بریده‌های کتاب اَبولی
۴٫۵
(۲)
"قار و قار و قار، هر روز میرم سرکار، می‌خورم باقالی‌ها رو، چه خوبه روزگار!" با اینکه کلاغ فکر می‌کرد روزگار خوش نصیبش شده، ولی ابولی تا اون حرفارو شنید دلش شکست و تصمیم گرفت به آقا کلاغه درسی بده تا بفهمه برای بدست آوردن روزگار خوش، نباید روزگار دیگران رو ناخوش کنه.
سپیده
ابولی توی باغچه باقالی می‌کاشت و درو می‌کرد و از فروش باقالی در بازار زندگی نه خیلی راحت، اما با دل خوش و آرامش می‌گذشت. زندگی بر همین روال می‌گذشت تا اینکه روزی ابولی متوجه شد که باقالی‌ها هر روز کمتر و کمتر میشه. او فهمید که باید دست دزد بدجنسی در کار باشه.
سپیده
اَبولی یکی بود یکی نبود، در زمانهای قدیم در سرزمینی بسیار دور، پسر جوانی بنام اَبولی با مادر پیرش زندگی می‌کرد. آن‌ها از دار دنیا جز یک قلب با ایمان و یک باغچه کوچک با صفا چیزی نداشتند.
سپیده

حجم

۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

حجم

۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

قیمت:
۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد