من در زندگی
تاريکیهای بسياری تحمل کردهام.
da☾
اين را به کسی نگو
مونسِ مولانا
از دوستانِ ديرين من است.
da☾
زنی
آهسته رو به بُنْبَست
با خودش حرف میزند از چيزی، اتفاقی، کسی ...
da☾
نمیدانم چرا گاهی
اين همه از دنيا و آدمی خستهام.
da☾
من هم آدمم،
من اين تاريکی را تهديد میکنم:
هر چه زودتر
اگر صبح نشود،
من
همه چيز را میگذارم میروم جايی دور ...!
da☾
گاهی که دلم
برای بعضی ناگفتهها
لَک میزند،
خودم را مجاب میکنم:
هنوز وقت بسيار است ...
da☾
دنيا دارد اذيتم میکند، ...
da☾
واقعا چه حسِ خاصی دارد
اين که روزگاری
دو گلبرگِ روشن از يکی مهرگياه بودهايم.
da☾
به من نگاه کن
من درياها
پسِ پلکهای خود دارم.
da☾
شعر
گاهی به ديدنم میآيد
دوستم دارد به هر دليل
da☾
چقدر سيگار میچسبد به اين غروبِ دُرُست،
هی حسِ آرامِ بیسبب ...
لطفا ترکام نکن!
da☾
کفش و کلاه میکنم
از خانه بيرون میآيم
رو به يک طرفی ... پياده راه میافتم،
چقدر درخت هست سبز
چقدر دختر هست سبز
چقدر سبز هست سبز.
da☾
دردسرتان نمیدهم
برای من
همين حسِ آرامِ بیسبب کافیست
تا باور کنم
دنيا پُر است از چيزهای خوب
چيزهای دلپذير.
da☾
من
تاريکترينم به اين منزلها.
من
قصهها دارم از اين بیراهه،
که با نوميدانِ خستهاش
بسيار گريستهام.
همين است که من هرگز
از شما نبودهام.
da☾
مولانا هم شفا آورده است بسيار،
مولانا طبيبِ شيدايیِ من است.
da☾
من به ايامی دور
دريا بودم.
da☾
سرشار شدن از شعر، رسيدن به شفاست.
da☾
سرشار شدن از شعر، رسيدن به شفاست.
da☾
بیشنيدنِ تو
همه کهکشان ... کر است.
کاربر ۵۰۸۷۹۲۹
من هم آدمم،
من اين تاريکی را تهديد میکنم:
هر چه زودتر
اگر صبح نشود،
من
همه چيز را میگذارم میروم جايی دور ...!
mohamad mirmohamadi