های نصرت را دیده‌ای؟ آیه‌های زمینی. تراکم معنویت‌اند با لعابی از غم. مثل کاشی‌های آبی گلدسته‌های مسجد. کف پاهاشان تاول زده است. بس که راه مدرسه دور است. نفس‌شان نکهت فرشتگان است.
زهرا۵۸
بچه‌های نصرت را دیده‌ای؟ آیه‌های زمینی. تراکم معنویت‌اند با لعابی از غم. مثل کاشی‌های آبی گلدسته‌های مسجد
asemaneyejan

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان