بریدههایی از کتاب آن فرانک؛ خاطرات یک دختر جوان
نویسنده:آن فرانک
مترجم:شهلا طهماسبی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۴۴ رأی
۴٫۲
(۱۴۴)
چه چیز زیباتر از نشستن در مقابل یک پنجرهٔ باز، لذت بردن از طبیعت، گوش دادن به آواز پرندگان، احساس گرمای آفتاب روی گونهها و داشتن دوستی عزیز در کنار خود است؟ بازوان او به من احساس امنیت و نزدیکی میبخشد، بیآنکه نیازی به صحبت باشد میدانم او به من تعلق دارد. چطور ممکن است چیزی که چنین احساس خوبی به من میدهد، بد باشد؟ آه، نمیخواهم، هیچچیز این آرامش را برهم بزند.
Pariya
بعد از آن زمستان معتدل، بهار زیبایی داریم. آوریل محشری است، نه خیلی گرم است، نه خیلی سرد، گهگاه باران نمنم میبارد. درخت شاهبلوطمان جوانه کرده و تکوتوک شکوفهای هم داده است.
Pariya
همانطور که میدانی، من هر چند وقت یکبار احساساتی میشوم، اما گاهی برایش دلیل دارم. هنگامی که من و پتر روی یک صندوق حصیری سفت وسط آتوآشغال و خاکوخل نشستهایم و دستهامان دور شانهٔ یکدیگر است و پتر با یک حلقه موی من بازی میکند، هنگامی که پرندگان در خیابان چهچهه میزنند، هنگامی که درختها شکوفه میکنند، خورشید انسان را به سوی خود میخواند و آسمان آبی است، دل من پر از آرزو میشود!
Pariya
زیبا و باهوش و زرنگ هم نیستم، اما شادم و میخواهم همینطور بمانم! من شاد به دنیا آمدهام، مردم را دوست دارم، شخصیتی قابل اتکا دارم و دلم میخواهد همه مثل من شاد باشند.
Pariya
اگر در جستوجویش باشی خوشبختیهای بیشتر کشف میکنی و به تعادل دست مییابی. کسی که خوشحال است، دیگران را هم خوشحال میکند؛ کسی که شجاعت و ایمان دارد، هرگز بدبخت از دنیا نمیرود!
Pariya
«از خانه بیرون برو، به روستا برو و از آفتاب و مواهب طبیعت لذت ببر. بزن بیرون و سعی کن به سرخوشی درون و پیرامونت فکر کنی، به زیباییهای درونت و اطرافت فکر کن و خوشحال باش.»
Pariya
من دوست میخواهم، نه ستایشگر؛ کسی که برای شخصیت و کارهایم احترام قائل باشد، نه لبخند زیبایم.
Pariya
عشق چیست؟ تصور نمیکنم بشود عشق را با کلمات توصیف کرد. عشق، درک دیگری، اهمیت قائلشدن برای او و شریکشدن در شادیها و غمهای اوست. این درنهایت عشق جسمانی را نیز دربر میگیرد. انسان چیزی را با دیگری قسمت میکند؛ چیزی را میبخشد و درعوض چیزی بهدست میآورد، چه ازدواج کرده باشد و چه نکرده باشد، چه بچه داشته باشد و چه نداشته باشد. از دست دادن بکارت تا زمانی که انسان میداند تا آخر عمر کسی را دارد که درکش میکند و عشق او را با دیگری تقسیم نمیکند، به نظر من اهمیت ندارد.
Pariya
تا زمانی که بتوانی بدون وحشت به آسمان نگاه کنی، میدانی که قلباً خالص و بیغشی و میتوانی بار دیگر خوشبختی را پیدا کنی.
Pariya
تا زمانی که بتوانی بدون وحشت به آسمان نگاه کنی، میدانی که قلباً خالص و بیغشی و میتوانی بار دیگر خوشبختی ر
Pariya
امروز صبح که مدتی طولانی جلو پنجره نشسته بودم و بیرون را تماشا میکردم و عمیقاً به خدا و طبیعت میاندیشیدم، از ته قلب احساس کردم که خوشبختم
Pariya
بهترین علاج آدمهای ترسخوردهٔ تنهای ناخوشنود، این است که از خانه به جایی بروند که بتوانند با آسمان، طبیعت و خدا تنها باشند. برای اینکه فقط و فقط در این زمان انسان میتواند همهچیز را همانطور که هست حس کند. و اینکه خدا میخواهد آدمها از زیبایی و سادگی طبیعت لذت ببرند.
Pariya
با خود میاندیشیدم «تا زمانی که این آفتاب و آسمان بدون ابر هست و من میتوانم از آن لذت ببرم، چرا غمگین باشم؟»
Pariya
هر دو چنان مسحور آسمان آبی، درخت بیبرگ شاهبلوط که از شبنم برق میزد، مرغهای دریایی و بقیهٔ پرندهها ـ که موقع پر کشیدن در آسمان پرهاشان زیر نور خورشید به نقرهای میزد ـ شده بودیم که قادر به صحبت نبودیم. در تمام این مدت پتر ایستاده بود و سرش را به ستونی کلفت تکیه داده بود. هر دو احساس میکردیم که کلماتْ سحر و افسون هوایی را که استنشاق میکردیم و آن منظرهٔ جادویی را زایل میکند.
Pariya
هر دو چنان مسحور آسمان آبی، درخت بیبرگ شاهبلوط که از شبنم برق میزد، مرغهای دریایی و بقیهٔ پرندهها ـ که موقع پر کشیدن در آسمان پرهاشان زیر نور خورشید به نقرهای میزد ـ شده بودیم که قادر به صحبت نبودیم.
Pariya
آه، کاش میتوانستم سرم را روی شانهاش بگذارم تا اینقدر احساس نومیدی و تنهایی و بیکسی نکنم! چطور بفهمم که اساساً او برایم اهمیت قائل است و به دیگران هم همین احساس را ندارد.
Pariya
ذهنم بیاندازه آشفته است، نمیدانم چه بخوانم، چه بنویسم، چهکار کنم. فقط میدانم که دلم برای چیزی پر میکشد...
Pariya
بهار را در درون خود حس میکنم. بیدار شدنش را در روح و جانم درک میکنم.
Pariya
خستهام. از این اتاق به آن اتاق میروم، از شکاف قاب پنجره هوای بیرون را تنفس میکنم. قلبم طوری میزند که انگار میگوید «آرزوهایم را کی برآورده میکنی؟...»
Pariya
خورشید میدرخشد، آسمان آبیآبی است، نسیمی روحبخش میوزد و من واقعاً دلم برای همهچیز پر میکشد. صحبت کردن از آزادی، دوستانم، تنها بودن. برای گریه کردن هم دلم... پر میکشد!
Pariya
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
۷۷,۰۰۰۵۰%
تومان