بریدههایی از کتاب خاطرات خون آشام عاشق (دفتر دوم)
۴٫۵
(۳۲)
ای خاطرههای تلخ و شیرین
همراه شوید با خودنویسم
زیرا که با این جوهر خونین
باید که شما را بنویسم...
باید که شما را بنویسم
ملیکا
خیلی ناراحت شدم که. فکر کردم اگر من خونآشامم، بعضیها پولآشام هستند
sogand
امروز صبح با صدای عجیبی بیدار شدم که. یک نفر توی بلندگو میگفت: «۱... ۲... ۳... ۴...»
اولش فکر کردم صدا از پادگان میآید که. بعد یادم آمد که دور و بر هتل پادگان نبود که. هرچند از این آدمها هرچه بگویی برمیآید. وقتی دریاچهٔ به آن بزرگی را میخشکانند، میخواهید یکشبه بغل گوش هتل پادگان نزنند که؟
sogand
یکی از عموهایم به خاطر مکیدن خون آدمی چهلساله دچار سرطان خون شد و مُرد که. یعنی بعضی آدم بزرگها از بس کلک توی کارشان است خونشان هم الکی- کلکی است. و این کلکها به دیگران هم سرایت میکند
sogand
من اگر یک کارهٔ عالم هستی بودم، این آدمهای ظاهرساز را میانداختم توی دستگاه ساندویچساز.
sogand
در حال تعجبم که. واقعاً نمیدانم خداوند چرا این آدمها را خلق کرده!
sogand
کاشکی گوگل یک برنامه داشت که اگر کسی را میخواستی، اسمش را میدادی و برایت پیدا میکرد
sogand
و این طوری بود که سرنوشت، سرگذشت ما را با خطی بد نوشت
sogand
اگر با سلاح دشمن نمردی، مشکل از تو نیست، مشکل از سلاح دشمنه
sogand
دیدم همه میروند و میآیند و کسی به کسی نیست که. حتی شتر هم با بارش میرفت و میآمد و کسی جلویش را نمیگرفت که.
جلوی در عکس نیگوری را از جیبم درآوردم و به نگهبان گفتم که: «ببخشید، این عزیز نازنین را اینجا نیاوردند؟»
او که سرش به گوشی همراهش گرم بود، دستش را تکان داد و به رفیقش گفت: «اَه! چقدر پشهها ویز، ویز میکنند!»
عجب مرد نامردی بود! به جملهٔ پرسشی من میگفت ویز و ویز و به من میگفت پشه که. با خودم گفتم ولش کن و از روش خودگردانی استفاده کن. یعنی خودت بگرد و پیدایش کن که. انسانها یک ضربالمثل باحال دارند که میگوید:
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.
ما میگوییم:
کس نخارد ریش من، جز نیش من.
سپیده
وقتی فکر میکنم که چطور مفت و مجانی نیگوری را گم کردم از چشمهایم خون میچکد و اشتهایم کور میشود که. دلم میخواهد همهاش بخوابم و از جایم جُنب نخورم. اما نمیتوانم. نمیدانم چهجوری باید او را پیدا کنم که. کاشکی گوگل یک برنامه داشت که اگر کسی را میخواستی، اسمش را میدادی و برایت پیدا میکرد که.
سپیده
وقتی به آن اتفاق خوفناک فکر میکنم، دماغم سوت میکشد که. دماغم نه، نیشم سوت میکشد و صدای سوتش توی گوشم میپیچد و دلم میخواهد بکوبمش به دیوار که.
بعد از سقوط جانگداز هواپیمای سمپاشی جلوی پلیسراه، هرچی گشتم، نیگوری را پیدا نکردم که. تمام سوراخ سنبههای هواپیما را گشتم که. ولی نبود که نبود که. بدبختانه هیچکس هیچطورش نشده بود که. همه سُر و مُر و گُنده و عینهو هلو بودند. البته هلو انجیری لهشده. فقط نیگوری من غیبش زده بود که.
سپیده
با خنده گفتم: «نترس که. این سم تا حالا که ما را نکشته که، از این به بعد هم نمیکشه که. مگه نشنیدی خونسالارِ بزرگ چیگفته که! ایشون فرمودهاند که: اگر با سلاح دشمن نمردی، مشکل از تو نیست، مشکل از سلاح دشمنه. تازه در ادامه میفرماید: نمردن با سِلاح دشمن به صَلاح منه.»
خودمم نفهمیدم چی گفتم که.
سپیده
حجم
۴۲۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۴۲۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان