بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولستوی و مبل بنفش | صفحه ۱۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولستوی و مبل بنفش

بریده‌هایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش

نویسنده:نینا سنکویچ
مترجم:لیلا کرد
امتیاز:
۳.۸از ۵۶۲ رأی
۳٫۸
(۵۶۲)
کلمات شاهدی بر زندگی‌اند: آنها آنچه اتفاق افتاده را ثبت می‌کنند و به همۀ آن رنگ واقعیت می‌بخشند. کلمات داستان‌هایی را خلق می‌کنند که تبدیل به تاریخ و ماندگار می‌شوند. حتی داستان‌ها هم تصویرگر حقیقت‌اند: داستانِ خوب حقیقت است. داستان‌هایی دربارۀ زندگی‌های به‌یادمانده، که گذشته را به یاد ما می‌آورند؛ درعین‌حال، کمک می‌کنند تا به جلو حرکت کنیم. تنها مرهمِ اندوه خاطره است؛ تنها تسکین دردِ فقدان کسی، اذعان به زندگی‌ای است که پیش از این وجود داشته است. به‌یاد آوردن دیگران آنها را برنمی‌گرداند و خاطرات، به‌تنهایی برای جبران امکانات ازدست‌رفتۀ زندگیِ کسی که خیلی جوان ازدنیارفته کافی نیست. اما یادآوری خاطرات، اساس بدنۀ ترمیم است
Paeez Dokhtar
کلمات شاهدی بر زندگی‌اند: آنها آنچه اتفاق افتاده را ثبت می‌کنند و به همۀ آن رنگ واقعیت می‌بخشند. کلمات داستان‌هایی را خلق می‌کنند که تبدیل به تاریخ و ماندگار می‌شوند. حتی داستان‌ها هم تصویرگر حقیقت‌اند: داستانِ خوب حقیقت است. داستان‌هایی دربارۀ زندگی‌های به‌یادمانده، که گذشته را به یاد ما می‌آورند؛ درعین‌حال، کمک می‌کنند تا به جلو حرکت کنیم. تنها مرهمِ اندوه خاطره است؛ تنها تسکین دردِ فقدان کسی، اذعان به زندگی‌ای است که پیش از این وجود داشته است. به‌یاد آوردن دیگران آنها را برنمی‌گرداند و خاطرات، به‌تنهایی برای جبران امکانات ازدست‌رفتۀ زندگیِ کسی که خیلی جوان ازدنیارفته کافی نیست. اما یادآوری خاطرات، اساس بدنۀ ترمیم است
Paeez Dokhtar
هر لحظه‌ای که در زندگی تجربه می‌شود می‌تواند آینده را رقم بزند. زمان حال از گذشته نشئت می‌گیرد. اتفاقات خوبی که در گذشته رخ داده‌اند، دوباره نیز روی خواهند داد. لحظه‌های زیبایی، نور و شادی همیشه زنده‌اند.
Paeez Dokhtar
فقط به این فکر می‌کردم حالا که دیگر آن‌ماری زنده نیست، چطور نفس بعدی‌ام را بکشم، چطور لحظۀ بعدی زندگی را بگذرانم. اما زیر سطح واکنش‌های مغزم، در عمقِ زوایای موضوع و خاطره و انگیزه، احساس گناه در حال نفوذ بود. هر روزی که گذشت، وزنش را احساس کردم، خیلی سخت و سنگین. با آن دست‌وپنجه نرم کردم، سعی کردم آن را بفهمم. خودِ منطقی‌ام می‌دانست که من مسئول مرگ خواهرم نبودم، اما خودِ غیرمنطقی‌ام چندان مطمئن نبود.
سمانه انصاف جو
آرام‌آرام متوجه شدم این غم دورشدنی نیست. اندوه، شکستِ خشونت‌بار منطق است و منطق قدرت مقابله با آن را ندارد.
سمانه انصاف جو
من تلاش کرده بودم فرار کنم، اما حالا سعی می‌کردم کتاب بخوانم. به وعدۀ کانلی اعتماد خواهم کرد: «کلمه‌ها زنده‌اند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به‌سوی آن.»
سمانه انصاف جو
من نیاز داشتم روزی یک کتاب بخوانم. نیاز داشتم بی‌حرکت بنشینم و کتاب بخوانم. سه سالِ گذشته را صرف دویدن و مسابقه دادن کرده بودم. زندگی خودم و همۀ خانواده‌ام را با فعالیت و جنب‌وجوشِ بی‌وقفه پر کرده بودم؛ و با اینکه این‌قدر خودم را از زندگی انباشته بودم، با اینکه این‌قدر سریع دویده بودم، موفق نشده بودم از رنج خلاص شوم. حالا دیگر وقتش رسیده بود که از دویدن دست بردارم. وقت آن بود که دست از انجام هر کاری بردارم. وقت آن بود که شروع به کتاب خواندن کنم.
سمانه انصاف جو
سالِ هر روز یک کتاب من، سال آسایشگاه من بود. سال من به‌دور از هوای ناسالم خشم و اندوهی که زندگی‌ام را از آن انباشته بودم. گریزی بود به بادهای شفابخش ملایم تپه‌های کتاب. سال کتاب‌خوانی من وقفۀ من بود، تعلیق من در زمان بین اندوه جانکاه مرگ خواهرم و آینده‌ای که حالا در کنارم ایستاده بود. من در مدت یک سالِ تمام استراحت و فراغت با کتاب‌ها، شفا پیدا کردم. حتی از آن هم بیشتر، آموختم که چگونه از مرحلۀ بهبودی فراتر بروم.
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷
«محبت کردن به واضح‌ترین شکل ممکن نشان می‌دهد که ما انسان‌ها حیوانات آسیب‌پذیر و وابسته‌ای هستیم که پناهی به‌جز یکدیگر نداریم.»
فرشته
سال کتاب‌خوانی‌ام رو به پایان بود. دوستی به من گفت: «حتماً حسابی آماده‌ای تا آرام بگیری.» اما من آرام بودم. یک سال لذت‌بخش بر من گذشته بود. یک سال کتاب. هر قدر هم که جنبه‌های دیگر زندگی‌ام، مثل رانندگی و پخت‌وپز و شستن لباس‌ها خسته‌کننده و طاقت‌فرسا بودند، خواندن کتاب روزانه‌ام همیشه لذت‌بخش بود. من حتی یک روز هم در کل سال کتاب‌خوانی‌ام بیمار نشده بودم. در لذت غرق و از بیماری ایمن بودم. آدم‌هایی که خوب مرا نمی‌شناختند به من می‌گفتند که به‌محض اینکه زنگ سال جدید به صدا دربیاید حتماً از کتاب دل‌زده خواهم شد؛ هاهاها! من مثل همیشه دیوانۀ لذتِ خواندن بودم.
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷
هر وقتی خوب بود، هر چیزی خوب بود، همه‌چیز خوب بود. واکنشم به خودم بستگی داشت. پایان‌بندی مناسب به آنچه زندگی به ما می‌بخشد بستگی ندارد؛ پایان مناسب به این بستگی دارد که فرد آنچه زندگی به او می‌بخشد را چگونه می‌پذیرد.
فرشته
مرکز توجه ایمان ما متفاوت است، اما دلگرمی و حمایتی که این ایمان به زندگی‌مان می‌بخشد تفاوتی ندارد.
فرشته
زنی که با قوانین خودش زندگی می‌کرد؛ تمام و کمال اما بی‌سروصدا. او درک نمی‌کند که چرا مردم بدون فکر و بررسی برای زندگی کردن عجله دارند: «چرا مردم این‌قدر از فکر کردن می‌ترسند؟ چرا هیچ وقتی برای اندیشیدن نمی‌گذارند؟ سکون اشکالی ندارد؛ پوچی، دور خود چرخیدن و حتی شاد نبودن اشکالی ندارد. فکر می‌کنم این چیزها قدم‌های نخستین تولد یک فکر جدید است. برای همین است که دوست دارم کتاب بخوانم.»
فرشته
زیبایی در لحظه‌هایی است که دوام می‌آورند؛ لحظه‌هایی که بارهاوبارها به ما زندگی می‌بخشند. ما بر پایه‌های محکم و قوی خاطرات می‌ایستیم. ما با خوراکی که گذشته برایمان تدارک دیده رشد می‌کنیم و شکوفا می‌شویم.
فرشته
این نعمتی است که ما انسان‌ها از آن برخورداریم؛ یک عمر چسبیدن به زیبایی‌هایی که در یک لحظه حس کرده‌ایم.
فرشته
آیا خاطرات آن روزهایی که سرشار از آرامش بودم، یا لبریز از عشق، یا زمانی که از سپاسگزاری می‌درخشیدم می‌توانند باعث شوند که وحشت ازدست‌دادن خواهرم را تاب بیاورم؟ رنه به پالما -و به من- ثابت کرد که اگر به اندازۀ کافی حواسمان به درک زیبایی چنین لحظه‌هایی باشد، همیشه می‌توانیم به آنها پناه ببریم. کاکورو به هر دوی آنها - و به من- نشان داد که بهتر است این لحظه‌ها را با دیگران شریک شد؛ چه در همان لحظه و چه بعدها به‌صورت خاطره. و پالوما به رنه -و به من- نشان داد که چطور احتمالات زندگی، یعنی همان خاطراتی که در آینده شکل می‌گیرند، می‌توانند اندوه محبوس‌شده در وجودمان را از ما جدا کنند.
فرشته
زندگی سخت، ناعادلانه و دردناک است؛ اما تضمین می‌کند -صددرصد و بی‌هیچ شک و شبهه‌ای- که در لحظاتی غیرمنتظره و ناگهانی، زیبایی را، شادی، عشق، پذیرش و وجد را نیز پیشکش کند.
فرشته
من هم می‌توانستم آن «لحظه‌های همیشه در هرگز» را بیابم؛ به‌عنوان یک تسلی برای اندوهم و امیدی برای آینده‌ام. به خاطر آوردم که در سال‌های سوگواری‌ام بعد از مرگ آن‌ماری چه چیزی را فراموش کرده بودم: اینکه من همیشه خاطرات آن‌ماری را برای تاب آوردن و ادامه دادن در اختیار خواهم داشت.
فرشته
درنهایت، نه‌تنها آدم‌ها، که زندگی هم چندان قابل‌پیش‌بینی نیست.
sogand
«وقتی مسئله‌ای مرا آزار می‌دهد، به‌دنبال پناهگاه می‌گردم. لازم نیست راه دوری بروم: سفر به قلمرو حافظۀ ادبی کفایت می‌کند. کجا می‌شود مشغولیتی ناب‌تر، همنشینی سرگرم‌کننده‌تر، جادویی دلپذیرتر از ادبیات یافت؟» دقیقاً همین است.
🆀🅴🆄

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰
۳۰%
تومان