یکی از شجاعانهترین کارهایی را که در عمرم دیدهام انجام میدهد: لبخند میزند.
🦋
جیغ در گلوی نلی شکست
سیّد جواد
وقتی به کلمههای نامزدش نگاه میکرد نفسی که از صبح در سینهاش سنگینی میکرد رها شد.
سیّد جواد
«انسان به دو احساس عمدهاش به یک طریق واحد پاسخ میدهد: عشق و ترس.»
marie
درمورد سال فارغالتحصیلی صراحت نداشت و اگر لازم بود دروغ گفت.
سیّد جواد
آفتاب کمرمق موقع بیدار شدنم باعث شد خیال کنم بیرون، هوا گرم است.
سیّد جواد
مغز ما ویژگی زیرکانهای دارد که ما را از خطر آگاه میکند
marie
این حس که جهان و امکانهای بیشمارش به روی آنها باز است.
marie
امشب درمورد این زنگخورها با او صحبت میکرد.
سیّد جواد
امروز ده جلسه برای اولیا و مربیان بهارهٔ کلاس سهسالهها داشت.
سیّد جواد
درهمینحال متوجه یک النگوی پلاتینیوم روی صندلی رختکن میشوم. برمیدارمش و میدوم تا به هیلاری برسم. وقتی صدایش را میشنوم میخواهم به اسم صدایش کنم، دارد به خواهرش میگوید «بیچاره، مرده خونه داشت، ماشین داشت، همهچی داشت...» لحن دلسوزی واقعیاش را حس میکنم.
«واقعاً؟ نرفت وکیل بگیره؟»
هیلاری شانه بالا میاندازد و میگوید «آبروش رفت، بدبخت.»
انگار سرم محکم به دیواری نامرئی میخورد.
از دور نگاهش میکنم. وقتی دکمهٔ آسانسور را میزند برمیگردم تا ابریشمها و پشمهایی که کف اتاق پرو ریخته بود را تمیز کنم. اما قبلش دستبند پلاتینیوم را به دستم میاندازم.
سیّد جواد
الان که دستیار فروش ساکس در طبقهٔ سوم برچسب طراحی هستم حقوقم به پورسانتی که میگیرم بستگی دارد.
سیّد جواد
موهایم را سشوار میکشم و متوجه میشوم ریشهٔ موهایم معلوم شده.
سیّد جواد
زیر آفتاب تنبل بهاری.
سیّد جواد
دامن پفدارش را از دستمال پر کرده بودند تا فرم خودش را از دست ندهد.
سیّد جواد
من از طوفان نمیترسم چون میدونم چطور کشتیمو توی دریا جلو ببرم.
zhale
وقتی نباشد چهکسی دلش برایش تنگ میشود؟
جیمی جیم
یادت هست روزی که یادم دادی آفتاب همهٔ رنگهای رنگینکمان را در خود دارد؟ تو آفتاب من بودی. تو یادم دادی چطور رنگینکمان را پیدا کنم... .
n re
وقتی دختربچه بودم و مادرم به چیزی احتیاج داشت که من خیال میکردم «روزهای خاموشی» است به خالهشارلوت که خواهر بزرگتر مادرم بود زنگ میزدم.
سیّد جواد
اما حالا خوشحالم که وقتی ریچارد از من خواست
باران