بریدههایی از کتاب بینوایان (جلد اول)
۴٫۰
(۱۸۳)
از ویژگیهای تظاهر به نیکی و پاکی یکی هم اینست که هر بارویی که کمتر در معرض تهدید باشد نگهبان بیشتری برآن میگمارند.
Moho Sheba
چون کشیش بود، طبعاً به فقرای سر راه خود صدقه میداد، اما از بس خساست داشت، سکههایی را به فقرا میداد که یا ناقص و کج بودند یا دیگر رواج نداشتند، با این کار از راه بهشت مسیر دوزخ را برای خود هموار میکرد
Moho Sheba
آدمی تا زمانی که کودک است، خداوند او را بیگناه نگه میدارد.
Moho Sheba
در میان فرانسویها کرنی را از راسین و اگریپادُوبینه را از کرنی بیشتر میپسندید. گاه از شهر بهدر میرفت و به قدمزنی در میان علفزارها و گندمزارها میپرداخت، همانقدر ابرهای آسمان دلمشغولش میکردند که ماجراهای روی زمین. روح و اندیشهاش دوسویه داشت، یکی به طرف خدا و دیگری به سوی انسان، یا میخواند یا به مداقه و تفکر مشغول میشد. روزها اندیشه بود که چگونه میتوان گره از مسائل اجتماعی همچون مُزد، مایه، اعتبار، ازدواج، مذهب، آزادی فکر، آزادی عشق، تعلیم و تربیت، فقر، تعاون، مالکیت تولید و توزیع را بازکرد. شبها به اختران، این اجرام سماوی خیره میشد. او همانند آنژولراس دارا بود و فرزند یکی یک دانه، به نرمی حرف میزد، سر به زیر فرو میافکند، لبخندش اندوهناک بود، به سر و وضعش توجهی نداشت، بیخیال و لاقید مینمود، رنگ چهرهاش زود به سرخی میگرایید، با همه اینها نترس و جسور بود.
Jolan...
ژان پروور از کمبفر هم نرم خوتر بود؛ ژهان صدایش میکردند که از روی هوا و هوس، جهد خود را با جریانات اجتماعی قرون وسطی پیوند میزد. ژان پروور عاشق بود، گل میکاشت، فلوت مینواخت، شعر میسرود و به مردم علاقه داشت، برای زنان دلسوزی میکرد، برای کودکان میگریست، آینده و باور بر خدا را درهم یکی میکرد و انقلاب را تنها از یک منظر در خود سرزنش میدانست که سراز تن مرد بزرگی چون آندره شنیه جدا کرده است. تُن صدایش ظریف و زیر بود، اما گاه به تندی و خشونت میگرایید، در ادبیات صاحبنظر بود، تا حدودی شرقشناس و فراتر از اینها نیک و مهربان بود. براین باور بود که معصومیت و عظمت باید کنار هم باشند، در شعر آنچه را به نهایت عظیم بود بیشتر خوش داشت. زبانهای ایتالیایی، لاتین، یونانی و عبری را فرا گرفته و با این همه دانسته فقط آثار دانته، ژوونال، اشیل و اشعیای نبی را به زبانهای بیگانه میخواند.
Jolan...
به آنچه باورداشت، با هیجان بر زبان میآورد، گویی قصد دارد سرودی انقلابی بخواند. بدون هراس برای پرواز به سوی اهداف بزرگ، بال و پر میگشود.
Jolan...
امیدتان به آن کس باشد که وارث و جانشین نداشته باشد
MMST
جویهای خونی که به راه انداخته بود و گورستانهایی مملو از اجساد مردگان، مادرانی در عزای فرزندشان، همه و همه ادعانامهای هولناک برای محکومیت این شخص بود. وقتی زمین رنجور از وجود مزاحمی است، نالههای اسرارآمیزی دارد که تنها در آسمانها به گوش میرسد.
ناپلئون در عالم ملکوت غیابی محاکمه ورای به سرنگونی او داده شده بود.
وجودش برای خدا زحمت بود.
واترلو یک جنگ نبود، تغییر جهت عالم بود.
مریم
آدم فریب لایتناهی را بخورد من خود «نیستی» هستم، نام من جناب اسقف «نیستی» است. مگر من پیش از تولد وجودداشتهام؟ نه، پس از مرگ هم نخواهم بود، پس چه هستم؟ ترکیبی از گردو غبار در قالب آدمی، بر زمین به چه کاری هستم؟ اختیار با من است، میان رنج بردن و شاد زیستن باید یکی را برگزینم. رنج بردن مرا تا کجا میکشاند؟ به نیستی. شاد زیستن مرا به کجا میبرد؟ به نیستی. پس بهتر نیست که شاد بزیم؟ در این جهان باید یاخورد یا خورده شد و من خورندهام. دندان بودن بهتر از علف بودن است،
شاهین
گذشته را در ورقهایی زرین از کلمات و آرایههای زیبا همانند نظم اجتماعی، عدالت خداوندی، اخلاق، خانواده، احترام به بزرگان، اقتدار عصر دیرین، سنن مقدس، مشروعیت بخشیده و درهم میپیچند، آنگاه به نمایش نهاده و مدام این حرف را تکرار میکنند که: «ای مردمان شریف و با نجابت! بدانید و آگاه باشید که پیشینیان ما چنین و چنان بودند.»
Enigma
جمع سن این سه دختر بیست و چهارسال بود و با همه کوچکی نمادی از جامعه انسانی بودند. دریک سو حسادت و اندوه بود و در دگرسو بیاعتنایی و غرور.
Enigma
او از این چیزها در پس خود خبر نداشت. درماندگان به قفای خود نمینگرند چون میدانند که بدبختی همه جا در پی آنها روان است.
بی هدف ساعتی راه رفت، خستگی را فراموش کرده بود، گاه پیش میآید که در درماندگی، خستگی از یاد میرود.
علی هادوی
روزی در محفلی از اتهام مردی سخن میگفتند که قرار بود در دادگاه محاکمه شود. حاضران در آن محفل این گونه میگفتند که آن مرد به خاطر دلبستگیاش به زنی که دارای فرزندی از او بود، از شدت فقر دست به کار ساختن سکه تقلبی شده است. در آن روزگار مجازات چنین کاری مرگ بود. زن تاخواسته بود نخستین سکه را خرج کند، مچش باز شده، اما مدرکی علیه او نبود. این زن در سکوت لب به سخن نگشود و راز معشوق را پنهان داشت. هر چه بیشتر پای میفشردند، پایداری او افزون میشد. تا دادستان کل اندیشهای به ذهنش خطور کرد. پس به دروغ از خیانت معشوق زن سخن گفت و برای باوراندن ادعایش نامهای راکه بامهارت جعل شده بود به او ارائه داد.
LordJamal
این حقیقت را میپذیرم که ما اساس رژیم کهنه را از ریشه درآوردیم. اما ریشه آن افکار در ذهن مردم ماند، بر انداختن بیعدالتیها به تنهایی بسنده نیست، باید خلقیات مردم را دگرگون کرد، دیگر آسیابی نمانده، اما باد همچنان میوزد.
علی هادوی
انسان دارای دشمن ستمگری به نام جهل است. من بر علیه دشمن رای دادم. ستمگر سلطنت را ایجاد میکند و سلطنت قدرتی است بن گرفته از باطل. حال آنکه دانایی وآگاهی نیروی خود را از حقیقت میگیرد، انسان باید زمام امور خود را به دانش بسپارد.
علی هادوی
بعضی از آدمها، دارای سرشتی هستند که دربرابرسختیها پایدارمی مانند، فقرو تهی دستی که به طور عادی نامادریای بیرحم است، برای افرادی اینگونه مادری دلسوز میشود و محرومیت، فکر و روحشان را قوت میبخشد. در چنین حالی فقر غرور پدید میآورد و بدبختی مایه بزرگمنشی و والاهمتی میگردد.
محسن
صومعهای که در میانه قرن نوزدهم فرانسه برپا شد، همانند آنست که جغدها در تابش آفتاب لانه سازند.
محسن
هرچند رهبانیت در آغاز، که بشر رو به تکامل و تمدن مینهد، مزایایی دارد و از وحشیگری و درندهخویی میکاهد و راهگشای آدمها به سوی معنویت است، اما پس از آنکه ملتها پای در طریق پیشرفت و تمدن مینهند، به شکل چیز بد و ناخوشایندی جلوه میکند و هنگامی که رشتههای آن سست شده کار به هرج و مرج و اغتشاش میکشد، در این وضع نیز از پا درنمیآید و مایل است سرمشقی برای رهروان خود باشد و همان اموری که در دوران بیغشی و سلامتش نیک و پُرفایده مینمود، حالا بد و ضرررسان میشود.
محسن
لحظات بحرانی همواره تابشهایی دارند که گاه باعث کوری ما شده و گاه برعکس به ما روشنایی میبخشند.
محسن
ژاور بیآنکه خود بداند در سعادت وکامیابی خود همانند هر تهی از عقلی که به پیروزی میرسد، قابل ترحم بود.
محسن
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹۵ صفحه
قیمت:
۲۸۱,۰۰۰
۱۹۶,۷۰۰۳۰%
تومان