بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تراژدی تنهایی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تراژدی تنهایی

بریده‌هایی از کتاب تراژدی تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۵۰ رأی
۳٫۸
(۵۰)
مصدق در طولِ دورهٔ تصدی‌گری‌اش در فارس، کسری از مقرری‌ای را پذیرفت که فرمانفرما داشت. هدیه‌ها را برگرداند و کسانی را که بحث و مخالفت داشتند، عوضِ روالِ معمولِ قاجاری که حکم دادنِ شخصی بود، به سوی دادگاه روانه کرد تا آن‌جا به کارشان رسیدگی شود. بودجهٔ استان را کاهش داد و مقرریِ خودش برای سرگرمی و تفریح را قطع کرد. از همه مهم‌تر و بامعناتر این‌که به سیاستِ تفرقه بینداز و حکومت کنی تاخت که تا آن زمان رویهٔ «نمایندگانِ دولت» بود، به «سود بُردنِ آن‌ها از جنگ‌وجدال و نهب و غارت.» به خاطرِ همهٔ این‌ها بود که در خدمت کردنِ مصدق به مردم، بزرگ‌منشیِ خاصی به چشم می‌آمد. او مفهومِ طبقهٔ حاکم را پس نمی‌زد اگرچه شیوهٔ حکم‌رانی‌اش تا حدِ زیادی مبتنی بر در دسترس بودن و اصرار نداشتن بر تشریفاتِ معمول بود. سال‌ها بعد نوشت «هیچ جمعیتی بدونِ یک رهبرِ مطلع و فداکار نمی‌تواند کاری انجام دهد و رهبرِ موردِ‌اعتماد هم کسی است که هر چه اظهار کند، اجتماع آن را بپذیرد و جامعه از آن پیروی کند.»
حسین احمدی
کمی پیش از دورهٔ اولِ مشروطه، مصدق یک گام از سیاست عقب نشست. اصلاح‌طلب‌ها داشتند بساطِ ادارهٔ عایدات را به این توجیه که بدل به پناهگاهِ مرتجع‌های بی‌کار شده، برمی‌چیدند؛ این بود که مصدق شغلش را رها کرد و از این فرصت بهره بُرد تا خودش را تقویت کند. حالا داشت جای عربیِ قرآن و فقهِ اسلامی که در کودکی آموخته بود، درس‌های تازهٔ زبانِ فرانسه، فلسفهٔ سیاسیِ مدرن و حقوق می‌گرفت. معلم‌هایی خصوصی گرفت. بعدترها به یاد می‌آورد که «هیچ‌چیز برایم اهمیت نداشت جز این‌که هر روز قدری بر معلوماتِ خود بیفزایم.»
حسین احمدی
حالا دیگر کم‌کم مشروطه را ابزاری می‌یافتند که با خودش سکولاریسم می‌آورد و به خودشان حقی برای وِتوِ قوانین اعطا کردند.
teorian
مصدق ــ رقبایش بعدها قرار بود به رویش بیاورند ــ از خانوادهٔ شاهزاده‌ای قاجار بود، منش و رفتارهایش، حتا وقتی داشت از روی تختِ بیمارستان ایده‌های انقلابی می‌داد، نشانه‌هایی از طبقهٔ خاستگاهش داشت. مادرش، نجم‌السلطنه، که مصدق بیشتر از هر آدمِ دیگری در زندگی دوستش داشت، نتیجهٔ فتحعلی‌شاه بود، دخترعموی بزرگِ ناصرالدین‌شاه، و خواهرزنِ ولیعهد، مظفرالدین‌شاه. زنِ والامنش و بزرگی بود و زندگیِ طولانی و پُرحادثه‌اش را ارمغانِ این کرد که همین‌طور باشد و بماند.
teorian
این‌جا در خانه‌های بزرگان، مسیرِ سیاست کمتر براساس مرام و اعتقاد، که بیشتر از سرِ روابط و ترفیعِ مقام‌ها پیش می‌رفت؛ برای قاجارها ایران اصلاً ظرفیتِ حکومتی شایسته‌سالار را نداشت.
teorian
بعضی مسافرانِ خارجی عقب‌ماندگیِ ایران را جزء آن دسته خصایلی از شرق شمرده‌اند که پایدار و همیشگی است. فوریه، پزشکِ فرانسویِ ناصرالدین‌شاه، نوشت که در این کشور «رسوم و عادات تغییرناپذیرند»، شیوهٔ زندگیِ شاه «خیلی کم با شیوهٔ زندگیِ اسلافش فرق می‌کند، و احتمالاً با شیوهٔ زندگیِ نوه و نتیجه‌هایش هم.» گرترود بلِ جوان و سرزنده هم که در ادامهٔ مسیرْ عراق به‌نظرش کشوری مدرن آمد، ایران را کشوری توصیف کرد که از تاریخِ خودش در رنج است. «ایران صاحبِ نیروی انسانیِ بسیار و ویرانه‌های گذشته‌ای پُرشکوه در سرتاسرش است، کشوری که اکنون دیگر از گسترهٔ جهانِ زنده بیرون است... شرق خودش را نگاه می‌کند؛ هیچ خبر از دنیای بزرگ‌تری ندارد که تو شهروندش هستی، هیچ از تو و تمدنت نمی‌پرسد.»
teorian
مملکت حتا به نسبتِ نازل‌ترین استانداردهای کشورهای همسایه‌اش هم عقب‌مانده بود. در زمانه‌ای که ترکیهٔ عثمانی، «ناسازِ اروپا»، چند دهه بود که داشت اصلاحاتی اداری، نظامی و اقتصادی از سر می‌گذراند، بر ایران یک پادشاهِ مستبد حکومت می‌کرد و ساختار و روش‌های ادارهٔ مملکت قرونِ وسطایی بود. مقام‌های ارشدِ مملکتی فروشی بودند، خواندن و نوشتن سرگرمی‌های طبقهٔ فرادست بودند، و ارتدادِ مذهبی حکمِ مرگ داشت. بیشتر از هشتاد درصدِ جمعیتِ کشور در روستاها زندگی می‌کردند و زمین‌های بزرگْ مِلکِ طِلقِ ملاکانی بود که حتا نمی‌شد آن‌ها را دید. کمابیش هیچ نظامِ حمل‌ونقلِ مدرنی وجود نداشت. در آستانهٔ جنگِ اولِ جهانی، مصر، ترکیه و سوریه صاحبِ خط‌آهن بودند، و هندِ مستعمرهٔ بریتانیا به بیشتر از پنجاه هزار مایل خط‌آهنش می‌نازید. برعکس، کلِ راه‌های به‌دردبخورِ ایران آن‌قدری بود که اشرافِ تهران را به حرمِ عزیزشان، شاه‌عبدالعظیم، دوازده کیلومتر آن‌سوتر، برساند.
teorian
طیِ سدهٔ سیزدهمِ شمسی این بازیِ بزرگ منجر به گرفت‌وگیرهای پُرفرازو نشیبی شد که گستره‌ای به‌قدرِ هزاران مایل زمین داشت. امپراتوریِ روسیه از شمال نفوذش را گسترش می‌داد. از خلیج‌فارس در جنوب، دریاچه‌مانندی در دستانِ بریتانیا که به هند راه داشت، بریتانیایی‌ها هم همین کار را می‌کردند. این قدرت‌ها همچنین نمایندگانِ اثرگذارشان را در تهران داشتند و تأثیرگذاری‌شان بر امورِ داخلیِ ایران بی‌اندازه بود. نتیجهٔ همهٔ این توجهات یک وضعیتِ آچمزِ هر دَم افزون‌تر بود. «همسایه‌های شمالی و جنوبی» ــ روسیه و بریتانیا به این‌ها مشهور بودند ــ عاملِ ثبات و دوام بودند و مانعِ تکه‌تکه شدنِ مملکت می‌شدند، اما به چشمِ این قدرت‌ها نتیجهٔ محتملِ هر ابتکاری به قصدِ اصلاحاتِ داخلی، کاستن از وزن و تأثیرِ آن‌ها بود و بنابراین تمایل‌شان به سنگ انداختن برابرِ هر تلاشی از این‌دست بود. آن‌ها با حفظِ امتیازات و خواسته‌های قدیمیِ ناصرالدین‌شاه، او را هم‌پیمانی مسلم یافتند. آن‌ها شاه را هدایت و تهدید می‌کردند و تملقش را می‌گفتند. راهنمای سیاست‌ها و انتصاباتش بودند. شرکت‌های‌شان امتیازاتی انحصاری در ایران طلب می‌کردند و بانک‌های‌شان وام‌هایی را افزایش می‌دادند که وابستگیِ ایران را به خارجی‌ها بیشتر می‌کرد. امپراتوریِ متوهم داشت پریشان‌حال در آغوشِ مشترکِ دو امپراتوریِ واقعی می‌افتاد، ایرانِ در بیانِ عامه «صاحبِ استقلال» یک دروغ بود.
teorian
منافعِ این قدرت‌ها در ایران برآمده از بازیِ بزرگی بود که داشتند بر سرِ هند و منابعِ غنی‌اش می‌کردند. اگر قرار بود روس‌ها رؤیای دیرین‌شان را برای تصرفِ شبه‌قارهٔ هند محقَق کنند، باید می‌توانستند از ایران رد شوند. به همان اندازه بریتانیایی‌ها هم مصمم بودند اطمینان یابند ایران، و به‌خصوص نواحیِ شرقی‌اش، نواحیِ هم‌مرزِ هند، هیچ‌گاه به دستِ روس‌ها نخواهد افتاد.
teorian
پایانِ سدهٔ سیزدهم دیگر ضعف و بی‌ارتباطیِ با دنیا تضمین‌کنندهٔ حیاتی آرام و راحت نبود، چون در شرایطی که ایران به‌شدت وسیع و دسترسی‌ناپذیر به‌نظر می‌آمد، باقیِ دنیا به گونه‌ای شگفت کوچک‌تر شده بود. کاوشگران و جویندگان بر پُرابهام‌ترین و نامسکون‌ترین گوشه‌ها و کنارها نور افکنده بودند. اقتصادِ جهانی، به پشتوانهٔ سرمایهٔ جهانی، داشت تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان را در شبکه‌های همواره پیچیدهٔ مبتنی بر اربابی و نوکری به همدیگر پیوند می‌داد. برتریِ قدرت‌های بزرگِ غربی تقریباً در هر حوزه‌ای داشت از طریقِ معاهدات و نیروی نظامی تثبیت می‌شد. بینِ ۱۲۵۵ و ۱۲۹۴ مالکیتِ ربعِ سطحِ زمین تغییر کرد؛ نیم‌دوجین کشور اروپایی صاحبِ بیشترین و بهترین بخش‌های عالَم شدند. به سه دلیلِ اصلی ایران در این گذارِ مهم و حساس سهیم نبود. اول این‌که فقیرتر از آن بود که از پسِ هزینهٔ پیوستن به جریانِ گذار برآید. دوم این‌که هر دو قدرتِ بزرگی را که به‌نظر بیشترین منافع را در ارتباط با ایران داشتند، روسیه و بریتانیا، احتیاط‌هایی متقابل در کوشش‌شان برای بلعیدنِ کلِ ایران محدود کرده بود. سرِآخر هم این‌که ایرانی‌ها زیرکانه هر دوِ این قدرت‌ها را در رقابت باهم از میدان به درکردند، از هر کدام امتیازهایی گرفتند و هم‌هنگام دستِ جفت‌شان را از اقلیمِ ایران دور نگه داشتند.
teorian
سدهٔ دهم و یازدهم شمسی بود که امپراتوری گسترش یافت؛ شاهانِ صفوی مرزهای کشور را دورتر بُردند و تجارت و همکاری با اروپایی‌ها را بیشتر کردند. ثروت و جلال‌شان آوازه‌ای یافت که شکسپیر و راسین در آثارشان به آن اشاره کردند. اما صفویان راهِ انحطاط رفتند، افتادند به دامِ پدرکُشی و تعصب و باز به کشورهای دیگر حمله کردند. تا سال‌های واپسینِ سدهٔ دوازدهم ایران کشوری بود که مدام شکست می‌خورد، تا این‌که آقامحمدخان از قبیلهٔ قاجار کشور را یک‌بارِ دیگر متحد کرد. برادرزادهٔ آقامحمدخان سلسلهٔ قاجار را تداوم داد، و قاجارها ماندند و زیاد شدند، گرچه چندان عظمتی نداشتند. آن‌ها توانستند بر بیشتر فلاتِ ایران، اقلیمی که کمابیش همین ایرانِ امروز است، و بر قفقاز (از خاکِ روسیهٔ متجاوز) حاکم شوند. شاهانِ قاجار بر امپراتوریِ زوال‌یافته‌ای حکم راندند و رؤیای به دست آوردنِ سرزمین‌ها و منزلتِ ازدست‌رفته را داشتند. آن زمان که مصدق به دنیا آمد، دیرپاترین پادشاهِ قاجار، ناصرالدین‌شاهِ زیرک و شهوت‌ران، القابِ پُرافتخاری به خودش داده بود ــ «قبلهٔ عالم»، «ظل‌الله» ــ که انگار کنایه از جایگاهِ کم‌اهمیتِ ایران در معادلاتِ بین‌المللی بودند.
teorian
امپراتوریِ جهانیِ ایرانِ باستان بسیار عظیم و قَدَرقدرت بود. پنج سده پیش از میلادِ مسیح، هخامنشیان بر اقلیمی از نیل تا هندِ قدیم حکم می‌راندند، و بعدتر پادشاهانِ پارتی و ساسانی رقبای بزرگِ روم در شرق بودند. در قرنِ هفتمِ میلادی، ساسانیان نهایتاً مقهورِ حملهٔ اعراب شدند. اسلام به این خطه رسید. بعدِ جذبِ اسلام، اقلیمِ پارسی‌زبان هویت و بزرگیِ خودش را در فرهنگِ منعطف و پُرمطایبه‌اش یافت که قابلیت‌های بسیار برای عرضه به دیگران داشت، ترکیبی از اسلام و سنت‌های دیرپاترِ ایرانی‌ای که فرهنگِ مسلطِ بیشترِ دنیای اسلام شد. ابداعاتِ شاعران، معماران، دانشمندان و صنعتگرانش تا سرزمین‌هایی در آسیای مرکزی، هند و عثمانی تجلی یافت. ایران زبانِ جهانیِ فرهنگ شد؛ یکی از عزیزترین نماینده‌هایش، شاعرِ عارف‌مسلک، جلال‌الدین رومی، آدمی بود اهلِ آسیای مرکزی که بیشترِ عمرش را در ترکیه گذراند.
teorian
در اعصارِ تاریک‌اندیشی ــ که خودش تا بیشترین حدِ ممکن برآمده از محورِ دنیا پنداشتنِ اروپاست؛ آن زمان در خاورمیانه هیچ‌چیز تاریک نبود ــ که اروپا از جنبش ایستاده و در رکود بود، حکمای مسلمان آموزه‌های کهن را ترقی داده بودند. حاکمان‌شان بزرگ‌ترین و پیشرفته‌ترین شهرهای دنیا را ساخته بودند، بازرگانان‌شان داشتند در دوردست‌ترین دوردست‌های شناخته دادوستد می‌کردند. پیش از آن هم، سرزمین‌هایی که آن زمان دیگر اسلام در آن‌ها ریشه دوانده بود ــ مصر، بین‌النهرین، ایران ــ دقیقاً خودِ گهواره‌های تمدن بودند. ایران، وارثِ امپراتوری‌هایی جهانی که هرودوت با جذابیتی تا حدی هراسناک شرح‌شان داده بود، و میراثِ شعری و هنری‌اش آشکارا نزول کرده بود و حالا میانِ گرایش به امپراتوریِ عثمانی و هندِ مستعمرهٔ بریتانیا تلوتلو می‌خورد. برای اروپایی‌های اواخرِ سدهٔ نوزدهم، ایران مایهٔ کنجکاوی و حیرت بود، اما به‌ندرت نگرانیِ عاجلی تلقی می‌شد.
teorian
بیشتر از یک سده بعدتر، هربرت موریسون، وزیر کشورِ بریتانیا، استقلال دادن به کشورهای مستعمرهٔ افریقایی را به «دادنِ کلیدِ ده‌تا خانه، یک حسابِ بانکی، و یک تفنگ به یک کودک» تشبیه کرد.
teorian
نقشهٔ سرنگونی‌اش عاری از بصیرت بود و در بلندمدت ضربهٔ عظیمی به منافعِ غرب زد. این آغازِ سیاستِ امریکا در حمایت از مستبدانِ حقیرِ خاورمیانه بود، سیاستی که نخستین شکستش را سالِ ۱۳۵۷ خورد که انقلابِ اسلامیِ آیت‌الله خمینی شاه را برانداخت، و بعدتر از پیِ بهارِ عربیِ سالِ ۲۰۱۱ کامل از هم پاشید و نقش بر آب شد. منطقِ ناگفتهٔ چنین سیاستی این بود، «نمی‌شود در خاورمیانه به کشورهای صاحبِ استقلال و آزادی اعتماد کرد؛ قلدرهای طرف‌دارِ امریکا بهترین امید به حفظِ ثبات در این منطقه‌اند.» صدام حسین چنین قلدری بود. حسنی مبارک هم. فهرستِ نام‌های این اراذل طولانی است و کاملاً هم معلوم.
teorian
سال‌ها بعد، مقام‌های ایالاتِ متحد علناً تصدیق کردند که در سرنگونیِ مصدق اشتباهِ هولناکی کردند، چون در روندِ کودتا ارزش‌هایی موافق و همسو با ارزش‌های خودشان را زیر پا گذاشتند. سال ۱۳۷۹ مادلین آلبرایت، وزیر امورخارجهٔ رییس‌جمهور بیل کلینتون، رسماً پذیرفت که در ماجراهای سال ۱۳۳۲، ایالات متحد «نقشی مهم در سازماندهیِ سرنگونیِ نخست‌وزیر محبوبِ ایران، محمد مصدق» ایفا کرده است، و این نقش‌آفرینی به‌وضوح «ضربه‌ای به فرایندِ توسعهٔ سیاسی ایران» بوده است.
teorian
«پدرِ ملت» ــ بسیاری حاکمانِ خاورمیانه ادعای این عنوان را برای خودشان داشته‌اند. این عنوان از جواب پس دادن به مردم معاف‌شان می‌کند و مجوزِ هر رفتار ددمنشانه‌ای را به‌شان می‌دهد. دیکتاتور گله می‌کند که «غصهٔ این را نخورید که من مردمم را زیرِ ضرب می‌گیرم، چون آدم هرازگاه مجبور می‌شود برای مهربان بودن بی‌رحم باشد.»
teorian
از حول‌وحوشِ چهل‌سالگی که دیگر آخرین تارهای مویش خودشان را از سرِ او خلاص کردند، یک دهه‌ای پیرتر از آن سنی که واقعاً بود به‌نظر می‌رسید. ایران را که کشوری بزرگ و پیچیده است، پیژامه‌به‌پا اداره می‌کرد. در بسیاری کشورهای غربی آدم‌های عجیب‌وغریب را احتیاط‌های ذاتی نظامِ حزبی از رسیدن به مقام‌های رده‌بالا بازمی‌دارد. در دههٔ سی ایران خبری از نظامِ حزبی نبود؛ موضوعِ سیاست شخصیت و هویتِ خودِ آدم‌ها بود، و میانِ آن آدم‌ها مصدق از همه بزرگ‌تر بود. نه‌فقط نمی‌شد علاقهٔ مردم به مصدق را کاری کرد، بلکه سنِ بالا هم احترام می‌آورَد و مجوزِ رفتارهای عجیب‌وغریب به آدم‌ها می‌دهد. مصدق از این امتیازات برای فریبِ دشمنان و اغوای دوستانش استفاده می‌کرد. وینستن چرچیل مصدق را جوری تلفظ می‌کرد که به انگلیسی معنای «اردکِ کَروکثیف» می‌داد و مجنونش می‌پنداشت. برای میلیون‌ها هموطنش هیچ‌کسِ دیگری بهتر از مصدق کشورشان را صاحبِ شخصیت نکرد. او ــ خیلی ساده ــ خودِ ایران بود.
حسین احمدی
یکی از نخستین کارهایش بعدِ رسیدن به قدرت، دستوری بود که به رییس‌پلیس داد، این‌که هیچ سردبیرِ روزنامه‌ای را به خاطرِ توهین به نخست‌وزیر پیگرد نکند. «بگذارید هر چه می‌خواهند بنویسند!» این کارش بی‌سابقه بود و در پی‌اش آبشاری از سوءاستفاده‌ها و توهین‌های مطبوعاتی روان شد، چنان که تاکنون هیچ رییسِ دولتی قبل یا بعدِ او مواجهش نبوده. بعدتر این خواستهٔ مخالفان را پذیرفت که جلساتِ مجلس از رادیو پخشِ زنده بشود، حتا به‌رغمِ این‌که سویهٔ غالبِ این جلسات، حملاتی تُند به خودِ او و دولتش بود. به احمق‌های خوش‌نیتی که پیشنهادِ عَلَم کردنِ مجسمهٔ او را در شهر داده بودند، تُند و تیز پرید و لعنتِ خدا و پیامبر را برای هر کسی خواست که در زمانِ عمرش یا بعدِ مرگش بخواهد چیزی به اسمِ او هوا کند
Mary gholami
برای میلیون‌ها هموطنش هیچ‌کسِ دیگری بهتر از مصدق کشورشان را صاحبِ شخصیت نکرد. او ــ خیلی ساده ــ خودِ ایران بود.
Mary gholami

حجم

۴۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۴۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۵۰%
تومان