بریدههایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش
۳٫۸
(۵۶۲)
همین عشق واقعی و بیقیدوشرط است که واحد خانواده را تبدیل به پناهگاه میکند و خانۀ خانوادگی را به جایی که در پایان یک روز درسی یا یک روز کاری یا بعد از یک دوستپسر و از بین رفتن آیندهای که حولوحوش او برنامهریزی شده، به مکانی برای بازگشت به آرامش و آسایش مبدّل میشود.
masihakekooshmooloo
فیلیپس و تیلور معتقدند که ما با سبک کردن بار سنگین دیگران -آرام کردن ترسها و پروبال دادن به امیدهایشان- نیرو میگیریم. وقتی همان مهربانی به ما بازگردانده شود، ما رشد میکنیم، ترسهای خودمان کمتر و امیدهایمان تقویت میشود: «مهربانی... آن نوع نزدیکی و تعلق خاطری را در ما خلق میکند که هم از آن میترسیم و هم در آرزویش هستیم... مهربانی اساساً به زندگی ارزش زیستن میدهد.»
masihakekooshmooloo
حبت کردن به واضحترین شکل ممکن نشان میدهد که ما انسانها حیواناتی آسیبپذیر و وابسته هستیم که پناهی بهجز یکدیگر نداریم.
آدام فیلیپس و باربارا تیلور
در باب مهربانی
masihakekooshmooloo
هر وقتی خوب بود، هر چیزی خوب بود، همهچیز خوب بود. واکنشم به خودم بستگی داشت. پایانبندی مناسب به آنچه زندگی به ما میبخشد بستگی ندارد؛ پایان مناسب به این بستگی دارد که فرد آنچه زندگی به او میبخشد را چگونه میپذیرد.
masihakekooshmooloo
سِلف به این درک میرسد که سلامت روانش وابسته به پذیرش چیزهایی است که نمیتواند تغییر دهد: «دریافتم به خودم بستگی داشت که پایان را غیرعادلانه و غیرقابلقبول تفسیر کنم و بهخاطرش عذاب بکشم یا اینکه تصمیم بگیرم که این، و فقط همین، پایان مناسبی بود.»
masihakekooshmooloo
حتماً که نباید یک کتاب جزئی از گنجینۀ اصیل ادبی باشد تا تغییری در زندگی خوانندهاش ایجاد کند
masihakekooshmooloo
خوشبهحال آدمهایی که همۀ زندگیشان رؤیا میبافند. به خوشبینی عمیقی نیاز است: این عقیده که رؤیا میتواند به حقیقت بپیوندد، و من فهمیدم دلیل دیگری هم برای بودن من در چالش کتابخوانی وجود داشت. برای برگشتن به جایی که مطمئن بودم رؤیاهایم به حقیقت خواهند پیوست. بوی سبزهها، ستارههای بیشمار در آسمان مرطوب، برخورد گرمای هوا روی گونهام، همگی در مغزم جای گرفته بودند. خاطرهها مثل حفاظ مقابلم صف کشیدند و من در آن محوطه در امان بودم.
masihakekooshmooloo
امیلی دیکنسون، نوشته است «هیچ ناوی مثل یک کتاب ما را به سرزمینهای دور نمیبرد.» من داشتم با نهایتِ قدرتِ اسب بخارِ آن ناو پیش میرفتم.
masihakekooshmooloo
چشماندازی بهتر: این چیزی بود که دلم میخواست بچههایم داشته باشند. اینکه در پیشامدهایی که در زندگی برایشان پیش میآید فقط بدترینها را نبینند، بلکه بهترینها را ببینند؛ انعطافپذیری در برابر ناامیدی.
masihakekooshmooloo
باز همان بحث قدیمی... «مرگ شیرین است؛ ما را از هراس مردن فارغ میکند.» آیا این تسلیبخش نیست؟ نه، مغلطه است؛ یا بهتر است بگوییم دلیلی است بر اینکه برای پیروزی بر مرگ و هراس از آن به چیزی بیش از منطق و بحث منطقی نیاز است.
جولین بارنز
چیزی برای ترسیدن وجود ندارد
masihakekooshmooloo
کتاب خواندن باعث شد ببینم که فقدان و پریشانی من، با پریشانی دیگرانی هماهنگ است که دنبال یافتن معنایی برای اتفاقات غیرمنتظره، ترسناک و اجتنابناپذیر بودند.
masihakekooshmooloo
مرکز توجه ایمان ما متفاوت است، اما دلگرمی و حمایتی که این ایمان به زندگیمان میبخشد تفاوتی ندارد
masihakekooshmooloo
اما کتابها به من نشان میدادند که همه آدمها در دورههای مختلف زندگیشان رنج میبرند و اینکه بله، درحقیقت آدمهای زیادی وجود داشتند که دقیقاً میدانستند من چه حالی دارم. حالا، ضمن کتاب خواندن دریافتم که رنج بردن و یافتن شادی تجربههایی جهانی هستند و همان تجربهها رابطِ من و بقیۀ دنیاست. میدانم که دوستانم هم میتوانستند همین را به من بگویند، اما همیشه حصارهایی بین دوستان وجود دارد؛ زوایای پنهان و احساساتی مخفی
masihakekooshmooloo
با این کتاب خواندن دریافتم که فشار بارِ زندگی، تقسیم ناعادلانه و نامحدود رنج است. مصیبتها تصادفی و غیرمنصفانه عطا میشوند. هر وعدهای مبنی بر اینکه زمان آسایش و راحتی فرا میرسد یک دروغ است. اما من میدانم که میتوانم از دوران سختیها گذر کنم؛ بدترین چیزی را که برایم اتفاق میافتد بهعنوان فشار میپذیرم، اما نه بهعنوان حلقۀ دار. کتابها زندگی را بازتاب دادهاند- زندگی من را! و حالا فهمیدم همۀ اتفاقات بد و ناراحتکنندهای که برای من یا آدمهای توی کتاب پیش میآید گواهی بر جانسختی ماست.
ارزش تجربه، چه واقعی و چه غیرواقعی و خیالی، در این است که چطور زندگی کردن را یا چطور زندگی نکردن را به ما نشان میدهد.
masihakekooshmooloo
اما حالا دیگر درک میکردم چرا خواندن چنین کتابهایی مهم است؛ چون برای درک جهان و برای درک خویشتن مهم است که همۀ تجربههای بشری را ببینم تا معلوم شود چه چیزی برایم مهم است، و چه کسی برایم ارزشمند است و چرا.
masihakekooshmooloo
جنگ «طوفانی بشری از انفجارها، لرزهها و آتشها، بلاهای طبیعیِ ساختۀ بشر که حاصل مدتهای مدید جهالت و نفرت، غروروطمع، خودخواهیوعشقِ احمقانه به قدرت است... چون آتشی گذراست که باد آن را بر سرزمینهای آرام و مردمان مهربان میگستراند.»
masihakekooshmooloo
خشم مادرم را از اینکه میدید یک مرد خدا برپایی جنگ را ستایش میکند حس میکردم؛ همانطور که یکبار کورت ونهگات در توصیف تجربۀ خودش از جنگ جهانی دوم گفت: «جنگ کشتار است» و بهتر است ما آن را فراموش نکنیم. کشیش کلیسای سنت آتاناسیوس آن را فراموش کرده بود. نهتنها مادرم، که پدرم هم آن را فراموش نکرده بود. ما دیگر هرگز به آن کلیسا برنگشتیم.
masihakekooshmooloo
بارهاوبارها زیر کلماتی خط کشیدم که مگوایر دربارۀ معجزۀ کتابخواندن در دهان وودسن میگذارد: «آیا تابهحال قلبت بهخاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟ آیا شده تا مدتها بعد از تمام کردن کتابی نویسندهاش همچنان در گوشت نجوا کند؟» بله، بله!
من در دوران دبیرستان، شروع به جمع کردن عبارتهای موردعلاقهام از کتابها کردم. هدف این بود که آن نوشتهها مانند یک گاوصندوق عمل کند. میخواستم کلماتی را که نویسندگان محبوب در گوشم زمزمه میکردند حفظ کنم و آنها را برای روزی که به شنیدن دوبارهشان نیاز داشتم نگه دارم. به همان اندازه که خواندن آن عبارت برای اولینبار برایم الهامبخش بود، میتوانستم هر وقت به برانگیختن آن الهام نیاز داشتم بهسراغشان بروم. آنموقعها امیدوار بودم با دنبال کردن آن کلمات فردی قویتر، داناتر، شجاعتر و مهربانتر بشوم. عبارتهایی که در دفترم یادداشت میکردم، هم اثبات و هم شاهد این بودند که من چگونه با هر چالشی روبهرو شده و بر همۀ سختیها غلبه خواهم کرد.
masihakekooshmooloo
«کتابها هر کسی که آنها را بگشاید دوست دارند. آنها به تو امنیت و دوستی میبخشند و درمقابل، هیچ توقعی از تو ندارند. آنها هرگز تو را ترک نمیکنند، هرگز؛ حتی وقتی که با آنها بد کرده باشی. عشق، حقیقت، زیبایی، خرد و تسلی در برابر مرگ. چه کسی این را گفته؟ یکی دیگر که عاشق کتابها بوده.» این عشق مشترک به کتابهاست و درک مشترکی از آنچه ارائه میکنند که دنیای نویسندگان و خوانندگان کتابها را به هم پیوند میدهد.
masihakekooshmooloo
میفهمد که خوششانس است که زنده است. فقط «شانسی» زنده است؛ درحالیکه همسرش و آن بچه مردهاند. بُلسوِر تصمیم میگیرد شانس پیشآمده را قبول کند و هر چقدر و تا هر زمانی که میتواند آرامش و شادی بیابد. چه کار دیگری میتواند بکند جز اینکه هر روز صبح بیدار شود و «خورشیدی را که مسیر درخشانی از رنگهای نارنجی و طلایی گسترده است» دنبال کند؟ او فهمیده است که «هر کسی خودش باید کنترل زندگیاش را در دست بگیرد یا مانند شاخهای شکسته خود را به جریان آب بسپارد.»
masihakekooshmooloo
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰۳۰%
تومان