بریدههایی از کتاب حرمان هور؛ دستنوشتههای شهید احمدرضا احدی
۴٫۹
(۲۶)
شکسته سرو باغ آشنایی
چه سنگین است بار این جدایی
بعد از آن فراق اندوهبار، با خود میگفتم بعد از او زنده نخواهم ماند، دیگر نخواهم خندید. میگفتم با کسی دوست نخواهم شد. آنقدر ساکت در شهر از کنار دیوارها و پس سایهها میگذرم تا اجلم فرا رسد. با اینکه هزاران بار عقلم این حرفها را رد کرد، اما احساساتم توان رد کردن آنها را ندارد و راستی هم ندارد؛ که بعد از او خاک بر این دنیا و آنچه در آن است؛ که بعد از او هر چه دنیاست هیچِ هیچ، پوچِ پوچ است. هنوز آخرین دیدارش از یادم نمیرود.
ali shafiee
میروی و گریه میآید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
•سیب•
پس انتظار، یعنی با تمامی وجود محتاج باشی، چنان که چیزی جز مطلوب احتیاجت را رفع نکند، و در عین حال در آن لحظه مطلوب وجود نداشته باشد، و با تمام اینها صبرکردن برای حصول مطلوب.
کاربر ۲۸۵۲۵۵۰
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جادهٔ مهران ـ دهلران حرکت میکند، مورد اصابت موشک قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن میسوزد، کدام سر میپرد، چگونه باید اجساد را از درون این آهنپارهٔ لهشده بیرون کشید، چگونه باید آنها را غسل داد؟
...
و من میدانم که تو ناگفتههایت بیش از آن بود که بشود باور کرد. با تمام این حرفها، گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند!
هیعون
خدایا از تو عذر میخواهم برای اینکه نتوانستم همیشه و همه حال در جبهه باشم.
ویکتـوریـا
بچههای بسیج که ننگشان میآید دشمن مواضع آنان را فتح کند با نیروهایی در حدود نُه نفر، مقاومت کردند. عراقیها مدام آتش میریختند و به خیال خود پیشروی میکردند. ولی از آنجایی که خدا با ما بود، این نُه نفر، که شش نفرشان در یک سنگر بودند، جلوی عراقیها را گرفتند.
محمد صدوقی
بچهها با دنیایی از ابهامات که در پشت حجاب صورت خندانشان بود، رضای الهی را با مشکلات خریده بودند.
راء
در همان حال بود که با خود میگفتم: یک سال گذشت. ای نفس تو هنوز زندهای؟ یک سال گذشت و تو هنوز از قافله راهیان نور عقب ماندهای. یک سال از فقدان یارانت گذشت و تو هنوز در بیتفاوتی به سر میبری. تو هنوز خالص نشدهای. هر که را خدا خالص کرد شهیدش میکند. بدان که همه رفتند و تو با مشتی خاک ماندهای. با مشتی خاطرههای فراموشناشدنی.
دانستم که ماندن چه سنگین است و فهمیدم که هر که زودتر برود رستگار است.
۶۳/۱/۱
ali shafiee
.. به «مندلیف» بگویید: جدولی را که ساختی، با هزاران کجی، ولی در جای حیرت، خواندیم و نیاموختیم
h.s.y
انسان در خاطرات غرق نمیشود، بلکه با آنها هماهنگ میشود و آنها را در کنجی مینهد تا در مواقع خاص به سراغشان رود، و باید دید و دانست که فردایی هم واقعیت دارد.
h.s.y
میروی و گریه میآید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
h.s.y
یا این مسئله را که هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جادهٔ مهران ـ دهلران حرکت میکند، مورد اصابت موشک قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن میسوزد، کدام سر میپرد، چگونه باید اجساد را از درون این آهنپارهٔ لهشده بیرون کشید، چگونه باید آنها را غسل داد؟
...
آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟ گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله صد متری شلیک میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده گذر میکند. معلوم نمایید سر کجا افتاده است، کدام زن صیحه میکشد، کدام پیراهن سیاه میشود، کدام خواهر بیبرادر میشود، آسمان کدام شهر سرخ میشود، کدام گریبان پاره میشود، کدام چهره چنگ میخورد، کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک میریزد؟
...
امرالله به شوخی میگفت: «بچهها! وقتی من میخواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت.»
...
کمترین بازی در این میدان بود سر باختن
در کف طفلان چو چوگان است اینجا دارها
Re7a
آری، در آن سوی این جاها و در ناکجاآباد هستی، در کرانه ابدیت و خلود ـ جبهه را میگویم ـ در فراسوی آن قلّهٔ بلند، یا در آن گودال پایین تپه و شاید هم زیر آن تختهسنگهای بزرگ «کلهرات» و «قلّه سورن» شهیدی به خون تپیده است که هر لحظه یادش مرا بیخود میکند.
Re7a
... گامهای سنگین ثانیهها بر پیکر رنجور زخمخوردهام ردّ پایی از ماندن بر جای میگذارد، و من در زیر تلی از خاطرهها دفنم.
گاهی که با خود میاندیشم، از ماندن خود بیزار میشوم، و وقتی با دیگران حرف میزنم مُدام مرا سرزنش میکنند. ولی من میخواهم همان کبوتر خوشبال قبلی باشم که...
زهره صابر
(هر روز در کربلا)
هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه میبرند و دور آن شادی میکنند. هر روز یزیدیان خیمهها را آتش میزنند؛ و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» میگردد. هر روز «علیاصغر» ها و «علیاکبر» ها در منای دوست جان میسپارند. هر روز فاطمه (س) عزادار است. هر روز ستارهای را به خون میکشند. هر روز گلی را پژمرده میکنند. آری، هر روز عاشوراست و هر جایی کربلا. یاران سراسیمه به سوی کربلا شتافتند و رفتند. رفتند و از دیار تعلقها، علاقه بریدند. تن را از تعلق، همچون سرو، آزاد کردند، و چون لاله تنپوشی از خون دربرگرفتند. آری حدیث حدیثِ خون است، حدیثی به لطافت سحر، به طراوت باران
زهره صابر
بخواب آری شهید نازنینم
بخواب ای سرو سبز بیقرینم
پَرت در خون کشیدند ای چکاوک
تو را ای نازنین منزل مبارک
راء
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۹,۰۰۰
۳۴,۵۰۰۵۰%
تومان