خودت هم که مثل من تنها زندگی میکنی، بهتر از من میدانی تنها بودن چه قدرت بیکرانی برای فراری دادن تو از چیزها و وصل کردنت به چیزهای دیگر دارد.
زینب هاشمزاده
یکلحظه که چشم گرداندم طرفش، حس کردم لبخندش را پنهان کرد. خودت هم بهتر از من میدانی عقدهٔ طبقاتی ندارم، اما تجربه به من ثابت کرده همیشه و در هر حال، پولدارها آن ته ته ته ذهنشان، وقتی با ما برخورد میکنند، هر قدر هم که فهیم و آزاداندیش باشند، بابت ثروتشان خودشان را برتر میدانند.
زینب هاشمزاده
بعدها فهمیدم بیاعتنایی، سلاح بسیار برّندهتری برای گرفتن عنوان مارشالی است تا «دورت بگردم» های بیحساب. سعدی هشتصد سال پیش زمزمه میکرد: «از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم / امکان شکیب از تو محال است و قناعت.» اما ترانهٔ محبوب دارتنیانهای امروزی از زبان محسن چاووشی این است: «من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی / بیاد الهی خبرت، بیاد الهی خبرت.»
زینب هاشمزاده
بعدها یکبار که ازش پرسیدم از اینهمه کار خرکی نمیترسد، گفت هر وقت تو زندگی احساس میکند دارد از انجام دادن کاری میترسد، خودش را با سر میاندازد تویش.
زینب هاشمزاده
گاه بیمعناترین حادثهها معنای تمام زندگیات را شکل میدهد.
زینب هاشمزاده
بالاخره باید راستش را بگویم چه اتفاقی در روزنامه افتاد که باعث همهٔ اتفاقات آن شب و شبهای دیگر شد. اینبار سعدی انگار از زبان من میگوید: «من نیز چشم از خواب خوش برمینکردم پیش از این / روز فراق دوستان، شبخوش بگفتم خواب را.»
سعید ص.
شاید بدت بیاید، اما حتماً کلمهها و جملههای خارجی را از فصل اول رمانت حذف کن. حداقل اگر انگلیسیها را میخواهی باشد، جملات فرانسهٔ تیمسار و من را که مارسیز میخوانم بردار. میدانم تو صرفاً خواستی فضاسازی کنی، اما خواننده بدون شک فکر میکند داری فضلفروشی میکنی که بیتعارف حال بههمزن است.
سعید ص.
«عجب در آن سر زلف معنبرِ مفتول/ که در کنار تو خُسبد، چرا پریشان است.» مفتول یعنی تابداده و پیچدرپیچ و احتمالاً همین حالی که من دارم.
سعید ص.