بریدههایی از کتاب زنی میان ما
انتشارات:کتاب کوله پشتی
امتیاز:
۳.۹از ۲۶۰ رأی
۳٫۹
(۲۶۰)
احساسات مادرم مثل رنگهای تند بود: قرمز جگری و صورتی براق و خاکستری تیره.
Nausica96
اما نگرانیهای قدیمم جای خود را به اضطرابهای جدید داد. همهمهٔ شهر جایش را به پچپچهٔ فکر و خیالاتم داد.
Nausica96
«میدونی اولین بار که دیدمت چی فکر کردم؟»
نلی سرش را بهعلامت نفی تکان داد.
«داشتی به یه پسربچه توی فرودگاه لبخند میزدی. شبیه فرشتهها بودی. با خودم فکر کردم تو میتونی منو نجات بدی.»
«نجاتت بدم؟»
کلماتش را با صدایی نجواگونه ادا کرد «از دست خودم.»
Nausica96
رفتار ریچارد چنان بیعیبونقص بود که انگار از قبل نوشته شده. وقتی وارد مکالمهای میشد-چه با رانندهتاکسی و چه با ویولونیست فیلارمونیک در مراسم خیریه-میتوانست شخصیت خودش را حفظ کند. خوب میدانست چطور از کارد و چنگال نقره استفاده کند یا روغن موتورش را عوض کند.
Nausica96
در یکی از پادکستهای روانشناسی که گوش میکردم پدیدهٔ بادرماینهوف را توضیح میداد. مربوط به زمانی است که شما از چیزی مثل اسم یک نوع غذا آگاهید و بعد ناگهان آن را همهجا میبینید. توّهم بسامدی هم به آن گفته میشود.
Zahra
این نظر مثل بچهها بودند و نلی متوجه شده بود نوعی بیپروایی خوشبینانه دارند: این حس که جهان و امکانهای بیشمارش به روی آنها باز است.
Zahra
«اولش خیلی باهاش خوشبخت بودی که. اون هم عاشقت بود.»
هر دو جمله درست بود. من هم با سر تأییدش کردم. «بعضیوقتها اینها کافی نیست.»
sogand
این شهر را خوب میشناختم. جایی بود که زن جوانی با گذشتهای تاریک بتواند زندگی تازهای را ازسر بگیرد. ترانهسراها شعرهای پراحساسی دربارهٔ این شهر میگفتند. نویسندهها این شهر را محور رمانهایشان میکردند. بازیگرها در مصاحبههای آخرشبشان از عشقشان به این شهر میگفتند. نیویورک شهر اتفاقات ممکن بود. و شهری که هرکسی بتواند خود را در آن گم کند.
sogand
اما بهجای اینکه بهسمت آینده بروم، داشتتم نقشهٔ فرار از گذشته میکشیدم.
sogand
اما امشب دعوا نمیکردیم. از دعوا بدتر بود. فاصلهای که میان ما ایجاد شده بود دلیلش فاصلهٔ فیزیکی نبود.
sogand
گاهی حتی قبلاز اینکه نلی بفهمد دارد زمین میخورد دستش را گرفته بود.
sogand
«چیزی نیست. آدم که پیر شد دستوپاچلفتی میشه.»
ناگهان این حقیقت مثل پتک بر سرم فرودمیآید: دارد پیر میشود.
sogand
نلی متوجه شده بود نوعی بیپروایی خوشبینانه دارند: این حس که جهان و امکانهای بیشمارش به روی آنها باز است.
sogand
بیباکی همکارانش، اینکه چطور احساساتشان را نشان میدهند و باوجود ناکامیهای مکرر، رؤیاهایشان را دنبال میکنند، با بخشی از وجود نلی-که در سال آخر دانشجوییاش در فلوریدا فراموش کرده بود-حرف میزد.
sogand
در زندگی مشترکمان، سه حقیقت متفاوت بود که گاهی جای همدیگر را میگرفتند. حقیقت ریچارد، حقیقت من و حقیقت واقعی که تشخیص آن همیشه دشوار است. این در هر رابطهای صادق است: اینکه خیال کنیم با کسی دیگر یکی شدهایم درحالیکه مثلثی شکل دادهایم که قضاوتی خاموش و ناظر بر آن حاکم است.
marie
لحظهای جلوی در میایستد و به پشتسرش نگاه میکند. مثل برقگرفتهها از جا میپرم. میترسم متوجه نگاهم شده باشد. این همان تشخیص خیره شدن دیگران است و توانایی حسکردن اینکه کسی به آدم نگاه میکند. کل سیستم مغز انسان درگیر این میراث ژنیتک اجدادمان است-آنها هم برای اینکه شکار حیوانات نشوند به این ویژگی اتکا داشتند.
dosbsks
شکارچی صبوری بودم که منتظر رسیدن شکار به محل مناسب است.
مژده
همهچی رو قاطی میکنه تا حقیقت معلوم نشه!
مژده
وقتی کف انباری زانو زده بودم با خودم گفتم شاید اشتباه کردهام. متوجه شدم ازدواج ضامن بهپایانرسیدن کتاب داستان و خاموش شدن صدای کلمات آن نیست.
مژده
شغلش طوری بود که نیازمند تمرکز و توجه به جزئیات بود؛ همیشه باید مرتب و منظم میبود.
مژده
حجم
۳۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۶۹,۵۰۰
۴۸,۶۵۰۳۰%
تومان