بریدههایی از کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث
۴٫۳
(۲۷)
او چرا این را نمیداند، که در اینجا
من دلم تنگست، یک ذرّهست؟
آلوین (هاجیك) ツ
«هی، فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
یک فریبِ ساده و کوچک.
آن هم از دستِ عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد.
littel dark age(محمد)
«شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد»
صدای رعد آمد باز، با فریاد غولآسا.
ولی باران نیامد...
«پس چرا باران نمیآید؟»
سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.
گروه تشنگان در پچپچ افتادند:
«آیا این
همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد؟»
و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین:
«فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد.»
آلوین (هاجیك) ツ
هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم.
منم من، سنگِ تیپاخوردۀ رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمۀ ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدائی گر شنیدی، صحبت سرما و دندانست.
Hemmat
شب خسته شد، ایچرخ، بهفکر سحری باش
🌱🌱🌱زهرا🌱
همچو خواب همگنانِ غار،
چشم میمالیم و میگوئیم: آنک، طرفه قصرِ زرنگارِ صبح شیرینکار،
لیک بیمرگست دقیانوس.
وای، وای، افسوس.»
littel dark age(محمد)
صدم غم هست، اما همدمی نیست
وگر یک همدمم باشد، غمی نیست
هزاران رازم اندر سینه پژمرد
دریغا و دریغا، محرمی نیست
خمارآلودم، اما ساغری نه،
سراپا ریشم، اما مرهمی نیست
گنه ناکرده باد افره کشیدن
خدا داند که این درد کمی نیست
سیهچالی نصیبم شد چو بیژن
چه گویم، با که گویم، رستمی نیست
بمیر ای خشکلب در تشنهکامی
که این ابر سترون را نمی نیست
نصیحت ناپذیر و حرف نشنو
دلی دارم، که بیمحنت دمی نیست
خوشا بیدردی و شوریدهرنگی
که گویا خوشتر از آن عالمی نیست
کمست، «امید» اگر صد بار گویم
صدم غم هست، اما همدمی نیست
Rghaf
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهایِ بلورآجین،
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستانست.
Hemmat
آبیاری میکنم اندوهزارِ خاطر خود را؛
|ݐ.الف
هان، کجاست،
پایتخت قرن؟
ما برای فتح میآییم،
تا که هیچستانْش بگشاییم...»
این شکسته چنگِ دلتنگِ محالاندیش،
نغمهپردازِ حریمِ خلوت پندار،
جاودان پوشیده از اسرار،
چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش!
Hossein
من اینجا بس دلم تنگست.
و هر سازی که میبینم بدآهنگست.
بیا رهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمانِ «هرکجا» آیا همین رنگست؟
abbas5549
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود.
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید!
شمع
خوشا من، این منِ ناچیز،
خوشا ما: باغ، من، مهتاب،
|ݐ.الف
نهتنها بال و پر، بالِ نظر بستهست.
قفس تنگست و در بستهست...»
شمع
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب.
|ݐ.الف
«جهان پیرست و بیبنیاد، ازین فرهادکش فریاد...
|ݐ.الف
گر هر ستاره ماه شود، باز شب شبست.
|ݐ.الف
به حیرتم که در آزار ما چرا کوشند
که کس ندیده در آزار هیچکس ما را
کاربر ۳۲۹۴۳۲۴
من مرثیهخوان دل دیوانۀ خویشم
|ݐ.الف
بیسرانجام رهی پرخطر و شور و شرم
هوس رهگذری بیسر و سامان دارم
F.saljoughi
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۱۰۸,۰۰۰۲۰%
تومان