«حقيقت در اين دوران، ديگر مرگآور نيست، زيرا پادزهرهای فراوانی برای آن تدارک ديده شده است.»
sh.tavakoli
«فکر، سايهای تيرهتر، تهیتر و سادهتر از احساس انسان است.»
sh.tavakoli
چه جسارتی در عبارات نيچه وجود داشت! چگونه انسان میتواند حرفهايی از اين قبيل بزند؟ اميد، بزرگترين مصيبت به حساب میآيد؛ ايزدمرد، مرده است؛ حقيقت خطايی است که بدون آن نمیتوان زندگی کرد؛ آخرين پاداش مرده، اين است که ديگر نمیميرد! و هيچ پزشکی نمیتواند حق مردن را از انسانی بگيرد! چه افکار مصيبتباری!
sh.tavakoli
هر اندازه منطقی و آزادانديش باشد، باز هم ذهن او، مجموعهای از هراسهای فوق طبيعی را که زياد هم ژرف و دور از دسترس نيستند، در درون دارد که ظرف چند ثانيه به سطح میرسد و نمايان میشود.
sh.tavakoli
فرويد درست میگفت که احتمالاً مخزنی از افکار پيچيده در مغز، در مکانی ورای خودآگاهی وجود دارند و آماده برای زمانی هستند که فراخوانده شوند تا بر صحنه خودآگاهی گام نهند. در آن مخزن ناخودآگاه، نه تنها افکار، بلکه احساسات هم حضور دارند.
sh.tavakoli
«هرجا مرگ باشد، من نيستم. هرجا من باشم، مرگ نيست. پس چرا نگران باشم؟»
sh.tavakoli
انتخاب درست و جامع، تنها در پرتو نور حقيقت میتواند شکوفا شود. همين است و جز اين نيست.
sh.tavakoli
حقيقت، مقدس نيست. مقدس، جستجو برای يافتن حقيقت است! کاری مقدستر از خودشناسی سراغ داريد؟
sh.tavakoli
«کسی که بايد بشوی، باش!»
sh.tavakoli
ميل به زندگی بدون مرگ، همچون تمايل کودک به بقای هميشگی سينه برجسته مادر است. ما نام ايزدمرد بر آن مینهيم، ولی نظريه تکامل، زايد بودن چنين ايزدمردی را با روش علمی به اثبات میرساند، هرچند داروين شهامت نداشت شواهد منتهی به اين اصل صحيح را پيگيری کند.
sh.tavakoli