بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۱۸ رأی
۴٫۷
(۲۱۸)
از نامه‌ها: این نامه حدود سه ماه قبل از شهادت از جبهه برای این حقیر نوشته شده: قاسم جان با کسی رفت و آمد کن که اخلاق حسنه داشته باشه و از او یاد بگیر تا دیر نشده. به سن و سال هم نیست، بسا که انسان هفتاد ساله هنوز اندازه یک چهارده ساله اخلاق ندارد و بالعکس، قاسم جان دعا کنید ما هم جزء آن تسبیحی که رضا خدیور و حسن زمانی و اصغرایوبی و علی فلاح و خسرو بیات و کاسه‌ساز و پاک چهره و اکبر حقیری و رضوانی و عبداللهی و... بودند باشیم. عزیزانم نگذارید کاروان مسجد جامع، این کاروان حسین تمام شود و بگذرد، و ما فیضی نبرده باشیم. اگر نامهربان بودیم رفتیم اگر بی‌خانمان بودیم رفتیم
کاش مثل شهید، شهید باشم...
ما انقلابمان حسینی بود، رهبرمان هم حسینی بود، امتمان هم حسینی است. هر کس جان نثار حسین (ع) بود و راه حسین (ع) را ادامه داد رستگار شد. و هر کس که راه حسین (ع) را ادامه نداد و این کارها را به مسخره گرفت، خود را به مسخره گرفته است. آری هر کس راه حسین (ع) را ادامه داد، در بهشت همدیگر را خواهیم دید و هرکس ضد این رفتار کرد، با خانواده خودم هم هستم، دیدار تا قیامت به جهنم. متأسفانه راهی جز این نیست. من در مدت کوتاهی که زندگی کردم با عقل ناقص خود، این مسئله را دریافتم که تنها راه سعادت فقط: حسین جان، حسین جان، حسین جان. برای سلامتی امام هر کجا هستید صلوات بلندی ختم کنید. خداحافظ. ما رفتیم و دنیا رفتنی است. والسلام علیکم و رحمه الله برکاته.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
نصایح از نوار و نامه‌های علی حیدری اینجانب علی حیدری مستقر در پادگان دوکوهه، جمعی لشکر حضرت رسول (ص) تیپ ذوالفقار واحد آرپی‌جی هفت هستم. من کوچکتر از آنم که بتوانم پیامی برای امت حزب الله برسانم، ولی مجبورم امر فرماندهی را اطاعت کرده چند کلامی عاجزانه در مقابل این ملت شریف و این همه رزمندگانی که با ایثار خون خود درخت اسلام را آبیاری کرده‌اند بیان کنم. الحق که یکسری مسائل هست که انسان نمی‌تواند برای هر کسی مطرح کند، ولی یک ذره از آن را برای برادر ایوبی گفته‌ام و باز یک ذره از آن یک ذره را در این نوار می‌گویم: چیزی که در این جبهه‌ها مشاهده کردم این بود که وقتی رزمندگان را مشاهده می‌کنم و با آن‌ها روبرو می‌شوم از فاصله چند متری، یا در یک محوطه خاص، بوی عطر دل انگیزی که عطر مخصوصی است تراوش می‌شود که همان بوی ایثار، رزمندگی و بوی حسین (ع) است. آری بوی حسین (ع).
کاش مثل شهید، شهید باشم...
برادر علی می‌گفت: یک روز خواهرم به اتفاق پسرش می‌روند بهشت زهرا. پسرش می‌رود یک مقدار آب بیاورد تا بریزد روی سنگ قبر شهید علی حیدری. یکی از رفتگرهای شهرداری جلو می‌آید و می‌گوید: آقا این شهید چه نسبتی با شما داره؟ می‌گه دایی منه. رفتگر می‌گه: روحش شاد، من همیشه صبح‌ها وقتی اینجا رو جارو می‌کنم از این قبر بوی عجیبی می‌یاد. بوی عطری که دنیایی نیست!
کاش مثل شهید، شهید باشم...
من هم مبهوت علی بودم. دوست داشتم فقط چهره ملکوتی او را نگاه کنم. نمی‌دانم از چه چیز او می‌شود نگفت! از لبخندش که دل آدم را می‌برد؟! از چهره زیباش که نور الهی درش موج می‌زد؟ از عبادتش که آدم را در پیشگاه خدا شرمنده می‌کرد؟ از اشک چشمش که زلال و صاف بود؟ از عشقش به امام حسین (ع) از دل نازکش که برای ضعفا می‌طپید؟
کاش مثل شهید، شهید باشم...
داغ علی خیلی برای خانواده ما سنگین بود. مادر من را تمام فامیل و همسایه‌ها به نجابت و پاکی می‌شناختند. کسی که فرزندانش را با همین نجابت پرورش داد. مادر از فراق علی می‌سوخت، اما در مقابل دیگران صبور بود. بیست سال تمام در روزهای پنجشنبه به بهشت زهرا و سر مزار علی رفت. باعلی درد دل می‌کرد و... تا اینکه مریض شد و دیگر نتوانست به دیدار علی برود. پدر نیز علی را بیش از بقیه فرزندانش دوست داشت. عاشق علی بود. پدر در اوایل دهه هشتاد، و مادر در اواخر همان دهه به دیدار علی رفتند. وقتی پدر و مادرم از دنیا رفتند. علی هر دوی آن‌ها را در جایی مثل یک قصر تحویل گرفت! علی از همه کسانی که به نوعی برای او کاری انجام داده بودند تشکر کرد. عندربهم یرزقون یعنی همین. یک هفته بعد از اینکه مادرم از دنیا رفت، در خواب دیدم که مادرم بایک لباس فاخر در یک قصر زیبا ایستاده و علی مشغول دادن کادو به کسانی است که در مراسم، به نوعی کمک کرده‌اند!
کاش مثل شهید، شهید باشم...
من سعی کردم با اعمال خودم مردم را به راه راست هدایت کنم. ای خانواده عزیزم افتخار کنید که فرزند شما به آرزوی خود و به معشوق خود رسید. برایم دعا کنید. نمی‌گویم برایم گریه نکنید، اما دوست دارم گریه با تفکر باشد... از خدا توفیق علم و عمل همراه با عشق می‌خواهم. «امام را دعا کنید» وعده ما کربلا ۶۲/۱۱/۲۰ ساعت ۲ نصف شب
کاش مثل شهید، شهید باشم...
برادران مواظب خود باشید. مواظب شیطان باشید که شیطان خیلی باهوش‌تر از این حرف‌هاست. مطالعه کنید کتاب‌های شهید دستغیب را. به عموم برادران توصیه می‌کنم و هیچ‌گاه راضی نخواهم بود کسی بدون تفکر در راهم برایم گریه کند. هرگاه خواستید برایم گریه کنید برای چیزی که من برایش همیشه گریان بودم، گریه کنید وقتی به یادم افتادید یک حمد و سه سوره توحید برای شهدا با یک صلوات ختم کنید. همیشه با وضو باشید، قرآن بخوانید. حجاب‌ها را از قلب خود بردارید تا با عالم غیب ارتباط داشته باشید و اسرار غیبی را بدانید و ببینید. نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه و شهدا را ببینید و زیارت کنید. بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین (ع) و عشق را بشنوید. با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید. بنده این چند سطر نوشته‌ام اما باز هیچ ننوشته‌ام.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
من به آن زنده‌ام که روزی پیش تو می‌آیم و اگر اینطور نبود خیلی پیش از این‌ها مرده بودم. الله من گناهانم را به وسیله حسینت پاک کردم و از دریای پرتلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم. الله من، دوستت دارم چه کنم؟ الله دیگر اگر مرا به جهنم بری، آتش احساس کوچکی می‌کند در برابر آتش سوزش و عطش و تب هجران درون من. آری هر کس خود را به چیزی دل خوش کرده است. بنده عاصی هم خود را به خدا دل خوش کرده‌ام. من خیلی کمتر عطر خریده‌ام زیرا هر وقت بوی عطر می‌خواستم از ته دل می‌گفتم حسین جان، آن وقت فضا پرعطر می‌شد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
پدر و مادر و اهالی خانواده عزیزم برای گناهان من دعا کنید. چون من همه عمرم را در گناه به سر بردم به جز آن مدتی که خود را به دست خدا سپرده بودم. شما نیز خود را به دست خدا بسپارید زیرا اوست پرورش‌دهنده ما «و ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی» ای خدا بنده تو آمد، مرا در آغوش خود گیر که همانا تویی اول و آخر ما. خدا تو می‌دانی که من به خاطر بهشت نیامده‌ام. بهشت تو مال آن‌هایی که خدا را به خاطر عبادت و از ترس جهنم گناه نمی‌کنند. الله من، و ای معشوق من، بنده تو دیگر در عشق تو سوخت، آنقدر در وصالت سوختم تا منّیت و شیطان را به وسیله آتش عشق ذوب نمودم، آنگاه رو به سوی جانان کردم. خدایا مرا دیگر زندگی شیطانی بس است، من تو را می‌خواهم، چه کنم!؟
کاش مثل شهید، شهید باشم...
فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان می‌رود و خدا را شکر می‌کنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشته‌اند. برادران مسجدی چیزهایی را که می‌نویسم عمل کنید. دعاها را زیاد بخوانید و هر چه باشکوه‌تر برگزار شود. در نماز جماعت حتماً شرکت کنید. برای مقابله با شیطان دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرید. نماز شب را حتماً بخوانید. یک مربی برای خود جهت مسیر الی‌الله انتخاب کنید و بدانید به شرطی قبول می‌شوید که به چیزهایی که می‌شنوی عمل کنید. آنقدر حرف بزنید که می‌توانید عمل کنید و بار دیگر برادران عزیزم، یک وصیت به شما دارم و آن اینکه زود و خیلی زود کوله‌بار عشق را ببندید. زیرا بنده می‌ترسم شماها جا بمانید. بدانیدکه شیطان همه جا حتی در خون انسان هست. از خدا بترسید. به خانواده‌ام توصیه کنید هر وقت برای من خواستند گریه کنند به یاد قاسم امام حسین (ع) گریه کنند. هر وقت به یاد غریبی‌ام افتادند، یاد حسین (ع) بیفتند. دوست دارم مانند رفقای شهیدم، جنازه‌ام را حسین (ع) کفن و در بیابان‌های کربلا به خاک بسپارد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی در کنار دیگر دوستانش مانند رضا خدیور در قطعه ۲۷ بهشت زهرا آرام گرفت. اما وصیت عرفانی علی که درس‌های زیادی برای تمام انسان‌ها دارد: «بسم رب شهدا و صدیقین» بنام خدای آفریننده جهانیان، به نام او که همه موجودات در برابرش خاشع و خاضع هستند. به نام خدای عشاق و دلسوختگان. آن خدایی که همه چیز ما از اوست. هر خوبی از او و هر بدی از ماست. بنده حقیر وصیتنامه‌ای به آن صورت که بخواهم اموالم را تصفیه کنم ندارم زیرا از این مال دنیا هر چه داشته‌ام یا در راه خدا بخشیده‌ام یا به خاطر خدا نگه‌داشته‌ام که دیگران استفاده کنند ولی خواستم چند کلمه‌ای با عالم مادی سخن بگویم. ای دنیا بدان که انتهای راه‌هایت جهنم و مسیر راه‌هایت پر از درندگان وحشی است که به تدریج روح انسان را می‌خورند تا بالاخره انسان را تبدیل به «از حیوان پست‌تر» می‌کنند.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
نحوه شهادت علی هم متناسب با شخصیتش بود. کما اینکه برای دیگر شهدا هم متناسب با شخصیت و درخواستشان، شهادت می‌آمد. یکی می‌خواست مفقود الاثر شود، مفقودالاثر می‌شد یکی دوست داشت مانند مادر مومنین حضرت زهرا (س) شهید شود از ناحیه پهلو شهید می‌شد. یکی می‌خواست تکه و پاره شود و اثری از او نباشد همین گونه می‌شد. خدا این‌ها را دوست داشت.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
نحوه شهادت علی هم متناسب با شخصیتش بود. کما اینکه برای دیگر شهدا هم متناسب با شخصیت و درخواستشان، شهادت می‌آمد. یکی می‌خواست مفقود الاثر شود، مفقودالاثر می‌شد یکی دوست داشت مانند مادر مومنین حضرت زهرا (س) شهید شود از ناحیه پهلو شهید می‌شد. یکی می‌خواست تکه و پاره شود و اثری از او نباشد همین گونه می‌شد. خدا این‌ها را دوست داشت.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
نحوه شهادت علی هم متناسب با شخصیتش بود. کما اینکه برای دیگر شهدا هم متناسب با شخصیت و درخواستشان، شهادت می‌آمد. یکی می‌خواست مفقود الاثر شود، مفقودالاثر می‌شد یکی دوست داشت مانند مادر مومنین حضرت زهرا (س) شهید شود از ناحیه پهلو شهید می‌شد. یکی می‌خواست تکه و پاره شود و اثری از او نباشد همین گونه می‌شد. خدا این‌ها را دوست داشت.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
چون برای خدا قدم برداشته بود. خدا چیزی بر زبانش جاری می‌کرد که بر قلب‌ها می‌نشست.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
چهره علی را که می‌دیدی انگار به عالم ملکوت نگاه می‌کردی. صورت علی را نمی‌توان ترسیم کرد. صورت علی همین چشم و ابرو نیست. آن‌ها که در راه خدا هستند چشمشان برق الهی دارد. نمی‌شود این چشم را ترسیم کرد. در لفظ نمی‌گنجد. علی حرف نمی‌زد. بلکه گزارش می‌داد. کلام او در بستر سکوت بود. دقایق طولانی همدیگر را نگاه می‌کردیم. هیچوقت ابتدا به ساکن حرف نمی‌زد. توجه به دنیا نداشت. چون مشغول خدا بود، اهل تفکر شده بود. چیزهایی که ما می‌دیدیم او نمی‌دید. نسبت به حوادث اطراف آرام بود. دنیا اثری در وجود او نداشت.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی در دو سال آخر تکامل پیدا کرد و رفت. چون صفات الهی را کسب کرد تسلیم بود. هر کس مقامات علی را داشت، جنب و جوشی پیدا می‌کرد. افتخاری برای خود کسب می‌کرد. اما علی فقط برای من می‌گفت. من می‌دیدم این‌ها افتخاری برایش نیست، می‌گفتم علی این‌ها چیزی نیست برو بالاتر را ببین. او هم گوش می‌کرد. واقعاً دیده‌هایش برایش افتخار نبود. همینطور جلو می‌رفت...
کاش مثل شهید، شهید باشم...
عرفا همین گونه‌اند. با مردم راه می‌روند. غذا می‌خورند. می‌خوابند. صحبت می‌کنند، اما کسی از مقام آن‌ها خبر ندارد. علی واقعاً زلال بود. باید او را می‌دیدید تا متوجه صفا و زلالی شخصیتش بشوید. هیچ خلطی، خبطی یا تشویشی در او نبود. به آن مرحله رسیده بود که خدا انتخابش کرد. شهدا هر کدام جایگاه و مرتبه‌ای دارند، ولی علی جایگاه ویژه‌ای داشت. علی جزو کسانی بود که خدا او را در مسیر خودش قرار داد. انتهای سلوکش شهادت بود. باور کنید نگران بودم علی شهید نشود. می‌ترسیدم در این زندگانی دنیا آلوده شود. ولی علی سیر عرفانی خود را به پایان رساند و از دریچه و باب شهادت وارد بهشت شد. بعد از شهادتش مدت‌ها حالم خراب بود. تکه‌ای از وجودم را از دست داده بودم. از طرفی هم خوشحال بودم که الحمدلله علی به آنجایی که لیاقتش را داشت و آرزویش را داشت رسید.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی ویژگی‌های خاصی داشت. صبر از وجودش می‌بارید. وقتی نگاهش می‌کردم کوه صبر بود. صبر نه به معنای اینکه کسی توی گوشش بزند و او تحمل کند، نه این صبر دنیایی است. علی صبر الهی داشت. یعنی راضی به رضای پروردگار بود. مطیع محض خدا بود. مانند گلوله خمیری در دست خدا بود. هر طور می‌خواست شکلش می‌داد. برای همین به آن مقامی رسیده بود که بیان کردم. علی چیزهایی را می‌دید که دیگران نمی‌دیدند، چیزهایی را می‌شنید که دیگران نمی‌شنیدند. حتی رایحه‌های بهشتی را استشمام می‌کرد که دیگران استشمام نمی‌کردند!! علی محبوب خدا بود. با این همه مقامات، در ظاهرش که نگاه می‌کردی هیچ ادعایی نداشت.
کاش مثل شهید، شهید باشم...

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان