به خاطر همینه که میگم روز ولنتاین همون روز «ولم کن» خودمونه دایی. ولم کن دایی. من دقیقا پونزده ساله که عاشق زن داییتم.
سپیده
به خونه که رسیدم، یاد یکی از ترانههای معروف خوانندهی عاشقِ سی و سه پل افتادم، همونی که میگه «خونه آخرین پناه واسهی آشپزیام.» خداوکیلی چه حالی میده آدم زنش خونه نباشه و آشپزی کنه. بدون استرس، غُر، ریلکس به قول خارجیها.
سپیده
تو خونهی داییت، هرروز روز دوست داشتنه وعشق. پریا دایی تو اصلن تا حالا دیدی داییت چطوری ظرفا رو میشوره و زن داییت تو اون لحظهیی که داییت داره ظرفا رو میشوره با چه نگاه ولنتاینیی خاصی به دستای بیدستکش داییت، زیر شیر ظرفشویی نگاه میکنه.
سپیده
پریا دایی تو اصلا میدونی من تا حالا چند تا بستنی مَگنُم برای زن داییت خریدم. نمیدونی دایی. زن داییت بعضی وقتا میشه پینوشه دایی.
سپیده
دایی راستی می دونی یکشنبه روز ولنتاینه؛ قراره برای زن دایی چی بگیری؟ گفتم پریا دایی گفتی چه روزی یه؟ گفت ولنتاین. گفتم منظورت همون «وِلم کن «خودمون دیگه.
سپیده
داشتیم بچهی دوسالهی برادرم را سرکار میگذاشتیم تا با همان زبان کودکانه و الکنش برای مان توتان قبا (سلطان قلبها) بخواند، یهویی دختر خواهرم پرید و گفت
سپیده
گفتم امروز چی داریم، گفت هیچی، یه چیزی با خودت از مغازه بیار، گفتم چی؟ گفت هرچی شد، کباب لقمه، همبر، سوسیس، کالباس، گفتم دیگه چی میخایم، گفت اگه کنارش دلستر هم بیاری بد نیست، راستی نون هم نداریم، پیاز و گوجه هم تمام کردیم، ماست هم یادت نره، کم چرب، گفتم دیگه چی پینوشه،
سپیده