بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناگفته های جنگ | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ناگفته های جنگ

بریده‌هایی از کتاب ناگفته های جنگ

نویسنده:احمد دهقان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵ رأی
۴٫۳
(۱۵)
برای من، این امداد از امدادهای بسیار بزرگ است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم در میان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث درنگرفت دیدگاه متفاوت نداشتیم اصلاً دو مسئولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم، نشان می‌داد یاری خداوند نصیبمان شده است؛ البته به برکت سعی و اخلاص رزمندگان اسلام. چون ما پشت سر آن‌ها بودیم و جلویشان نبودیم.
شیدا
یکی از فرماندهان ارتش می‌گفت: "ما آن قدر وضعمان خراب است که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.» چون با تفنگ ژ ۳ کار می‌کردند و تفنگ ژ ۳ نگه‌داری می‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند»
شیدا
متوجه شدیم که آن‌ها تیربارهای ۲۳ میلی‌متری را، که برای ضدهوایی است، خوابانده‌اند روی سطح زمین و آتش درو اجرا می‌کنند. به این شکل، همهٔ بچه‌های ما را قلع و قمع می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که به آن‌ها نزدیک شوند. منطقه صاف بود و هیچ مانعی نداشت.
شیدا
در جمع عملیاتی که در جنگ تحمیلی انجام شده، بدون هیچ گونه تردید، باید بالاترین امتیاز را به فتح‌المبین بدهیم. ما عملیات مختلفی داشتیم و هر یک امتیاز مختلفی داشتند. در یک زمینه عملیات فتح‌المبین بالاترین امتیاز را داشت و آن اخلاص، یکپارچگی، وحدت رزمندگان اسلام و ید واحده بودن به معنای واقعی بود. بالاترین امتیاز، معنویت و روحانیت حاکم بود. در جمع عملیات‌هایی که ما داشتیم، از این بالاتر نداشته‌ایم؛ که ملاک خوبی است برای اینکه در آینده، برای بازسازی و تشکل نیروهای مسلح، الگوهای گذشته را ملاک قرار بدهیم.
شیدا
ببینید خدا چه جور دقیق وارد صحنه می‌شود، برای اینکه به یاری رزمندگان اسلام بیاید. نه ساعت سه می‌گذارد و نه ساعت دوازده و نیم. ساعت سه ونیم که آن‌ها در خواب بودند، در عین ناباوری، غافلگیر شدند، تا در ناامیدی و همان حالت نگرانی، توسلمان به درگاه خدا قوی شود.
شیدا
خیالمان راحت شد که به رئیس‌جمهوری رساندیم که اوضاع خراب است و خطر تهدید می‌کند. فکر می‌کردیم آن‌ها می‌روند و اقدام می‌کنند. متأسفانه هیچ اقدامی صورت نگرفت. انگار نه انگار که اطلاعات عینی به ایشان رسیده است. تا به آنجا که ناگهان حملات عراق شروع شد.
شیدا
متوجه شدم که یکی در پشت در به شدت هق‌هق می‌کند؛ به طوری که گریهٔ همه را تحت‌الشعاع قرار داده بود. برگشتم عقب. دیدم که سرتیپ شهید نیاکی است که پنجاه و هشت سال داشت. پیرترین آدم بود؛ نه تنها در بین ما، بلکه در ارتش. ما از او پیرتر نداشتیم. دستمال سفیدی را گرفته بود جلوی صورتش و گریه می‌کرد. من خودم از گریهٔ او احساس حقارت کردم. با خودم گفتم: "ما می‌گوییم تعهدمان بیشتر است و انقلابی‌تر هستیم و مدعی هم هستیم. ولی به این حال نیفتادیم.»
لیلا
به طرف منطقه رفتم. نباید می‌فهمیدند که در منطقه هستم. قاطی بچه‌های سپاه، با لباس بسیجی، رفتم. در همین سفر، محور فیاضیه، دارخوین و ماهشهر را از نزدیک شناسایی کردم. یعنی تا چند متری دشمن رفتیم تا ببینیم وضع چگونه است. خوشبختانه به این نتیجه رسیدیم که دشمن آسیب‌پذیر است و اگر ما بتوانیم با تمرکز خوبی از نیرو حمله کنیم، موفق می‌شویم.
alireza atighehchi
همان طراحان نظامی به بنی‌صدر برآورد عملیاتی دادند. در این برآورد آمده بود دلیل توقف و اینکه نمی‌توانیم جلو برویم این است که، به زبان سادهٔ آمار و ارقام، توان رزمی ما نسبت به دشمن در سطح پایین‌تر است و با این توان رزمی نمی‌شود جنگید. باید توان رزمی را بالا برد. به هواپیما، تانک؛ توپ، مهمات و جنگ‌افزارهای دیگر و مسائل آموزشی نیاز داریم؛ که دشمن از این نظر به خودش پرداخته و ما عقب هستیم. البته برآورد آن‌ها عملاً درست بود.
alireza atighehchi
نیروی زمینی موفق شد آن طرف پل نادری دزفول، اول جاده دهلران را، که ارتفاعات سپتون در آنجا است، بگیرد. از آن طرف، دشمن هم می‌خواست به شوش حمله کند. جلوی آن‌ها را گرفتند و نگذاشتند.
alireza atighehchi
در این ماجرا، این درس را گرفتیم که اگر نظام و حکومتی بخواهد استوار بماند و حاکمیت و ثباتش برقرار باشد، رهبری، مسئولان و همهٔ کسانی که می‌خواهند زیر پوشش حکومت کار کنند، باید مقید به مقررات و قانون باشند. ممکن است قانون نقص هم داشته باشد. ولی پایبند بودن به همین مقررات ناقص، بهتر است تا اینکه به چیزی پایبند نباشد.
alireza atighehchi
خاطرهٔ خوب همین بود که توانستیم به یک نکتهٔ قوی آموزشی برسیم. خاطرهٔ بد هم این بود که در تاکتیک، ابتکار عمل از فرمانده بریده شد.
شیدا
بچه‌ها در حالت روحی خاصی بودند. زیر بار نمی‌رفتند که مثلاً در شب اول حمله نکنند و بمانند در شب‌های بعدی عبور از خط کنند و نیروی پشتیبان باشند. بچه‌های سپاه حالتی داشتند که مایل نبودند جزء نیروی احتیاط باشند. این حالت‌ها موجب شد که طرح‌های ما را توی قرارگاه به زانو درآورند. چون طراح که عمل‌کننده نیست. او طرح می‌دهد و بعدش هم به تصویب می‌رسد. واحد عمل‌کننده و یگان‌های رزمی هستند که جلو می‌روند.
شیدا
رفتیم سراغ حضرت امام گزارش بدهیم که در آنجا چه کرده‌ایم و باید چه بکنیم. حضرت امام، به گزارش گوش دادند و بعد یک باره فرمودند: "این نیروهایی که بردید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی‌کنم. بگویید سریع برگردند.»
شیدا
کلید پیروزی اخلاص رزمندگان، وحدت، یکپارچگی، استقامت و اطاعت از ولایت و توکل به خدا است. در این صورت مطمئناً پیروزند و هیچ قدرتی نیست که در مقابل نیروی حق و نیروی اسلامی بایستد.
شیدا
نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم: "شما بروید توی سنگر؛ ما نیرو نداریم!» بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود.
شیدا
یک هلی‌کوپتر ۲۱۴ فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: "تا چشمم کار می‌کند، توی این خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.» یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود.
شیدا
برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: "توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.»
شیدا
بلافاصله خواب سید عالی‌قدری را دیدم که با عمامهٔ مشکی آمد داخل قرارگاه ما. صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه به احترام بلند شدیم. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد، برای من هم طبیعی بود، گفت: "می‌خواهم بروم. کسی نیست مرا راهنمایی کند.» بلافاصله دویدم جلو و گفتم: "من آمادگی دارم.» رفتم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند. از آنجا هم خارج شدیم. یک‌دفعه این طور به نظرم آمد که حیف است این سید عالی‌قدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آن قدر شدت داشت که از خواب پریدم.
شیدا
حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. چشم‌هایم باز نمی‌شدند. می‌خواستم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بی‌سیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. دراز کشیدم تا کمی آرامش پیدا کنم.
شیدا

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰
۵۰%
تومان