بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

بریده‌هایی از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

نویسنده:مونا زارع
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴۰۶ رأی
۳٫۵
(۴۰۶)
دیدم تکه‌ای از عکس بهروز لای دندان جلوش گیر کرده. گفتم «یه تیکه بهروز لای دندون‌تون مونده!»
Hana
بابا همیشه غیرتی بود، اما حالش را نداشت عملی‌اش کند.
yasamin
وقت شکست می‌خورم، نمی‌دانم چرا احساس سرماخوردگی پیدا می‌کنم. عطسه‌های پیاپی و آب‌ریزش بینی. مادرم همیشه می‌گفت به این خاطر است که جلو گریه‌ات را می‌گیری و این اسمش سرماخوردگی نیست؛ همان سرخوردگی است.
yasamin
خلبان دیوانه نه‌تنها عادت کرده بود عکس‌های قدیمی‌اش را بخورد، بلکه هر وسیله‌ای که خاطرهٔ بد به یادش می‌آورد، یک‌راست در دهانش می‌کرد و قورتش می‌داد. ناخن‌هایش را می‌جوید و توی خودش جمع می‌شد.
yasamin
نه این‌که فکر کنی بهروز پزشکی می‌خواند یا دکتر است، نه. از وقتی در یکی از دوره‌های کمک‌های اولیه ثبت‌نام کرده و تنفس مصنوعی یاد گرفته بود، فامیل‌های ندیدبَدید ما دکتر صدایش می‌کردند.
yasamin
نفسم بالا نمی‌آمد. یک بی‌همه‌چیز آن‌قدر من را دوست داشت. به جای آن‌که زبان باز کند، رفته بود ته فنجان قهوه کز کرده بود احمق.
آن شرلی
دیگر خودم می‌خواستم زندگی جدیدی را شروع کنم. منظورم از زندگی جدید آن چیز عمیق و منقلب‌کننده‌ای نیست که تو فکر می‌کنی. بالشتم را از سر تخت گذاشتم ته تخت، جای ادوکلن‌ها را با لاک‌ها عوض کردم و پوست‌تخمه‌های ته کیفم را خالی کردم و زندگی جدید شروع شد.
miss_yalda
حالت عادی‌اش این است که جک را بگذاری زیر ماشین و درحالی‌که عرق پیشانی‌ات توی چشم‌هایت رفته و انگشت‌هایت سیاه شده، به دنیا فحش ناموس بدهی و چرخ را عوض کنی؛ نه این‌که کف زمین بخوابی و سعی کنی صورتت را به لاستیک بچسبانی و با انگشتانت پوست لطیف تایر را نوازش کنی و ازش معذرت بخواهی که قرار است جک بیندازی زیرش و ممکن است کمی اذیت شود. چرخ پنچرشده را از جا درآورد و دورش پتویی کشید. هیچ‌وقت یادم نمی‌آمد که مامان هم من را این شکلی برده باشد توی رخت‌خواب. چرخ را بوسید و توی صندوق عقب گذاشت. شنیده بودم آدم‌ها با وسایل‌شان خاطره دارند، اما این یکی انگار از ماشینش چندتا بچه هم پس انداخته بود. دیگر فهمیده بودم وارد یک مثلث عشقی شده‌ام که یک ضلعش همین پیکان بود.
miss_yalda
آن‌قدر سفت‌وسخت حرکت می‌کرد که انگار زن‌عموشهلا یک عمر سیمان به خورد پسرش داده بود.
miss_yalda
خوبی عاقد خانوادگی‌مان این بود که به رسوم ما عادت داشت و می‌دانست جای پشیمان شدن داماد سر سفرهٔ عقد نیست و حتا در مواردی روی کمر داماد نشسته تا بله را بگیرد؛
miss_yalda
پسرک نره‌غول آن‌قدر لطیف بود که به من با چهل کیلو وزن می‌گفت چغرِ بدبدنِ مردصفت؛ چون فرق بین کرم مرطوب‌کنندهٔ روغن جوجوبا و روغن سیاه‌دانه را نمی‌دانستم.
miss_yalda
دایی بزرگ جلو همه ایستاده بود و توی کاغذ لوله‌شده‌ای که در دستش بود داد می‌زد ‌«اونایی که می‌گن برق وصل بشه به آنتن دستا بالا. حالا اونایی که می‌گن به زناش بگیم.»
Parisa
اولین و دم‌دست‌ترین گزینه‌ام بهروز پسرِ عمواسدالله بود
سپیده
ساعت ۷ صبح جمعه بود که تصمیم گرفتم شوهر داشته باشم.
سپیده
ختنه‌سوران! این‌که اولین‌بار کدام آدم ساده‌ای فکر کرده برای این اتفاق باید شام بدهد بماند، درد این است که هنوز آدم‌هایی در قرن بیست و یکم باقلاپلو و سالاد الویه و ژله به خوردِ فامیل و همکار و همسایه می‌دهند و تا صبح خودشان را می‌لرزانند که پسرشان اولین جراحی زیبایی‌اش را با موفقیت پشت‌سر گذاشته.
کاربر ۴۷۲۵۷۳۲
به‌هرحال لذتی که در بخشش هست، در انتقام هم هست، منتها بستگی به مزاجت دارد. خودت می‌دانی مزاج خانوادهٔ پدری من کمی دیرهضم و سفت بود!
zmoghani
راستش را بخواهی این یک قانون است که همیشه اگر محل نگذاری، سیندرلاها خودشان به محل لوس‌بازی‌شان برمی‌گردند.
zmoghani
جالب است! پسرها در هیچ موقعیتی پیشنهاد ازدواج را نمی‌توانند هضم کنند و وسط فوتبال هم قفل می‌کنند.
pari
یعنی یک‌بار از پشت پنجره برایم گفت دارد روی قانون جذب کار می‌کند و خیال می‌کرد اگر ذهنش روی قورمه‌سبزی نپخته متمرکز شود، قورمه‌سبزی به سمتش می‌آید و خودش، خودش را می‌پزد. میزان حماقتش دست‌کاری شده بود،
pari
می‌دانی دخترم، مردها بدسلیقه‌اند و همیشه آن چیزی را انتخاب می‌کنند که از نظر ما زن‌ها بدترین گزینه است. به مردها اعتماد نکن ـ مادرت ـ بای
pari

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان