بریدههایی از کتاب عنکبوت
نویسنده:هانری تروایا
مترجم:پرویز شهدی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۲ رأی
۳٫۵
(۱۲)
خدا با کارهای روزمرهمان کاری ندارد. خطاهای بزرگی را که منجر به سقوطمان میشود در نظر میگیرد، ولی میان این موقعیتها، انسان آزاد است راهش را آنگونه که در نظر دارد تعیین کند.
AS4438
خوشبختی مرد در «آنچه من میخواهم» است و خوشبختی زن در «آنچه او میخواهد» ...
AS4438
«بچهها برای ما ساخته نشدهاند
استودیوس
. عشق مفهومش برقراری جریانی الکتریکی بیروح و مشمئزکننده بین دو جسم نیست که روحمان بهشدت از آن گریزان است. عشق چیزی غریزی مانند غذا خوردن، نوشیدن و خوابیدن نیست، بلکه نیاز به پیوندی است که همهٔ زشتیها را تغییر میدهد و به زیبایی تبدیل میکند.
امینه
ژرار، زندگی بهدست نمیآید، پذیرفته میشود.
نازنین بنایی
آدم منتظر میماند. عمیقترین زخمها جوش میخورند. نباید در برابر درد جبههگیری کرد. باید پذیرفتش، در آن شناور شد، از آن عبور کرد و همچون اسفنجی از آن اشباع شد. هیچچیز اندوه را بهاندازهٔ تسلیموار خود را به آن سپردن، تخفیف نمیدهد.
نازنین بنایی
«هوس یا عشق بههرحال دیگر به فکر من نیست.» این فکر، بله، فقط این فکر بود که آزارش میداد: این به پایان رسیدن تدریجی محبت، تحسین، عقبنشستن موجی که در آن زندگی کرده بود و حالا به جایش جز صحرایی از ماسه، با صدفهای مرده چیزی نمانده بود.
نازنین بنایی
شاید بهتر بود بگذاریم کس دیگری به جایمان بازی کند، برای ما ببرد یا ببازد. البته نه همیشه. بعضی مواقع، هنگامی که تنهایی جنگیدن زیادی دشوار میشود. امروز، حالا بهطور مثال... آه چه لذتی دارد آدم جز ترکهای نرم، که با وزش هر نسیمی به یک سو خم میشود، آبی که برحسب پستی و بلندیهای جوی پیچوخم برمیدارد، و قلوهسنگی که با ضربهٔ هر پایی به اینسو و آنسو میرود، چیزی نباشد!
نازنین بنایی
هیچکس دغدغهٔ او را داشت؟ نه. در این لحظه هیچکس نبود. انگار زمین ناگهان زیر پایش دهان باز کرده باشد، نداشتن غمخوار را حس میکرد. «اگر ناگهان بمیرم چه؟...» در یک چشم بههمزدن خاک زرد گلآلود، باران سیلآسا، گودال پر گلوشل را که تابوت با تزئینات مسخرهاش در آن پایین میرفت، جلو نظر مجسم کرد.
نازنین بنایی
یا باید به این کراهتها تن داد، یا پذیرفت که همهٔ عمر بدبخت باشد.
نازنین بنایی
خودش را با سگهایی مقایسه کرد که دنبال رهگذری میدوند، به او پارس میکنند، دور خودشان میچرخند، جستوخیز میکنند، خسته میشوند و رهگذر بیآنکه متوجه آن شده باشد، به راهش ادامه میدهد.
هر کاری که انسان بیرون از خودش به آن دست میزند، بیهوده است. تنهایی هرکس، هیچ منفذ و روزنهای برای ارتباط با تنهایی دیگران ندارد. آدم باید فقط به زندگی کردن برای خودش رضایت دهد.
نازنین بنایی
ولی نگرانی روحی میتواند حالتی دائمی و طبیعی شود، مانند آرامش. باید ماجرای اخیر لوسی پیش بیاید تا به عمق نومیدیاش پی ببرد. درحالحاضر رنج میبرد، با تمام وجودش رنج میبرد، با احساسی جریحهدار، وحشتی کودکانه، دلش میخواست گریه کند، فریادی را که در گلویش خفه شده بود بیرون بریزد. شاخهها را از روی گودال گلآلود کنار میزد، صورتش را روی این بازتاب آشفتهٔ خودش خم میکرد، و از بهجا آوردن خودش در این آدم بیگانه به خود میلرزید.
این منم! من!
با صورت خیس از عرق و سرتاپا لرزان افتاد روی متکا.
نازنین بنایی
این ویژگی آدمهای خوشبخت است که بهنظر کسانی که به آنها غبطه میخورند، خنگ میآیند.
نازنین بنایی
روراستی و اعتمادبهنفس این مرد جوان باعث میشد آدم خود را خطاکار بداند، از او اطاعت کند و تحت حمایتش قرار بگیرد. میل به احساس ضعف کردن، فرمان بردن و سرسپردگی. ناگهان فکر کرد خیلی دلش میخواهد قوطی سیگاری، یا کراواتی به او بدهد و او هم با محبت بهخاطر این کار سرزنشاش کند. بیدرنگ فکر کرد به سرش زده که از این فکرها بکند و گونههایش بهشدت سرخ شدند.
نازنین بنایی
عشق چیزی فراسوی این میمونبازیها بود. زن این هیولای تسلیم و رام نبود. عشق مفهومش برقراری جریانی الکتریکی بیروح و مشمئزکننده بین دو جسم نیست که روحمان بهشدت از آن گریزان است. عشق چیزی غریزی مانند غذا خوردن، نوشیدن و خوابیدن نیست، بلکه نیاز به پیوندی است که همهٔ زشتیها را تغییر میدهد و به زیبایی تبدیل میکند. بهطورحتم میان دو فرد برگزیده، هماهنگی موزون و اسرارآمیزی بین نیازهای جسمانی و خواستهای متعالی روحی برقرار میکند. غریزه براثر کششی شگفتانگیز حالتی متعالی پیدا میکند. مرد و زن از سلطهٔ جسمشان میگریزند، بیآنکه مجبور باشند احساس نابشان را قربانی کنند.
نازنین بنایی
درواقع همیشه دنبال چیزهایی میگشت که دلواپساش کند، انگار آرامش با او سازگار نبود.
نازنین بنایی
موقعی که به او نزدیک شده بود بوی سیگار و لباسش را حس کرده بود، بویی مردانه. لوسی درحالحاضر، در بو و حالوهوایی مشابه بهسر میبرد. او نیز چنین حالوهوایی را میخواست. اهمیتی نداشت شخصیتش را در این کار، آنگونه که ژرار هشدار میداد، زیر پا بگذارد! بیخبر شدن در شادی باید احساس دلانگیزی باشد. تسلیم شدن، ادا درآوردن، با خرفتی و منگی گدایی کردن. اربابی برای خود داشتن.
الیزابت، الیزابت مغرور، یکدنده و سرسخت، ارباب طلب میکرد.
نازنین بنایی
خیلی وقتها به ادا و اطوارهای دختران تازه ازدواج کرده فکر کردهام. واقعاً تعجبآور نیست وقتی آدم میبیند چه تعداد اندکی از آنها موفق میشوند از شخصیتشان دفاع کنند؟ نیچه میگوید: خوشبختی مرد در «آنچه من میخواهم» است و خوشبختی زن در «آنچه او میخواهد» ...
نازنین بنایی
چه غم بزرگی در این بده و بستان اسفبار جسمها و منافع! چه حقارتی در این چهرههای عاشقانه، دوروبر معاملهای که بیشک عشق از آن حذف شده! ولی عادت، ملال، لذتهای مسکینانهٔ جسمانی، سرانجام بهکندی خانواده را استحکام میبخشد. زن و شوهری خواهند شد مثل زن و شوهرهای دیگر. زن و شوهری محترم. کسی چه میداند، شاید هم بعضی شبها خود را خوشبخت احساس کنند؟
raha
خیلی وقتها به ادا و اطوارهای دختران تازه ازدواج کرده فکر کردهام. واقعاً تعجبآور نیست وقتی آدم میبیند چه تعداد اندکی از آنها موفق میشوند از شخصیتشان دفاع کنند؟ نیچه میگوید: خوشبختی مرد در «آنچه من میخواهم» است و خوشبختی زن در «آنچه او میخواهد» ...
raha
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان