بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم) | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم)

بریده‌هایی از کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم)

امتیاز:
۴.۷از ۱۴۱ رأی
۴٫۷
(۱۴۱)
امثال من توی این عمر کوتاه چیزهایی دیده‌ایم که سه هزار سال قبل از ما و هزار سال بعد از ما نخواهند دید. گذر از سنت به مدرنیته، یعنی همین. گذر از قضا و قدر و تعصب جاهلانه به عقل و منطق یعنی همین.
پ. و.
وقتی آدم پا به دریا بگذارد و خیس نشود معجزه کرده است. وقتی آدم مجبور باشد در میان صدها آدم خوشگذران، الواط و نزول‌خوار کار کند ولی سالم بماند و به دیگران کمک کند که سالم بمانند کاری کرده است کارستان. حاج حسین میرجلیلی و سید حسن داستانی از این سنخ بودند.
پ. و.
این اسم فراشاه و خراشاه هم از اسم‌های خیلی قدیمی است. آبادی بالاتر از تفت و سر راه شیراز است. بعد از انقلاب به خاطر آن که کلمه شاه در آن بود اسم چند هزار سالۀ این آبادی را عوض کردند. به نظر من این کارها جز هدر دادن وقت و نیرو و بی‌هویتی فرهنگی نتیجه دیگری ندارد. آخر هر شاهی که منظور پادشاه نیست! اگر این‌طور است اسم شاهرگ، شاه‌توت، شاهراه را هم عوض کنند. امیدوارم روزی مردم و شورای اسلامی‌آنجا نام آبادی‌شان را به همان نام سابق برگردانند.
پ. و.
اگر می‌دانستیم محصولی که به دست ما می‌رسد چند نفر و با چه زحمتی آن را به ما رسانده‌اند کمتر اسراف می‌کردیم.
پ. و.
باید به جوان‌های امروزی یادآوری کرد که رواج استفاده از وسایل جدید، کار راحتی نبوده و نیست. مردم در مقابل هر پدیده جدید حتی ساک و چمدان، حتی زنگ در خانه مقاومت به خرج می‌دادند. وقتی زنگ خانه‌ها برقی شد عده‌ای می‌گفتند بی‌ناموسی رواج پیدا می‌کند. آخر وقتی با کوبه در می‌زدند، کوبه‌ی زن و مرد جدا بود و معلوم می‌شد که پشت در خانه، زن است یا مرد، از داخل خانه زن یا مرد در را باز می‌کرد.
پ. و.
تریاکی‌ها سال‌های سال جنگل‌های بادام کویری را نابود کردند. ذغال بادام، ذغال خوب بدون جرقه و مناسب برای تریاکی‌هاست. گرز گرانی که بسیاری از رستم صولتان را از پا درآورد، جنگل‌های بادام کویری را هم نابود کرد را دست کم نگیرید. زورش از زور استعمار انگلیس بیشتر است. اصلاً خودش یکی از عمده‌ترین ابزار کار استعمارگران بوده است.
پ. و.
واقعاً این زن‌ها چه موجودات نازنینی هستند. چقدر باید بار اشتباهات ما مردها را به دوش بکشند. حق زن‌ها در همه عالم ضایع شده است.
پ. و.
گذر از سنت به مدرنیته کار ساده‌ای نبود. متاسفأنه در بسیاری از موارد در مملکت ما به سادگی نمی‌توان ارزش‌ها و باورهای اشتباه مورد قبول مردم را دگرگون کرد. برای عبور از این دالانِ تحولِ تاریخی ارزش‌ها، مردم متوسل به تقلب، زورگویی، پول و پارتی می‌شدند، می‌شوند و خواهند شد. گذر از خر و شترسواری به فرهنگ ماشین سواری و رعایت نوبت، کار ساده‌ای نبود. فقط مسئله راحتی و خرابی جاده‌ها نبود. مسئله عزت‌نفس و غرور، شخصیت و جایگاه طبقات اجتماعی آدم‌ها مطرح بود.
پ. و.
سوارکردن مسافرهای یک اتوبوس گاهی از ساعت ۲ بعدازظهر تا ۹ شب طول می‌کشید. یعنی ۷ ساعت برای سوار کردن ۴۰-۳۰ نفر مسافر صرف می‌شد. آن هم سوار شدن به اتوبوسی که ۲۴ نفر ظرفیت بیشتر نداشت.
پ. و.
هرکس به کاروانسرا، ترمینال یا گاراژ می‌رود می‌خواهد از آن‌جا به جای دیگری برود. مثل این که همه به دنیا می‌آیند که به جایی دیگر بروند. آنجا کجاست؟ فقط خدا می‌داند و بس، ولی بالاخره آدم و عالم در حرکت و تحول‌اند. کاروانسرا، گاراژ، ترمینال و پایانه محل گذر نمایش عمر و زمان است. سمبل ناپایداری دنیا و مردم آن است، جایی که به آن می‌روی تا در آن نمانی. جایی که به آن جا می‌آیی تا به جای دیگر بروی.
پ. و.
خیلی سریع از عصر کشاورزی وارد عصر صنعتی و فراصنعتی شدیم. عصر صفا و صمیمیت‌های ساده، عصر قول و قرار به عصر چک و سفته، عصر آرامش به عصر عجله و شتاب، عصر وقت اضافی و تفریحات تابستانی به عصر کمبود وقت، عصر گذشت به عصر شکایت، عصر تساهل و تسامح و زندگی مسالمت‌آمیز، یهود، نصارا، سنی و شیعه، زرتشتی، کولی، کرد و بلوچ حول محور ایران و ابوالفضل‌العباس، عصر سفره نذری ابوالفضل توسط بی‌بی صغری همه گذشت. ما در عصری بزرگ شدیم که در مدرسه‌ها وطن‌پرستی، از روضه‌ها عشق به اسلام و علی و فاطمه و امامان، از زورخانه‌ها جوانمردی، رشادت و پایبندی به اصول را از شعرا و عرفا آموختیم. بچه من از این اجتماع چه می‌آموزد باید از خودش بپرسیم.
پ. و.
صدای زنگ شترها در آن نسیم سحرگاهی یزد عالی‌ترین ترنم شاعرانه لذت‌بخشی است که از کودکی در ذهنم باقی است. بازی‌های بچه‌گانه بی‌وسیله و فقیرانه‌ای که با بچه‌های فقیر و یتیم کوچه پس‌وچه‌های محله خودمان داشتیم. بازی‌هایی که دوستی‌ها را استحکام می‌بخشید. دوستانی که هفته‌ای نیست یادشان نکنم.
پ. و.
یکی از آرزوهای من این است که باز به یزد بروم در سر سفره حضرت ابوالفضل العباس که در خانه زرتشتی‌ها پهن شود، و با کمک حاجی خان سنی سنندجی، حاجی شه بخش بلوچ سراوانی، حاجی شمعون و یعقوب و زن‌های یهودی و کولی‌های پشت باغی و مردم منشاد درست شود شرکت کنم. حضرت ابوالفضل العباس که مظهر ایثار و جوانمردی است مورد قبول همه ادیان و مذاهب ایران است. بی‌خود نیست که بالاترین قسم در این مملکت قسم ابوالفضل العباس است. بسیاری از افراد مسلمان صد تا قسم دروغ به خدا، پیغمبر، قرآن می‌خورند ولی جرأت ندارند که یک قسم دروغ به دست‌های بریده ابوالفضل‌العباس بخورند.
پ. و.
حالا که فکر می‌کنم می‌بینم باید جناب مولوی می‌بود و اشعاری بر این بساط می‌سرود. شاید هم که مولوی قبلاً شعر خود را سروده باشد. وقتی می‌گوید: چه تدبیرای مسلمانان که من خود را نمی‌دانم نشانم بی‌نشان باشد، مکانم لامکان باشد نه ترسا نه یهودم من نه گبرم نه مسلمانم نه تن باشد نه جان باشد، که من از جان جانم
پ. و.
حدود ۹ شب زیر نور ماه و چراغ‌های کم سوی باغ ارباب اردشیر زن‌های زرتشتی و کلیمی، شیعه، خواهر و خواهرزاده حاجی خان سنی که چند روز قبل از سنندج برای دیدن حاجی خان آمده بودند و چند نفر از زن‌های خانواده حاجی شه‌بخش که آن‌ها هم از اهل تسنن بودند و چند تا از زن‌های منشادی که مانده بودند همه با هم و به نیت تولد ابوالفضل العباس (ع) رقصیدند. دختران کولی محله ما رقص جداگانه‌ای کردند که بسیار زیبا بود.
پ. و.
یک زن زرتشتی چند بیت از شاهنامه خواند و داستان کشته شدن سیاوش را ذکر کرد. غذای زن‌ها که جمع شد عده‌ای از زن‌ها که عربونه (دایره) و دف خود را آورده بودند به نیت تولد حضرت ابوالفضل العباس (ع) دف زدند، خواندند و رقصیدند. روضه را آقای پیش‌نماز و زن زرتشتی هر کدام چند دقیقه خوانده بودند ولی شادی زن‌ها تا عصر طول کشید.
پ. و.
حدود ۱۵ شهریور سال ۱۳۳۷ بود. سفره ابوالفضل در خانه ارباب اردشیر کی‌نژاد زرتشتی با مشارکت مردم چند محله یزد، حاجی خان سنندجی عده‌ای از یهودی‌ها و تعدادی از مردم منشاد یزد برگزار شد. من در عمرم سفره‌ای به این زیبایی، پررنگی، و پررونقی و صفا و صمیمیت ندیدم. مردان در باغ پهلویی که از باغ ارباب اردشیر هم بزرگ‌تر بود، پذیرایی می‌شدند و زنان در خانه ارباب اردشیر ناهار می‌خوردند.
پ. و.
بعدها که من فهمیدم آرمان یعنی چه، فهمیدم که با بچه‌ها و زن‌های کوچۀ ما باید به زبان ساده حرف زد. مردم کوچۀ ما اصلاً مسکو، رفیق، آرمان، حزب، توده و خلق را نمی‌فهمیدند. آن‌ها کلمات نان، آب، کبوتر، گرسنگی و دزدی را بهتر درک می‌کردند.
Sina Iravanian
پیرزن یهودی که معروف به ننه الیاس بود و دوره‌گردی می‌کرد و نخ و سوزن، دکمه، انگشتانه و غیره می‌فروخت، رفته بود پیش بی‌بی صغری گفته بود در سفره نذری ابوالفضل ما هم می‌توانیم شریک بشویم؟ بی‌بی صغری گفته بود در خانه ابوالفضل به روی همه باز است. همه بیایند. ابوالفضل برای همه مهربان است. زرتشتی، کلیمی، سنی و شیعه ندارد. اینجا ایران است خانه همه ماست و ابوالفضل هم یاور همه ما. پیرزن گفته بود ما ۱۲-۱۰ نفر زن یهودی هستیم و می‌خواهیم در سفره ابوالفضل شریک باشیم. کمک کنیم، اشکالی ندارد؟ بی‌بی صغری گفته بود اگر همه جهودهای یزد هم بیایند خوش آمدند.
پ. و.
حاجی خان که از در خانه بی‌بی دور می‌شود بی‌بی صغری دفش را برمی‌دارد و محکم می‌زند و شادی‌کنان می‌گوید: ابوالفضل خود دارد سفره‌اش را پهن می‌کند. من چکاره‌ام؟ شیرین خانم با زرتشی‌های الله آباد (روستایی در ۲۰ کیلومتری یزد که همه زرتشتی بودند) دربارۀ نذر بی‌بی صغری صحبت می‌کند. اهالی زرتشتی آن روستا دو گوسفند دیگر را قبول می‌کنند. روز چهاردهم نیت بی‌بی صغری بود که همه خبردار شدند که ۵ گوسفند درست شد. ۴ تا را زرتشتی‌ها می‌دهند و یکی را هم حاجی خان سنندجی اهل سنت.
پ. و.

حجم

۹۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۳۴ صفحه

حجم

۹۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۳۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان