بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زنی میان ما | صفحه ۵ | طاقچه
۳٫۹
(۲۶۰)
وقتی به زن جوان پیش رویم نگاه می‌کنم می‌گویم «من هم قبلاً خود تو بودم.»
diba
در یکی از پادکست‌های روان‌شناسی که گوش می‌کردم پدیدهٔ بادرماینهوف را توضیح می‌داد. مربوط به زمانی است که شما از چیزی مثل اسم یک نوع غذا آگاهید و بعد ناگهان آن را همه‌جا می‌بینید. توّهم بسامدی هم به آن گفته می‌شود.
اِلی
در کتابی خوانده بودم باید از جاهایی که خاطرات دردناک گذشته برایم دارد دیدن کنم تا قدرتشان کم شود و بتوانم شهر را مال خودم کنم
nasi
سال‌ها باعث شده بود تعادل نداشته باشم. هربار کاری می‌کردم که دوست نداشت خودم از تبعاتش آزار می‌دیدم. اما وقتی ناراحت بودم دوست داشت منجی من باشد و آرامم کند.
sima
احساساتم را در زندگی مشترکمان خفه کرده بودم. با الکل تخدیرشان می‌کردم. دفنشان می‌کردم. فقط احساسات شوهرم برایم اهمیت داشت و امیدوار بودم با ایجاد فضایی خوشایند او-و گفتن و انجام‌دادن چیزهایی که می‌پسندد-جو کلی خانه را در اختیار داشته باشم.
sima
آخرین لقمه را که فرومی‌دهم، شکمم بیرون می‌زند اما مثل قبل، خالی هستم.
نور
«انسان به دو احساس عمده‌اش به یک طریق واحد پاسخ می‌دهد: عشق و ترس.»
لونا لاوگود
من و سام قبلاً سر چیزهای بیخود زیاد دعوا کرده بودیم؛ مثل وقتی‌که یک بار یکی از گوشواره‌هایش را گم کردم یا موقعی‌که یادش رفته بود اجاره‌بها را پرداخت کند. اما امشب دعوا نمی‌کردیم. از دعوا بدتر بود. فاصله‌ای که میان ما ایجاد شده بود دلیلش فاصلهٔ فیزیکی نبود.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
صدای آدم‌ها همان حالت‌ها را نشان می‌دهد و مغز ما قادر به رمزگشایی و تمایز نوسانات درک‌ناپذیر لحن افراد است.
لونا لاوگود
این قسمت کارم را خیلی دوست دارم-دادن احساس خوب به مشتری‌ها. تن‌زدن لباس و دادن پول پای آنها باعث می‌شود که خیلی زن‌ها از خودشان بپرسند: خوش‌تیپ شدم؟ بهم می‌آد؟ واقعاً خوبه برام؟ این تردیدها را خوب می‌شناسم چون خودم هم بارها در همین موقعیت بوده‌ام
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
خاله‌شارلوت بااحتیاط می‌گوید «اولش خیلی باهاش خوش‌بخت بودی که. اون هم عاشقت بود.» هر دو جمله درست بود. من هم با سر تأییدش کردم. «بعضی‌وقت‌ها اینها کافی نیست.»
mahtab
تمام صورتش برافروخته بود. چشم‌های تنگش سیاه شده بود اما وحشتناک‌ترین چیزش صدایش بود. این تنها چیزی در او بود که برایم آشنا بود. این همان صدایی بود که شب‌های بسیاری آرامم کرده بود و قسم خورده بود دوستم داشته باشد و حمایتم کنم.
mahtab
در زندگی مشترکمان، سه حقیقت متفاوت بود که گاهی جای همدیگر را می‌گرفتند. حقیقت ریچارد، حقیقت من و حقیقت واقعی که تشخیص آن همیشه دشوار است. این در هر رابطه‌ای صادق است: اینکه خیال کنیم با کسی دیگر یکی شده‌ایم درحالی‌که مثلثی شکل داده‌ایم که قضاوتی خاموش و ناظر بر آن حاکم است.
mahtab
کمی جلوتر و در پیاده‌رو، زن و مردی دست در دست هم دارند. انگشت‌هایشان را در هم قلاب کرده‌اند و سرعت گام‌هایشان یکی است. اگر می‌خواستم رابطه‌شان را تعریف کنم باید می‌گفتم خوش‌بخت هستند. عاشق هستند. اما این دو احساس همیشه کنار هم حضور ندارند.
mahtab
من و سام قبلاً سر چیزهای بیخود زیاد دعوا کرده بودیم؛ مثل وقتی‌که یک بار یکی از گوشواره‌هایش را گم کردم یا موقعی‌که یادش رفته بود اجاره‌بها را پرداخت کند. اما امشب دعوا نمی‌کردیم. از دعوا بدتر بود. فاصله‌ای که میان ما ایجاد شده بود دلیلش فاصلهٔ فیزیکی نبود.
mahtab
شناخت او از من بیشتر از شناخت من از او بود.
mahtab
باید همین الان راه بیفتم. اما فقط روی تختش ولو شده‌ام و تصاویر مثل موج به ذهنم خطور می‌کنند و رد می‌شوند.
mahtab
وست داشتم تدریس کنم. دوست داشتم سفر کنم. دوست داشتم تشکیل خانواده بدهم. اما به‌جای اینکه به‌سمت آینده بروم، داشتتم نقشهٔ فرار از گذشته می‌کشیدم
mahtab
اما خاطرات بود که از قدیم برایش مانده بود و مانند خرقه‌ای سنگین روی دوشش سنگینی می‌کرد.
mahtab
افکار وسواسی همه‌جا دنبال آدم می‌آیند.
mahtab

حجم

۳۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۳۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۶۹,۵۰۰
۴۸,۶۵۰
۳۰%
تومان