بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر استالین (جلد اول) | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر استالین (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب دختر استالین (جلد اول)

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۱از ۷۰ رأی
۴٫۱
(۷۰)
سوتلانا اولین‌بار مزه اشتیاق متافیزیکی را در مواجهه با بوداهای خندان در یورت‌ها در محوطه داچای زوبالوو چشیده بود. جستجوی وسواسی او در دنیای مذاهب با غسل تعمیدش در آن کلیسای پنهان در یکی از حومه‌های مسکو آغاز شد. او شروع کرد به مطالعه حریصانه هندوئیسم، بودائیسم و مسیحیت، نهایتاً هم برای دستیابی به آرامش درونی بسیاری از آموزه‌های این مذاهب را در آینده به کار می‌بست. سوتلانا احتمالا انگیزه بسیاری برای تغییر کیش و آیین داشت، اما خودش گفت یکی از انگیزه‌هایش مرگ برادرش واسیلی بود.
کتابخوان
پدر نیکولای آلکساندروویچ گولوبستوف، برای حفظ خودش و سوتلانا از هر خطری، او را محرمانه غسل تعمید داد و اسمش را هم در دفتر کلیسا ثبت نکرد. سوتلانا بعدها همیشه این کلمات پدر نیکولای را به یاد می‌آورد: «او گفت خدا مرا دوست دارد، حتا اگر من دختر استالین باشم.»
کتابخوان
گرچه ایمان آوردن به هر دین و مذهبی در شوروی عملی غیرقانونی بود اما بسیاری از روس‌ها در اوایل دهه ۱۹۶۰ به منظور ابراز مخالفت علیه کمونیسم به مسیحیت گرویدند. برای عده‌ای از آن‌ها، این نوکیشی در حکم بازگشتی حسرت‌خوارانه به روسیه دوران قدیم بود؛ روسیه‌ای که با آمدن بالشویک‌ها از بین رفته بود. برخی دیگر، با مسیحی شدن واقعآ در پی کسب ارزش‌های معنوی بودند.
کتابخوان
آن‌ها روی نیمکتی نزدیک «دروازه کراپوتکین» نشسته بودند که سوتلانا قضیه خودکشی را مطرح و پرسش‌هایی کرد. سینیافسکی جواب داد: «کسی که اقدام به خودکشی می‌کند گمان می‌کند فقط دارد خودش را می‌کشد. اما او فقط بدنش را می‌کشد و سپس روح باقی می‌ماند و زجر می‌کشد، زیرا فقط خدا می‌تواند روح را بگیرد و ببرد.» شاید سوتلانا با شنیدن این جملات به یاد حرف‌های مادربزرگش (اولگا) افتاده بود: «می‌پرسی روح کجاست؟ هر موقع روح شما دردش بگیرد، آن وقت خواهید دانست که کجاست.»
کتابخوان
سرنوشت نویسندگان در حکم نوعی فشارسنج سیاسی بود. در اکتبر ۱۹۵۸، که بوریس پاسترناک به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات اعلام شد، تلگرامی به کمیته نوبل فرستاد: «بی‌نهایت سپاسگزار. متأثر و مغرور. شگفت‌زده. سردرگم.» اما چهار روز بعد، دفتر سیاسی، که رمان دکتر ژیواگوی پاسترناک را اثری ضدسوسیالیستی نامیده و چاپ و نشر آن را در اتحاد شوروی ممنوع کرده بود، پاسترناک را وادار کرد تا تلگرام دوم را به کمیته نوبل بفرستد و از دریافت جایزه عذر بخواهد.
کتابخوان
خروشچف به سیاست‌های زیگزاگی رو آورد به طوری که هرگاه احساس می‌کرد حکومتش در خطر سقوط است از سیاست‌های اصلاحی‌اش عقب‌نشینی می‌کرد.
کتابخوان
در زبان روسی، کلمه «ذوب یخ‌ها» هم به معنای «سهولت» است هم به معنای «گِل‌آلود شدن». سیاست «ذوب یخ‌ها» ی خروشچف بین ایجاد «سهولت» و «گل‌آلود شدن» عقب و جلو می‌رفت. در روزهای آغازین این سیاست، هیچ‌کس نمی‌دانست دقیقاً باید منتظر چه چیزی باشد، اما به زودی معلوم شد که سرکوب همچنان سیاست اصلی حزب است، گرچه حالا به صورت یک در میان اجرا می‌شد.
کتابخوان
تقریباً از همان آغاز، «ذوب شدن یخ‌ها» ی خروشچف موجب آشوب سیاسی شد. دانشجویان گرجی در مارس ۱۹۵۶، بلافاصله پس از «سخنرانی محرمانه»، در حالی که هموطنانشان در تفلیس جمع شده بودند تا مراسم سومین سالگرد درگذشت استالین را برگزار کنند، دست به شورش زدند. ده‌ها نفر (یا به روایتی صدها نفر) با شلیک گلوله‌های سپاهیان شوروی کشته شدند. جالب این‌جاست که دانشجویان گرجی به منظور مخالفت علیه سیاست‌های ضداستالینیستی خروشچف بود که به خیابان‌ها ریخته بودند. خروشچف پسر محبوب گرجستان (استالین) را بی‌آبرو کرده و همین باعث خشم گرجی‌ها شده بود.
کتابخوان
استالین دلبستگی خاصی به سوتلانا داشت. او عشق پدرانه‌اش را، آن‌چنان که بود، به سوتلانا داده بود؛ عشقی سرسری، هرازگاهی زمخت و غالباً بی‌رحمانه. این عشق مستلزم تسلیم و اطاعتی خفت‌بار از جانب سوتلانا بود. تحقیر و اهانت را هم به آن باید افزود: «نگاهی به خودت بینداز. آخه کی تو را می‌خواهد؟ توی احمق را!» با این حال، این عشق پدرانه از نظر سوتلانا غالباً به نحو وسوسه‌انگیزی واقعی می‌نمود. حقیقت ماجرا این بود که سوتلانا اصلا نمی‌دانست عشق یعنی چه.
کتابخوان
کایرا را شش ماه در سلول انفرادی نگه داشتند. آنچه باعث استخلاص و نجاتش شد، مرور خاطرات گذشته‌اش بود. اعتقاد به این‌که بیرونِ دیوارهای دیوانه‌خانه لوبیانکا یک دنیای سالم واقعی وجود دارد، به او امید زنده ماندن می‌داد. کایرا در خیال خویش همه فیلم‌ها و تئاترهایی را که قبلا دیده بود دوباره دید. به او اجازه کتاب خواندن دادند. در طول و عرض سلولش قدم می‌زد و مدام از خودش می‌پرسید مگر چه کار کرده که دستگیرش کرده‌اند
کتابخوان
رژیم هر نوع تماس با غرب و فرهنگ غربی را عملی خرابکارانه و ضد حکومتی عنوان کرد. هر گونه تماس، گفتگو یا تعامل بین شهروندان شوروی و اتباع بیگانه ممنوع اعلام شد؛ هیچ شهروند شوروی حق ازدواج با خارجی‌ها را نداشت و اگر کسی درصدد انجام چنین کاری برمی‌آمد مجرم و سزاوار مجازات بود. سفر به خارج به شدت محدود شد به طوری که فقط مقامات بلندپایه حکومتی یا کسانی که مأموران پلیس‌مخفی در طول سفر همراهیشان می‌کردند مجاز به چنین سفرهایی بودند. جوی از سکوت و ترس سرتاسر کشور را فرا گرفت.
کتابخوان
استراتژی همیشگی استالین القای ترس به توده‌های مردم و سپس کنترل آن‌ها با استفاده از ترساندنشان بود. او از اولین روزهای به قدرت رسیدن بالشویک‌ها یاد گرفته بود هرگز نباید سیاست‌های هراس‌افکنانه‌اش را کنار بگذارد یا از شدت آن‌ها بکاهد.
کتابخوان
سیا در گرماگرم کارزار کمونیسم‌هراسی به جاسوسی کردن از شهروندانش رو آورده بود. «کمیته فعالیت‌های ضد آمریکایی» در کنگره آمریکا، که کار خود را خیلی زود، از ۱۹۴۵ آغاز کرده بود، مصرانه در پی یافتن آمریکایی‌هایی بود که برای شوروی جاسوسی می‌کردند یا طرفدار اندیشه‌های کمونیستی بودند.
کتابخوان
در ۱۹۴۷ ترومن رئیس‌جمهوری آمریکا «قانون امنیت ملی» را امضا کرد؛ قانونی که به واسطه آن «اداره اطلاعات مرکزی آمریکا» (یا همان «سیا») تأسیس شد. تا اوایل ۱۹۴۸، سیا توانسته بود به شکست کمونیست‌ها در انتخابات ایتالیا کمک کند و در نتیجه ایتالیا را از کمونیست شدن نجات دهد. حالا بازی مرگبار جاسوسی بین‌المللی داشت اوج می‌گرفت.
کتابخوان
اولین بمب اتمی شوروی در ۱۹۴۹ با موفقیت آزمایش شد. گرچه مسابقه در زمینِ بازی جنگ اتمی مساوی تمام می‌شد، اما بدبینی‌هایی که دو کشور به یکدیگر داشتند از ۱۹۴۶ به بعد به صورت تصاعدی رو به افزایش گذاشته بود.
کتابخوان
تقریباً یک سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، «جنگ سرد» آغاز شد تا جهان را به دو اردوگاه کاپیتالیستی و کمونیستی تقسیم کند. در پس‌زمینه، تهدید وحشتناک بمب اتمی‌ای که بر هیروشیما افتاده و منفجر شده بود به چشم می‌خورد. استالین حالا مطمئن بود که آمریکا قصد حمله به اتحاد شوروی را دارد و این حمله دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد.
کتابخوان
یکی از ابزارهای هر رژیم دیکتاتوری‌ای مشروعیت ظاهری نظام قضایی آن است؛ نظامی که فجیع‌ترین جنایت‌ها را به نام اجرای قانون انجام می‌دهد.
کتابخوان
آن‌ها در بازی کسب قدرت و امتیازات ویژه شرکت کرده و در این بازی شکست خورده بودند. و آن‌ها بهانه و توجیه به ظاهر قانع‌کننده‌ای هم در اختیار استالین قرار داده بودند: او می‌توانست ادعا کند که مدیریت و رهبری این پاکسازی‌های خونین را برعهده ندارد. او می‌توانست بگوید: «این دستگیری‌ها و اعدام‌ها کار من نیست؛ مگر نمی‌بینید که اعضای خانواده خودم هم دستگیر و اعدام شده‌اند؟»
کتابخوان
فضایی آکنده از ترس و وحشت بر «مدرسه نمونه ۲۵» حکمفرما شده بود. اولیای مدرسه با مشارکت دانش‌آموزان کارزاری برای تشویق هر چه بیش‌تر آن‌ها به «گوش‌به‌زنگی» ـ یا در واقع جاسوسی کردن از والدینشان‌ ـ به راه انداخته بودند. اولیای مدرسه مدام هشدار می‌دادند که جاسوسان ضدشوروی و عناصر تفرقه‌افکن، با استفاده از جوهر نامرئی اطلاعات محرمانه را به روی کاغذ می‌آورند و آن‌ها را با یکدیگر رد و بدل می‌کنند و نقشه‌های شریرانه‌ای را برای لطمه زدن به نظام سوسیالیستی شوروی در سر می‌پرورانند.
کتابخوان
پلیس‌مخفی در ۱۹۳۹ کوشید از شرِ دایه سوتلانا هم خلاص شود. مأموران به استالین گزارش دادند که آلکساندرا آندرییونا در دوران قبل از انقلاب با کارمندی که در اداره پلیس تزاری کار می‌کرده ازدواج کرده بوده و به همین دلیل آدم «نامطمئنی» است. سوتلانا موقعی که از «توطئه» حذف دایه‌اش خبردار شد، فورآ نزد پدرش رفت و با حالتی به شدت هیستریک به او التماس کرد که در این قضیه دخالت کند و اجازه دستگیری دایه‌اش را ندهد. استالین عصبانی شد و رئیس پلیس مخفی را احضار کرد و از او خواست این پرونده را ببندد. او گفت: «پدرم نمی‌توانست اشک‌ها و گریه‌هایم را تحمل کند.»
کتابخوان

حجم

۴۳۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۳۰ صفحه

حجم

۴۳۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۳۰ صفحه

قیمت:
۲۴۷,۰۰۰
۱۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان