بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تراژدی تنهایی | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تراژدی تنهایی

بریده‌هایی از کتاب تراژدی تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۵۰ رأی
۳٫۸
(۵۰)
آن روز ناصرالدین‌شاه حینِ ترکِ حرمی که به شکرانهٔ پنجاهمین سالِ سلطنتش به آن‌جا رفته بود، کُشته شد. قاتلِ شاه از پیروانِ جمال‌الدین افغانیِ اسلام‌گرا بود، اما کارش نظرِ مساعدِ بسیاری جریان‌ها را همراه داشت، سکولار و اسلام‌گرا، دموکرات و انقلابی. قاتل به مستنطقش گفت «وقتی یک شاه پنجاه سال حکم می‌راند و هنوز راپورت‌های خلاف می‌گیرد و حقیقت را نمی‌پذیرد، و وقتی بعدِ سال‌های بسیار حکمرانی ثمرهٔ درختش فقط برای اعیانِ حرامزادهٔ به‌دردنخور و قاتل‌ها است که زندگی را برای عامهٔ مسلمانان زهر می‌کنند، پس چنین درختی باید قطع شود تا دیگر این‌گونه ثمراتی به بار ندهد. ماهی از سَر گَنده گردد نِی ز دُم.»
zeinab niazmand
مصدق نخستین رهبرِ آزادی‌خواهِ خاورمیانهٔ مدرن بود. عقل‌گرایی منزجر از عدمِ‌شفافیت و معتقد به تقدمِ قانون بر همه‌چیز بود. در ایران و در گستره‌ای فراتر از آن، درکش از آزادی استثنایی بود. حقیقت این است که اگر کمتر سرسپردهٔ آزادی بود، غرب بیشتر دوستش می‌داشت. او از خواستش برای استقلالِ اقتصادی از بریتانیا پا پس نمی‌کشید. برای جلبِ رضایتِ واشنگتن کمونیست‌ها را به زندان نمی‌انداخت.
zeinab niazmand
مصدق در سرزمینش از این نظر هم جالب‌توجه بود که حس نمی‌کرد لازم است بی‌رحم باشد. سرباز نبود که حیثیتش را از سردوشی‌ها و براقیِ کفش‌هایش بگیرد. هر چه داشت از خودش بود. او بیشتر از یک سیاستمدار بود، و کمتر هم. در درکِ خواست‌های مردمش بی‌رقیب بود. اما در زندگی‌اش از کارِ اداری فرار می‌کرد و امتناعش از مصالحه کردن بر سرِ اصولی که داشت، اصولی که دستمایهٔ رسیدن به سیاست درست می‌پنداشت، به‌تمامی برآمده از لجاجت و غرورش بود. او قهرمانی بود ازمُدافتاده و همین وجهِ دیگر و شگفت‌تری از شهرتِ او را توضیح می‌دهد
zeinab niazmand
برای میلیون‌ها هموطنش هیچ‌کسِ دیگری بهتر از مصدق کشورشان را صاحبِ شخصیت نکرد. او ــ خیلی ساده ــ خودِ ایران بود.
zeinab niazmand
برای میلیون‌ها هموطنش هیچ‌کسِ دیگری بهتر از مصدق کشورشان را صاحبِ شخصیت نکرد. او ــ خیلی ساده ــ خودِ ایران بود.
mahshid80
ایران جایی نبود که نخست‌وزیرش دهاتی‌ها را بغل کند.
mahshid80
نامش دیگر روی هیچ خیابانی نیست، تصویرِ چهره‌اش هم روی هیچ تمبری نیست، اما خاطره‌اش در دلِ ایرانیان دست‌نخورده مانده، چون آرمان‌هایش جهانی‌اند و فنا و زودگذریِ قدرت را به سخره می‌گیرند. خودش یک‌بار به شاه گفت روزهای خوب و بد می‌گذرند، آن‌چه می‌ماند نامِ نیک یا بد است.
حسین احمدی
سالِ ۱۳۴۴ شاه به روزنامه‌نگاری فرانسوی گفت مصدق بابتِ امنیتِ خودش در مِلکی که دارد حبس است، چون «اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد... او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و در هشتاد و شش‌سالگی به ورزشِ موردِ‌علاقه‌اش می‌پردازد: خرسواری. دیگر چی می‌تواند بخواهد؟» لاف و گزافهٔ مشوشِ شاه به حقیقتِ این مَثَل صحه می‌گذارد که دو درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. شاه فخر می‌فروخت و زن‌بارگی‌هایش را می‌کرد؛ ثروتی به‌هم زد؛ همان‌قدر وحشیانه از دوستانی چون ارنست پرون بُرید که از همسرانش. و به‌رغمِ همهٔ این‌ها دلش می‌خواست به آدمی خوب بودن هم شهره شود. چه‌طور ممکن بود آدمِ خوبی باشد؟ کشور تجربهٔ یک آدمِ خوب را کرده بود.
حسین احمدی
سالِ ۱۳۴۴ شاه به روزنامه‌نگاری فرانسوی گفت مصدق بابتِ امنیتِ خودش در مِلکی که دارد حبس است، چون «اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد... او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و در هشتاد و شش‌سالگی به ورزشِ موردِ‌علاقه‌اش می‌پردازد: خرسواری. دیگر چی می‌تواند بخواهد؟» لاف و گزافهٔ مشوشِ شاه به حقیقتِ این مَثَل صحه می‌گذارد که دو درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. شاه فخر می‌فروخت و زن‌بارگی‌هایش را می‌کرد؛ ثروتی به‌هم زد؛ همان‌قدر وحشیانه از دوستانی چون ارنست پرون بُرید که از همسرانش. و به‌رغمِ همهٔ این‌ها دلش می‌خواست به آدمی خوب بودن هم شهره شود. چه‌طور ممکن بود آدمِ خوبی باشد؟ کشور تجربهٔ یک آدمِ خوب را کرده بود.
حسین احمدی
سالِ ۱۳۴۴ شاه به روزنامه‌نگاری فرانسوی گفت مصدق بابتِ امنیتِ خودش در مِلکی که دارد حبس است، چون «اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد... او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و در هشتاد و شش‌سالگی به ورزشِ موردِ‌علاقه‌اش می‌پردازد: خرسواری. دیگر چی می‌تواند بخواهد؟»
حسین احمدی
سالِ ۱۳۴۴ شاه به روزنامه‌نگاری فرانسوی گفت مصدق بابتِ امنیتِ خودش در مِلکی که دارد حبس است، چون «اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد... او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و در هشتاد و شش‌سالگی به ورزشِ موردِ‌علاقه‌اش می‌پردازد: خرسواری. دیگر چی می‌تواند بخواهد؟»
حسین احمدی
یکی دیگر از اشتباهاتِ محاسباتی شاه بود، برآمده از درکی غلط از فضایلِ خودش. با سقوطِ مصدق از مسندِ قدرت، تردیدهای دیرینه در موردِ شایستگی‌های سیاسی‌اش هم برطرف شد. در طولِ محاکماتش یک‌بارِ دیگر بدل شد به قهرمانی کهن، آدمی که جانش را به خطر می‌اندازد تا آن‌چه را حقیقت می‌انگارد، بگوید. آن‌هایی که روزِ ۲۸ مردادماهِ ۱۳۳۲ باورشان به مصدق متزلزل شده بود و آن‌هایی که از ترسِ کمونیسم و چیزهای ناشناخته‌ای دیگر به خیابان‌ها ریخته بودند، حالا از شرم سرخ بودند. فهمیدند شاه و زاهدی عروسک‌هایی‌اند که نخ‌شان را از واشنگتن و لندن تکان می‌دهند. هالهٔ گِردِ مصدق با هر توهین و تاراجی نورانی‌تر می‌شد.
حسین احمدی
بنا به گزارشِ خبرنگارِ کیهان، حدودِ ۳۵ نفر در نبردِ خیابانِ کاخ کُشته و ۳۵۰ نفر زخمی شدند (کِنِت لاو رقمِ کُشته‌ها را بالای ۳۰۰ نفر در کلِ پایتخت و ۲۰۰ تا در نبرد بر سرِ خانهٔ نخست‌وزیر خواند). در گذرِ زمان، ویرانه‌های خانهٔ مصدق بدل شد به نمادِ سرنگونیِ او و وقاحتِ آنانی که به او حمله بُردند. مایملکِ شخصی‌اش مسیرِ غریبی پیمود. سال‌ها بعد مهاجری ایرانی از استرالیا با مجید بیات تماس گرفت و از او پرسید آیا مایل هست مقداری از اوراقِ شخصیِ پدربزرگش را بخرد یا نه. دوچرخهٔ ثابتی که غلامحسین برای ورزش از آن استفاده می‌کرد، اسبابی آن زمان نوظهور، غارتگران را مات‌ومبهوت کرد که چیست، و بعد وسیله‌ای انگشت‌نما و بدنام شد وقتی گفتند ابزاری ارتباطی بوده که مصدق برای تماس با اربابانِ خارجی‌اش از آن استفاده می‌کرده. آن‌سرِ شهر، یکی از هوادارانِ مصدق شنید چه بر سرِ خانهٔ او آمده و برآشفت. گفت «یک روز دقیقاً همین کار را با خانهٔ شاه خواهند کرد.»
حسین احمدی
جمعی از متخصصانِ فنیِ ایرانی قهرمانانه موفق شدند تولیدِ نفتِ ایران را ادامه دهند و حفظ کنند، تا جایی که «حتا برای یک روز هم ماشین‌ها، تنورهای نانوایی، یا گرمابه‌های کشور» به خاطرِ نبودِ سوخت از کار نیفتادند. ایرانی‌ها مراقبِ تأسیسات و چاه‌های نفت‌شان بودند. ملی کردنِ صنعتِ نفت تا حدِ استثنایی‌ای کشور را یکپارچه کرد؛ زن‌هایی حلقه‌های عروسی‌شان را به دولت اهدا می‌کردند و کارمندانی دولتی مقداری از دستمزدشان را پس می‌دادند؛ همزمان خودِ نخست‌وزیر هم حقوقش را نمی‌گرفت و زمان‌هایی که نمایندهٔ ایران در فرنگ بود، خودش هزینهٔ سفرش را می‌پرداخت.
حسین احمدی
شاه به همان روشِ معمولِ خودش واکنش می‌داد، خالی کردنِ زیرِ پای آدمی که خودش سرِ کار آورده بود.
حسین احمدی
ولی‌نعمتش، ولی‌نعمتی که خیلی از او متنفر بود: امپراتوریِ بریتانیا. شاید او فرمانده بی‌چون‌وچرای نیروهای مسلح بود و می‌توانست اگر بخواهد در انتخابات دست ببَرد و دولت‌ها را پیِ کارشان بفرستد، اما شاهنشاه برای گرفتنِ راهنمایی و بازیابیِ اطمینان، اغلب خودش را دربه‌در پیِ کارگزارهای خارجی می‌یافت ــ بولارد، لوروگِتِل، سِر فرَنسیس شِپِرد. شاه لازم داشت بشنود بریتانیا کارش را تأیید می‌کند، و همین باعث می‌شد خیلی پدرگون به‌نظر نرسد. خانوادهٔ مصدق با لفظِ تحقیرآمیزِ «اون پسره» خطابش می‌کردند ــ همه‌شان جز خودِ مصدق. او حتا در خلوت هم شاه را «اعلاحضرت» خطاب می‌کرد.
حسین احمدی
شرکتِ پُستِ تهران آن زمان قُرُقِ جاسوس‌های رضاشاه بود که پیِ نیاتِ خراب‌کارانه نامه‌ها را با دقت می‌خواندند. تعدادِ دفعاتش روزبه‌روز بیشتر می‌شد که به دربان بسپرند به مراجعان بگوید «آقا خانه نیستند» یا «آقا احمدآبادند».
حسین احمدی
در واقع که مطلقاً نمی‌شد قاجارها را به‌کل نیست‌ونابود کرد. به لطفِ کمرِ شگرفِ فتحعلی‌شاه و ناصرالدین‌شاه، قاجارها حالا خیلی بودند. اغلب‌شان الان دیگر گم‌نام مشغولِ زندگیِ خودشان بودند و کسی کاری به کارشان نداشت، اما شمارِ اندکی‌شان در حکومتِ تازه هم مقام‌های رده‌بالایی به دست آورده بودند. زنانِ نجیب‌زادهٔ قاجار در تکاپو بودند برای دختران‌شان شوهر پیدا کنند و دیگر چاره‌ای نداشتند غیرِ این‌که آدم‌هایی از طبقهٔ متوسط تور کنند.
حسین احمدی
رضاخان تقریباً سرِ همه را کلاه گذاشت، یا شاید هم همه دل‌شان می‌خواست سرشان کلاه گذاشته شود. اردیبهشت‌ماهِ ۱۳۰۲ لورِن نوشت «رضاخان این قدرت را دارد که رییس‌الوزرا شود، درِ مجلس را تخته کند، یا سلسلهٔ قاجار را براندازد؛ هر کدامِ این کارها را که بکند، از دشواری‌های پیشارویش کم می‌شود، اما این نکته که او از همهٔ این کارها پرهیز می‌کند، هر نوع نظری را مبنی بر این‌که راهبرِ او صرفاً جاه‌طلبیِ شخصی است، به‌تمامی باطل می‌کند.» ظرفِ سه سال، رضاخان به‌غیرِ یکی، همهٔ گمانه‌زنی‌های لورِن را متحقق کرد، و آن یکی‌ای هم که در انجامش اهمال کرد، بستنِ مجلس، فقط اسماً بهش نرسید: در انتخابات تقلب کرد و مخالفان را درهم کوبید. اما رضاخان با مرموز بودنش خودش را حفظ می‌کرد. یک‌آن نمونهٔ کاملِ وفاداری به شاه بود، گروهبانی نخراشیده و پَرت که سرش گرمِ پول درآوردنش است، و آن وقت لحظهٔ بعدش، منجیِ ایران.
حسین احمدی
که در خدمت کردنِ مصدق به مردم، بزرگ‌منشیِ خاصی به چشم می‌آمد. او مفهومِ طبقهٔ حاکم را پس نمی‌زد اگرچه شیوهٔ حکم‌رانی‌اش تا حدِ زیادی مبتنی بر در دسترس بودن و اصرار نداشتن بر تشریفاتِ معمول بود. سال‌ها بعد نوشت «هیچ جمعیتی بدونِ یک رهبرِ مطلع و فداکار نمی‌تواند کاری انجام دهد و رهبرِ موردِ‌اعتماد هم کسی است که هر چه اظهار کند، اجتماع آن را بپذیرد و جامعه از آن پیروی کند.» درکِ او از دموکراسی همیشه ته‌رنگی از تصوراتِ سنتیِ مسلمانان از رهبری داشت، از این تصور که جمعِ مردم آدمی صاحبِ ارزش‌هایی والا را به رهبری برمی‌گزینند ــ و هر جا که او ببَردشان، از پی‌اش می‌روند.
حسین احمدی

حجم

۴۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۴۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۵۰%
تومان