به ملت مسلمان ایران
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
منمشتعلعشقعلیمچکنم
کجا میروی؟ ای مسافر! درنگی
ببر با خودت پارهٔ دیگرت را
Autumn
ما ز تبعیدیان بهشتیم
پشت پا خوردهٔ سرنوشتیم
Autumn
دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصهٔ اسلام ابوسفیان است
مثل بیمار که صد بار تب و نوبه کند
دمبهدم توبه کند، بشکند و توبه کند
کفر کفر است، اگر مسجد اگر قرآن است
خصم خصم است، اگر بوذر اگر سلمان است
پای این طایفه جز در پی شیطان فلج است
قبله کج نیست، نمازی که نخواندند کج است
محمد
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
f_altaha
صحبت از دشنههای شبگرد است
صحبت از امتداد یک درد است
فصل، فصل کشندهٔ زخم است
خنده گر هست، خندهٔ زخم است
هرچه بر باد میشود، برگی است
هرچه بر شانه میرود، مرگی است
مهدی نادریان
لحظهای دست از سرم بردار
آه ای اشک! راحتم بگذار...
افرا
از سرم دست برنمیداری
آه ای غم! چه مردمآزاری
افرا
عنان مبند، که باید عنانگسسته رویم
افرا
خسته بر جادههایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
میروم با عصایی خیالی
در پی ردّپایی خیالی
سجده فرسودهٔ بیتمیزی
میپرستم خدایی خیالی
اعتذار، اعتذاری دروغین
ربنا، ربنایی خیالی
ما و بار گناهی حقیقی
ما و دست دعایی خیالی
باز هم انحصار قوافی
باز هم تنگنایی خیالی
f_altaha