نان شب نیستی
که بود وُ نبودت
دردی را
دوا کند!
به هر جا
که دوست داری
برو ...
برای عصای کسی
که چشمان َش را در آوردهاند
شب یا روز
چه فرقی دارد!
Kimia Bahari
هر دو خالی بودند!
سر من
از عقل،
که تو را دوست داشت!
قلب تو
از عشق،
که مرا دوست نداشت!
آترین🍃
همین که
به شانههای َت تکیه دادم
فرو ریخت َم!
حق َم بود
تکیه بر باد دادن
عاقبتی جز،
ویرانی ندارد!
آترین🍃
زندگی را سخت نگیر!
دست زمستانیات را
به قلب تابستانیام بسپار
تا شاید
که با جمع خوبیهایمان
و تقسیم دردهای ما بر هم
مساوی شویم با پاییز!
فصل ِ عاشقانهها ...
آترین🍃
چشمهای َم
چکه چکه
برای َت
ترانه میخوانند!
و تو
همچنان گنگ و بیتفاوت
نگاه َم میکنی!
گاهی اوقات
عکسها،
چه چیزهای مزخرفی هستند!
آترین🍃