بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث

بریده‌هایی از کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۷ رأی
۴٫۳
(۲۷)
بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق دل خوش نشود همچو گل از خردۀ خویشم
F.saljoughi
پرده‌داران نهانخانۀ اسرار مگو مست کردند چو آن پرده گشودند مرا بر لب چشمه نهادند لب تشنۀ من درد و رنج از دل غمدیده زدودند مرا تا سحر شمع شبستان غزل بودم و عشق پریان بس غزل نغز شنودند، مرا
کاربر ۳۲۹۴۳۲۴
موجها خوابیده‌اند، آرام و رام، طبل توفان از نوا افتاده است. چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند، آبها از آسیا افتاده است.
شمع
بیا ای خسته‌خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین! من اینجا بس دلم تنگ‌ست.
شمع
«چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کز آن گل کاغذین روید؟»   بآنجائی که میگویند روزی دختری بوده‌ست که مرگش نیز (چون مرگ تاراس بولبا نه چون مرگ من و تو) مرگ پاک دیگری بوده‌ست، کجا؟ هرجا که اینجا نیست.
شمع
  «من این غمگین سرودت را هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد.
شمع
لحظه‌ای خاموش ماند، آنگاه بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت بهوا انداخت. سیب چندی گشت و بازآمد. سیب را بویید.
شمع
چون پردۀ حریر بلندی خوابیده مخمل شب، تاریک مثل شب آیینۀ سیاهش چون آینه عمیق سقف رفیع گنبد بشکوهش لبریز از خموشی، وز خویش لب‌بلب،
شمع
تو چون‌شناسی، این روح سیه‌پوش قبیله‌ی ماست. باطور و طومار غم قومش، در سازها چون رازها پنهان، در آتش آوازها پیداست. این روح مجروح قبیله‌ی ماست. از قتل‌عام هولناک قرنها جسته، آزرده و خسته، دیری‌ست در این کنج حسرت مأمنی جسته. گاهی که بیند زخمه‌ای دمساز و باشد پنجه‌ای همدرد خواند رثای عهد و آیین عزیزش را غمگین و آهسته».
شمع
«سخن بسیار یا کم، وقت بیگاه‌ست. نگه کن، روز کوتاه‌ست. هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک. شنیدم قصۀ این پیر مسکین را بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید؟ کلیدی هست آیا که‌ش طلسم بسته بگشاید؟»
شمع
خطاب ار هست: «خواهرجان» جوابش: «جان خواهرجان بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش»   «نگفتی، جان خواهر! اینکه خوابیده‌ست اینجا کیست. ستان خفته‌ست و با دستان فروپوشانده چشمان را تو پنداری نمی‌خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست [می‌داریم. نگفتی کیست، باری سرگذشتش چیست»   پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند.
شمع
دست ‌بردار ازین در وطنِ خویش غریب. قاصد، تجربه‌های همه تلخ،
شمع
در شگفت از این غبارِ بی‌سوار خشمگین، ما ناشریفان مانده‌ایم. آبها از آسیا افتاده لیک باز ما با موج و توفان مانده‌ایم.
شمع
آهها در سینه‌ها گم کرده‌ راه، مرغکان سرشان بزیر بالها. در سکوت جاودان مدفون شده‌ست هرچه غوغا بود و قیل و قالها.
شمع
موجها خوابیده‌اند، آرام و رام، طبل توفان از نوا افتاده است. چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند، آبها از آسیا افتاده است.   در مزارآبادِ شهر بی‌تپش وای جغدی هم نمی‌آید بگوش.   دردمندان بی‌خروش و بی‌فغان. خشمناکان بی‌فغان و بی‌خروش.
شمع
بسکه زشت و نفرت‌انگیزست این تصویر، جنگ بود این، یا شکار؟ آیا میزبانی بود یا تزویر؟»
شمع
گر بیش ممکنت نشود، کم غنیمت است اندوهِ بیش و کم چه خوری؟ دَم غنیمت است
mobina
چه شبها که اندیشه کردم بسی ولی بیش بر حیرتم برفزود فری چیره صیادم، آن طرفه کار که از بهر جود است صیدش، نه سود فری آن کمند افکن چابکم که چشمم بر آفاق برتر گشود نهان است از چشم و دل بیندش از آئینه گر زنگ بتوان زدود خوش آن‌کو نمازش به بینش گزارد به درگاه او جبهه بی‌شبهه سود بیا تا فرستیم، ای دل، به جان بر آن آشکارای پنهان، درود!
mobina
ماجرای زندگی آیا جُز مشقّتهای شوقی توأمان با زجر، اختیارش همعنان با جبر، بسترش بر بُعدِ فرار و مِه‌آلودِ زمان لغزان، در فضای کشفِ پوچِ ماجراها چیست؟ من بگویم، یا تو می‌گویی هیچ جز این نیست؟
mobina
نکو بنگر با نقابِ دیگری، اما همان حاجاتِ دیرینه‌ست. چهره از بس با مهارت کرده دیگرگون، بسکه دیگر چَند می‌بینی و دیگر چون؛ شایدش از دور نشناسی، وَ تو را گمراه سازد نامِ امروزش. وَ دگرگونه نشانی‌هایِ مرموزش. لیک از نزدیک، این جنایت، گر نمی‌خواهی بگویی، جُرم این بَد آیندِ کنون را گر بجویی نیک، بی‌گمان بینی و دریابی، مَغلطه‌ی گُنگی، دگرگون چهر‌ه‌ای پیداست، از همان حاجات.
mobina

حجم

۱۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۱۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۱۰۸,۰۰۰
۲۰%
تومان