بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۱۷ رأی
۴٫۸
(۲۱۷)
به زنده بودن شهدا اعتقاد داشت. نه تنها من که خیلی از دوستان یقین داشتند که آن‌ها را می‌دید! با شهدا ارتباط داشت. حتی به من که از کوچکترین همراهان علی بودم یکشب گفت: می‌خواهی شهدا را ببینی؟ من تعجب کردم. مگر می‌شود شهدا را دید؟! چیزی نمی‌گفتم. اما محو حرفهای علی بودم. علی گفت: اگر می‌خواهی شهدا را ببینی باید به آیه «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون» اعتقاد داشته باشی. اگر واقعاً اعتقاد داشته باشی که شهدا زنده‌اند، می‌توانی آن‌ها را ببینی. مانده بودم چه بگویم. می‌خواستم از خودش سؤال کنم که آیا خودش ... بلافاصله گفت: من برخی شهدا را می‌بینم... یادم هست برای اولین بار مطالبی از شهادت و مقام شهید و آیه شریفه ولاتحسبن ... برایم گفت. برخی مطالب دیگر را نیز بیان کرد. خیلی‌ها مثل من یقین داشتند که علی به عین الیقین رسیده، حرف‌های او دانسته‌هایش نبود، بلکه یافته‌هایش بود.
k.mehrabi
اخویش گفت: وقتی آمد بگو بیاید خانه، پدر مادر کارش دارند. به محض آمدن گفتم: علی از منزل آمده بودند دنبالت، گفتند کارش داریم. علی با عجله می‌خواست برود، اکبر بهش گفت، کجا؟ علی جمله قشنگی به زبان آورد و گفت: عشقام توی خونه کارم دارن. باید برم. بعداً می‌آیم.
k.mehrabi
وقتی می‌خواست خودش رو آرام کنه می‌گفت: «خوب من هم یک تکلیف دارم، آخه باید وظیفه‌ام را انجام بدهم؟».
k.mehrabi
کونوا دعاهًْ الناس بغیر السنتکم. بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث رو به طور عملی به بنده نشان داد. بخشی از وصیتنامه شهید علی حیدری در مورد شیوه امر به  معروف و نهی از منکر است. علی سعی می‌کرد با عمل خود، دیگران را به خوبی‌ها دعوت کند.
k.mehrabi
نماز شب یک کار عادی بود در گردان تخریب بود. ریا محسوب نمی‌شد. قبرها هم دور از سنگرها بود تا بیشتر حالت معنوی داشته باشد. شب‌ها بیشتر بچه‌ها در آن قبرها مناجات می‌کردند. بعضی‌ها هم در هوای داغ روزهای منطقه می‌رفتند در داخل قناتی که آن اطراف بود. آنجا مطالعه می‌کردند. عبادت می‌کردند و
آیه
یادمه که هر روز بعد از نماز صبح مسیر طولانی تا تبلیغات را می‌آمد و یک کتاب حدیث برمی‌داشت، کمی آن را می‌خواند و سریع سرجایش می‌گذاشت. باتعجب گفتم: این همه راه می‌آیی تا یک حدیث بخوانی؟ خُب بیشتر حدیث بخوان. گفت: روزی یک حدیث می‌خوانم. وقتی عمل کردم سراغ حدیث بعدی می‌روم.
آیه
یادمه که هر روز بعد از نماز صبح مسیر طولانی تا تبلیغات را می‌آمد و یک کتاب حدیث برمی‌داشت، کمی آن را می‌خواند و سریع سرجایش می‌گذاشت. باتعجب گفتم: این همه راه می‌آیی تا یک حدیث بخوانی؟ خُب بیشتر حدیث بخوان. گفت: روزی یک حدیث می‌خوانم. وقتی عمل کردم سراغ حدیث بعدی می‌روم.
آیه
همیشه توصیه می‌کرد که شدیداً از نامحرم پرهیز کن تا به درجاتی برسی.
آیه
یکشب گفت: می‌خواهی شهدا را ببینی؟ من تعجب کردم. مگر می‌شود شهدا را دید؟! چیزی نمی‌گفتم. اما محو حرفهای علی بودم. علی گفت: اگر می‌خواهی شهدا را ببینی باید به آیه «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون» اعتقاد داشته باشی. اگر واقعاً اعتقاد داشته باشی که شهدا زنده‌اند، می‌توانی آن‌ها را ببینی.
آیه
بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید
آیه
وقتی در مورد مثلاً اصفهانی‌ها یا تُرک‌ها جک خنده دار تعریف می‌کنی، چون در مورد همه اصفهانی‌ها یا ترک‌ها صحبت کردی، باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی. به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم.
آیه
چهار ساله بود، سال چهل و هشت. ما مریوان بودیم. من یازده سالم بود. نیمه شب با صدای علی همگی بیدار شدیم! من ترسیده بودم. خواهرم همین‌طور. گفتیم علی جان چی شده؟ گفت: مگه شما نمی‌بینید؟ حضرت محمد (ص) به اتفاق ائمه دارند قرآن می‌خوانند! ما شوکه شده بودیم. پدرم به شدت گریه کرد...
9123671827
دلاغافل زسبحانی چه حاصل مطیع نفس شیطانی چه حاصل بود قدر تو افزون از ملائک تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
Mahdiar
یک ماژیک دادم دستش و گفتم: پشت پیراهنم مطلبی بنویس برای شرکت در عملیات. گفت چیزی می‌نویسم که از توش یه چیزی در بیاد. بعد نوشت: «عشق حسین مرا به این راه کشاند.» در عملیات یک تیر خورد وسط حرف ح حسین. باخودم گفتم ببین علی با ما چه کرد!؟
Pouresmaeil F
من خیلی کمتر عطر خریده ام، زیرا هر وقت بوی عطر می‌خواستم از ته دل می‌گفتم «حسین جان» آن وقت فضا پر از عطر می‌شد.
Mahdiar
اساساً علی هیچ علاقه‌ای به وارد شدن در آن بازی‌های سیاسی و یا هر جریانی که او را از مسیر حق تعالی دور می‌کرد، نداشت. او پشت سر ولایت و گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود.
عشق کتاب
یک عشق وصف ناپذیر بین علی و مادرش بود، یکبار علی بهم گفت: می‌دونستی من قرار بود همزمان با یکی از دوستانم به نام عطا شهید بشم؟! گفتم: نه! گفت: مادرم ... مادرم. اون می‌خواست من رو بیشتر بیینه. به همین خاطر یک سال شهادتم عقب افتاد! زمانی که این مطلب را شنیدم دقت کردم و دیدم که عطا در اسفند ۱۳۶۲ شهید شده. تاریخ گذشت. دقیقاً یک سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ علی شهید شد.
haed135
می‌گفت: وقتی در مورد مثلاً اصفهانی‌ها یا تُرک‌ها جک خنده دار تعریف می‌کنی، چون در مورد همه اصفهانی‌ها یا ترک‌ها صحبت کردی، باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی. به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم. می‌گفت: غیبت نکن. می‌گفتم: غیبت نمی‌کنم، راست می‌گویم. می‌گفت چون راست می‌گویی غیبت است. اگر دروغ بگی می‌شود دروغ، غیبت، تهمت.
haed135
یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه‌ها رسید. در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستان‌های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو، بیرون خیلی سرده، مریض می‌شوی. علی گفت: شما غیبت می‌کنید تا وقتی غیبت می‌کنید من توی خانه نمی‌آیم. خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی‌دهیم.
haed135
برادرش از قول علی می‌گفت: یکبار با بچه‌های مسجد، به اردوی مشهد رفتیم. در حرم من صف جلو کنار حجت رستمی که مشغول خواندن دعا بود نشستم. تو حال خودم بودم که یکباره آقا امام زمان (عج) را دیدم. به من فرمودند: من اینجا هستم. به بچه‌ها بگو اگر حاجتی دارند بگویند تا برآورده شود. من به حجت گفتم. حجت هم توی مجلس اعلام کرد و شور عجیبی برپا شد.
haed135

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان