موبایلش روی سینک سرامیک ویبره شد و صدای بلندی داد.
باران
موهای بلوندش روی شانههایش بالا و پایین میشود.
باران
عطش گرفتن خبرش در من مشهود است.
سیّد جواد
هیلاری زیرچشمی نگاهی میکند و درحالیکه اندام ازسدیمبادکردهاش را پشت در پنهان میکند تکان میخورد.
سیّد جواد
آرام گفتم «یه قولی بهم بده.»
«هرچی باشه، عزیزم.»
«قول بده دیگه بینمون ناراحتی پیش نیاد.»
«چشم.»
این اولین قولی بود که داد و عملی نکرد.
Fatemeh Ka
همیشه اصرار دارد که من هم با او برای پیادهروی به سوهو بروم یا در سخنرانی هنری شرکت کنم یا در مرکز لینکلن، فیلم تماشا کنم... اما یاد گرفتهام فعالیت کمکی به من نمیکند. بههرحال افکار وسواسی همهجا دنبال آدم میآیند.
Ramtin
امشب درمورد این زنگخورها با او صحبت میکرد.
باران
اول جلسه با آًقا و خانم پورتر بود
باران
امروز ده جلسه برای اولیا و مربیان بهارهٔ کلاس سهسالهها داشت.
باران
در اولین قرار ملاقاتشان، نلی را به رستوران فرانسوی برده
باران
دراز میکشید و به لکهٔ آبی که روی سقف افتاده بود خیره میشد.
باران
جیغ در گلوی نلی شکست
باران
زنی را دید که لباسعروس سفید و توریاش را پوشیده و کنار تختش ایستاده و نگاهش میکند.
باران
همیشه کنارم احساسش میکنم اما محو، مثل سایه.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
تصمیم دارم آن زن شکستخورده را مثل پوستی که میافتد از خودم دور کنم.
مژده
اگر راهش را یاد گرفته باشی راحت میشود از زیر جوابدادن به سؤالات شانه خالی کرد. میشود بحثهای مختلفی مطرح کرد تا این امر که آدم نمیخواهد اطلاعاتی بدهد را مخفی کند. از دادن جزئیات خودداری کن؛ صراحت نداشته باش و اگر لازم بود دروغ بگو.
مژده
دانشمندی میگفت «انسان به دو احساس عمدهاش به یک طریق واحد پاسخ میدهد: عشق و ترس.» چشمهایم را میبندم و سعی میکنم حرفهای او را دقیق بهخاطر بیاورم. «ضربان قلب، گشاد شدن مردمک چشم و افزایش فشار خون علائمی هستند که موقع وحشت و موقع عاشقی دیده میشوند.»
n re
بهجای اینکه بهسمت آینده بروم، داشتتم نقشهٔ فرار از گذشته میکشیدم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«توی کتاب، ایمی میگفت من از طوفان نمیترسم چون میدونم چطور کشتیمو توی دریا جلو ببرم. من هم هیچوقت از هوای بد نمیترسیدم.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
وقتی دچار عشق رومانتیک هستیم دستگاه عصبی مسئول ارزیابی انتقادی مغزمان مختل میشود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻