بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی | صفحه ۱۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

بریده‌هایی از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

نویسنده:محسن مومنی
امتیاز:
۴.۴از ۳۳۱ رأی
۴٫۴
(۳۳۱)
من‌ ستوان‌یک‌ بودم‌، اما این‌ها دیگر از سرگرد پایین‌تر نداشتند و بقیه‌ سرگرد و سرهنگ‌ و سرتیب‌ بودند. من‌ هم‌ آخر ایستاده‌ بودم‌ چون‌ درجه‌ام‌ کم‌ بود. بعد او شروع‌ کرد به‌ معرفی‌ کردن‌ که‌ این‌ رئیس‌ ستاد من‌ است‌. مثلاً رئیس‌ رکن‌ ۳ من‌ است‌، این‌ مثلاً رکن‌ ۴ من‌ است‌ در قرارگاه‌. گفتم‌ خدایا ما را چه‌ می‌خواهد بگوید؛ به‌ ما که‌ رسید مکثی‌ کرد و گفت‌ اما این‌ ستوان‌ را من‌ گفتم‌ بیاید پیش‌ من‌؛ چون‌ نماز می‌خواند من‌ به‌ او اعتماد دارم‌ که‌ به‌ من‌ دروغ‌ نمی‌گوید.
ulsar
اگر آدمی‌ در سنگر‌های اسلام‌ قرار بگیرد، خداوند هم‌ او را یاری‌ می‌کند و به‌ او جسارت‌، شجاعت‌ و تهور می‌دهد. حالتی‌ می‌دهد که‌ احساس‌ می‌کند همه‌ چیز رو به‌ راه‌ است‌. این‌ از شدت‌ توکل‌ به‌ خداست‌ که‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نعمت‌ نازل‌ می‌شود.
Ashkaneh
حالا این‌ عزت‌ها از کجا بود؟ از آن‌ نماز بود؛ چون‌ هم‌چنان‌ به‌ آن‌ تمسک‌ داشتم‌ و حاضر هم‌ نبودم‌ که‌ از آن‌ دست‌ بکشم‌.
ulsar
سه روز بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، ارتش عراق در یک حمله گسترده به سوی خرمشهر هجوم برد و به زودی تا ۳۰ کیلومتری این شهر رسید. اما با اشاره امام مجدداً نیرو‌های مردمی به جبهه ریختند و در یک جنگ تن به تن انسان با تانک، دشمن را تا مرز‌های بین‌المللی به عقب راندند
Akbar Aghaii
آمریکا گامی دیگر برداشت و عملاً وارد جنگ با ایران شد. این بار رزمناو وینسنس هواپیمای مسافربری ایران را در آسمان خلیج فارس سرنگون کرد. دویست و... مسافر بی‌گناه که عمده آنان زن و بچه بودند که به دبی می‌رفتند، به دریا ریخته شدند. رئیس جمهور آمریکا در توجیه این جنایت گفت: «این فاجعه ضرورت دستیابی به صلح را با حداکثر شتاب، دو چندان ساخته است
Akbar Aghaii
آمریکا به دو سکوی نفتی ایران حمله کرد. همزمان با آن عراق نیز به فاو حمله کرد. چون عمده نیرو‌های ایرانی در جبهه غرب بودند، با استفاده گسترده از سلاح‌‌های شیمیایی موفق شد در کم‌تر از ۳۶ ساعت بندر فاو را باز پس گیرد
Akbar Aghaii
در عملیات فتح‌المبین، آثار معنویت، روحانیت، اخلاص، صفا و پیوستگی رزمندگان وجود داشت ولی در رمضان به هم خورده بود. البته به صورت طبیعی می‌شد انتظار داشت. چون رمضان را بعد از بیت‌المقدس انجام دادیم. بیت‌المقدس نبرد پیروزمندانه و حماسه‌ای بود. در ظرفیت امثال بنده نبود که تحمل خروج از غرور پیروزی را داشته باشیم. حالا اگر کسانی مثل من زیاد باشند، کار با مشکل مواجه می‌شود. چون ما نصرت را از خدا می‌دانیم، خداوند نصرت را به آن‌هایی نمی‌دهد که فکر می‌کنند فقط خودشان هستند و از خدا غافل می‌شوند...
کاربر ۹۸۳۸۹۴
سرش‌ را بالا گرفت‌ و کوشید از سر ریز شدن‌ اشک‌هایش‌ جلوگیری‌ کند تا کسی‌ اشکش‌ را نبیند. درست‌ است‌ او در آن‌ لحظه‌ سرخوردگی‌، از ارتش‌ و امیرانش‌ نفرت‌ داشت‌، اما هنوز آن‌قدر به‌ لباس‌ خود حرمت‌ قائل‌ بود که‌ نمی‌خواست‌ رهگذری‌ اشک‌ سربازی‌ را ببیند.
نظریان
او آن‌ روزها فریادرس‌ همه‌ نظامیانی‌ بود که‌ توسط‌ مردم‌ دستگیر و تحویل‌ دادگاه‌‌های انقلابی‌ داده‌ شده‌ بودند تا به‌ جرمشان‌ رسیدگی‌ شود. چه‌ بسا در میان‌ آنان‌ بی‌گناهانی‌ هم‌ بودند که‌ صیاد آنان‌ را نجات‌ می‌داد و یا کسانی‌ بودند که‌ مجرم‌ بودند، اما مستحق‌ آن‌ احکام‌ صادره‌ نبودند و یا به‌ بازگشتشان‌ امیدی‌ بود. یکی‌ از آنان‌ تیمسار شعیبی‌ معاون‌ پادگان‌ بود که‌ چند روز پیش‌ حکم‌ بازداشت‌ او را صادر کرده‌ بود؛ تیمسار محکوم‌ به‌ اعدام‌ شده‌ بود، اما صیاد به‌ نجاتش‌ شتافت‌ و شهادت‌ داد که‌ او مستحق‌ چنین‌ کیفری‌ نیست‌!
rasool
تصمیم‌گیری‌ مشکل‌ بود. اگر روستا را زیر آتش‌ می‌گرفتند پس‌ تکلیف‌ مردم‌ بی‌گناه‌ و کودکان‌ معصوم‌ چه‌ می‌شد؟ و اگر دست‌ روی‌ دست‌ می‌گذاشت‌، چیزی‌ از ستون‌ باقی‌ نمی‌ماند! فرصت‌ برای‌ چون‌ و چرا نبود اگر به‌ زودی‌ تصمیم‌ منطقی‌ نمی‌گرفت‌ کنترل‌ نیروها را از دست‌ می‌داد.
HN
در درونش‌ بازهم‌ میان‌ عقل‌ و دل‌ نبردی‌ در گرفت.‌ او نتوانست‌ دل‌ را مجاب‌ کند و چشم‌ از این‌ نگاه‌‌های ملتمس‌ برگرداند. ناگهان‌ پا سست‌ کرد و برگشت‌ و گفت‌: «بچه‌ها، من‌ هم‌ با شما می‌مانم‌!»
HN
سوی‌ هلی‌کوپتر رفت‌ تا سوار شود. دید چهره‌ها نگرانند و چشم‌‌های غم‌انگیز سربازان‌ و درجه‌ داران‌ به‌ او خیره‌ است‌. معنی‌ این‌ نگاه‌ها کاملاً مفهوم‌ بود. یعنی‌ که‌ نرو، ما را تنها نگذار!
HN
از بالای‌ ارتفاعات‌ و از پشت‌ درختان‌ آتش‌ می‌بارید و او بیش‌تر نگران‌ دو تریلی‌ پراز مهماتی‌ بود که‌ در میانشان‌ بودند و اگر آتش‌ می‌گرفتند....
HN
سرگرد خدمه‌ هواپیما را هم‌ در میانشان‌ دید. ـ شما این‌جا چکار می‌کنید؟ بلند شوید و هواپیما را نجات‌ دهید. هدف‌ دشمن‌ هواپیماست‌! لحظات‌ بعد در میان‌ بارانی‌ از گلوله‌ خمپاره‌ و رگبار تیربارها، هواپیما برخاست‌ و
HN
مدتی‌ بعد درجه‌ سرگردیش‌ ابلاغ‌ شد. اما دلش در کردستان‌ بود. او هر روز ساعت‌ها به‌ آن‌جا می‌اندیشید. به آن‌جایی که‌ اکنون‌ می‌رفت‌ تا از بدنه‌ ایران‌ جدا شود.
HN
از این‌ لحظه‌ علی‌ صیادشیرازی‌ با آسایش‌ و راحتی‌ وداع‌ گفت‌ و تا آن‌ صبح‌ زیبای‌ بهاری‌ که‌ با چهره‌ خونین‌ از خاک‌ به‌ افلاک‌ پرکشید، هرگز دغدغه‌ حفظ‌ نظامی‌ که‌ با خون‌ شهیدان‌ پا گرفته‌ بود، او را آرام‌ نگذاشت‌.
HN
صدای‌ سربازان‌ تمام‌ شد اما یکی‌ از آن‌ها ول‌کن‌ نبود و آن‌ قدر عربده‌ کشید و جاویدشاه‌ گفت‌ که‌ از خود بی‌خود شد و به‌ زمین‌ افتاد! سروان‌ هم‌ به‌ سرگروهبان‌ دستور داد که‌ به‌ او ۵۰ تومان‌ پاداش‌ بدهد.
HN
بدین‌ ترتیب‌ انقلاب‌ در ارتش‌ نیز به‌ عنوان‌ بخشی‌ از مردم‌ پیش‌ می‌رفت‌ و علی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ همه‌ چیز را زیر نظر داشت‌. او بارها در تظاهرات‌ دیده‌ بود که‌ ارتشیان‌ نیز با لباس‌ شخصی‌ در صفوف‌ مردم‌ شرکت‌ دارند و مرگ‌ برشاه‌ و درود بر خمینی‌ را فریاد می‌زنند
HN
به‌ زودی‌ سروان‌ هاشمی‌ مأموریت‌ یافت‌ برای‌ اتصال‌ انقلابیون‌ لشگر‌های ۷۷ خراسان‌ و ۱۶ قزوین‌ به‌ علی‌، به‌ آن‌جاها سفر کند. نتایج‌ مأموریت‌ او امیدوار کننده‌ بود و ثابت‌ می‌کرد که‌ حساب‌ بدنه‌ ارتش‌ از سران‌ آن‌ جداست‌ و رژیم‌ شاه‌ در میان‌ آنان‌ مقبولیت‌ و پایگاهی‌ ندارد.
HN
باورش‌ برایشان‌ مشکل‌ بود. وقتی‌ به‌ اصفهان‌ رسیدند در تردید بودند بمانند و یا بروند. چگونه‌ می‌توان‌ در ارتشی‌ ماند که‌ به‌ روی‌ مردم‌ مسلمان‌ آتش‌ می‌گشاید؟
HN

حجم

۹۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۹۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۵۷,۵۰۰
۵۰%
تومان