بریدههایی از کتاب جستارهایی در باب عشق
۳٫۵
(۱۶۰)
روشفوکو میگوید: «برخی افراد اگر از عشق چیزی نشنوند، هرگز عاشق نمیشوند.»
حسین
عشق همان قدر که نامعقول و غیرمنطقی است گریزناپذیر هم هست ـ و متأسفانه نامعقول بودنش استدلالی بر علیهاش نمیباشد.
پروا
پس رنج و ناراحتیای که اکنون هر دویمان ـ من از عاشق کلوئه بودن و همچنین او از عشق من نسبت به خودش متحمل میشدیم بهترین نشانهای بود دال بر حقیقت که: رابطه ما نه غیر اخلاقی، بلکه ضد اخلاقی شده بود.
پروا
هابز در «اصول قانون» میگوید: «هر انسان آن چیزی را نیک و خیر مینامد که برایش لذتبخش و شادیآفرین باشد؛ و آنچه را شر مینامد که لذت را از او سلب کند: هر قدر یک نفر در سرشت خود با دیگری متفاوت باشد، به همان اندازه در مورد تشخیص مشترک نیک و بد با هم فرق دارند.
پروا
عمل اخلاقی فارغ از رنج و لذتی که با خود دارد، از سر وظیفه صورت میگیرد. من فقط زمانی اخلاقی رفتار میکنم که یک کار را بدون در نظر داشتن آنچه که در قبالش به دست میآورم انجام دهم.
پروا
لذت وابستگی به یک نفر به علت ترس فلجکنندهای که این وابستگی در خود دارد رنگ میبازد.
پروا
۱ ـ نیاز به تقدیر و سرنوشت در هیچ مرحلهای از زندگی قدرتمندتر از دوران زندگی عاشقانه نیست.
زهرا کیهان زاده
اگر خرد را آموزش ندهیم تا بین نیازهای بیهوده و اصیل تمایز قائل شویم، امیال و خواهشها ما را به بیراهه میکشانند. عقل به ما میگوید که تخیل خود را کنترل کنیم، وگرنه واقعیت را تحریف و آن را دچار انحراف مینماید و کوهی را به تپه، و قورباغهای را به شاهزادهای بدل میسازد. عقل به ما میگوید که مراقب ترسهایمان از چیزی که به ما آسیب میزنند باشیم و انرژی خود را بابت سایههای روی دیوار هدر ندهیم. خِرد به ما میگوید که نباید از مرگ ترسید، و از تنها چیزی که باید ترسید، خود ترس است.
Fatima
اشتیاق دوست داشته شدن در من شعله میکشید، اما الان بیپاسخ مانده بود. من با نیازم تنها مانده بودم، بیپناه، ورای حیطه قانون، و به شدت ناکام در تمنایم برای دوست داشتن. «عاشقم باش!» آخر به چه دلیل؟ فقط به بهانهٔ بیارزشی و ناکافی همیشگی: چون من عاشقت هستم...
Fatima
من فرا گرفتم که آدمها نسبت به هم در رابطههایی با آزادی منفی قرار دارند و موظفاند به هم آسیب نرسانند، اما اگر نخواستند قطعآ مجبور نیستند که کسی را دوست داشته باشند.
Fatima
آیا آن قدر مرا دوست داری که بتوانم در مقابلت ضعیف باشم؟ همه توانمندی را دوست دارند، اما آیا تو به خاطر کمبودهایم مرا دوست داری؟ آزمایش واقعی این است. آیا اگر تمام چیزهایی که ممکن است از دست بروند را از دست بدهم، باز هم به خاطر چیزهایی که همیشه دارم مرا دوست خواهی داشت؟
Fatima
برچسب زدن به دیگران معمولا فرآیند خاموشی دارد. بیشتر مردم آشکارا ما را به پذیرفتن یک نقش مجبور نمیکنند، بلکه از طریق واکنشهایی که در قبال ما بروز میدهند به ما القا میکنند تا این نقشها را بپذیریم. در نتیجه ناخواسته مانع میشوند تا ورای آن قالب و چارچوبی پیش برویم که برای ما در نظر گرفتهاند.
Fatima
اگر کسی در اطراف ما نباشد که به ما نشان بدهد: چگونهایم، نمیتوانیم به حس و درک درستی از خودمان برسیم. استاندل مینویسد: «آدمی میتواند در تنهایی و انزوا به همه چیز برسد، جز شخصیت» منظورش این است که شخصیت در ذاتش، واکنش دیگران است به حرفها و اعمال ما. خویشتن ما سیال است و به مرزهایی نیاز دارد که افراد پیرامون ما آنها را ترسیم میکنند. برای احساس کامل بودن خود به افرادی در مجاورت خود نیاز داریم که ما را به همان خوبی خودمان بشناسند، حتی گاهی بهتر از خودمان.
Fatima
نیازهایی که امیدی به رفع آنها نیست، خود راهحلهایی برای خودشان پدید میآورند. تشنگی، توهم آب را میبیند، و نیاز به عشق، توهم شاهزادهٔ رویاها را. فرضیهٔ سراب، همیشه یک توهّم مطلق نیست، فرد گمشده در بیابان چیزی را در افق میبیند. تنها با این تفاوت که نخلستان پژمرده، چشمهٔ آب خشک شده و ملخها به آنجا هجوم بردهاند.
Fatima
افلاطون به ما میگوید که انسانها با ناتوانی به درک واقعیتها زاده میشوند، همانند ساکنین یک غار که به اشتباه سایههای اشیا بر دیوار غار را به جای خود آن اشیا میپنداشتند.
پروا
روشفوکو میگوید: «برخی افراد اگر از عشق چیزی نشنوند، هرگز عاشق نمیشوند.»
Fatima
جذابترین افراد آنهایی نیستند که اجازه میدهند فورآ با آنها صمیمی شویم (خیلی زود از چشممان میافتند)، یا کسانی که هرگز اجازه نمیدهند لمسشان کنیم (خیلی زود فراموششان میکنیم)، بلکه کسانی هستند که میدانند به چه نحو و دقیقآ به چه میزانی ـ امید و ناامیدی را مدیریت کنند.
Fatima
اگر بیاعتمادی و عشق در دو انتهای یک طیف قرار بگیرند، آیا عاشق شدن ما از بدگمانی و بیاعتمادی سستیآوری نیست که میخواهیم از آن خلاص شویم؟ آیا در هر عشق از نگاه نخست نوعی اغراق آرزومندانه نسبت به صفات معشوق وجود ندارد؟ اغراقی که ما را از بدبینی معمولمان دور میسازد و انرژیهایمان را روی کسی متمرکز میسازد که میتوانیم چنان باورش داشته باشیم که هرگز حتی خویش را باور نداشتهایم؟
Fatima
شد). عشق هیچ وقت یک واقعیت مسلم و ثابت نیست، بلکه در جوامع متفاوت بر اقتضای شرایط آن جوامع ساخته و معنی و تعریف میشود. دست کم در یک جامعه ـ در قبیلهٔ مانو های گینه نو ـ برای عشق حتی یک کلمه هم وجود ندارد. در فرهنگهای دیگر، عشق وجود دارد، اما شکلهای متمایزی برای آن قائل شدهاند.
پروا
آیا احساسِ من در مورد عشق، صرفآ نتیجهٔ زندگی در یک دورهٔ فرهنگی خاصی نبود؟ آیا این جامعه نبود (به جای یک محرک و تمایل اصیل و راستین) که باعث میشد برای یک عشق پرشور بر خود ببالم؟
پروا
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان