بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پل‌های مدیسن کانتی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پل‌های مدیسن کانتی

بریده‌هایی از کتاب پل‌های مدیسن کانتی

۴٫۰
(۱۴۰)
یکی از دبیران دبیرستانش یادداشت زیر را در ارزیابی از او نوشته بود. به اعتقاد او: «کارایی روش تست هوش برای داوری دربارهٔ توانایی‌های افراد بسیار ناچیز است. تست هوش هم مانند کسانی که از آن استفاده می‌کنند، توانایی‌های سحرآمیز را به حساب نمی‌آورد، که آن هم اهمیت خاص خود را دارد، هم به جهت خودش و هم به‌عنوان مکمل منطق.
هانی
حتی مادرش هم چیز متفاوتی در او می‌دید. تا سه سالگی مطلقاً کلمه‌ای به زبان نیاورد. پس از آن با جملات کامل شروع به حرف زدن کرد و در پنج سالگی خواندن را خوب بلد بود. در مدرسه دانش‌آموزی بی‌علاقه بود و معلمینش را به ستوه می‌آورد.
هانی
بعد، مکان‌هایی بودند که نامشان را دوست داشت: سرزمین سومالی، کوه بیگ هچت، تنگهٔ مالاکا و فهرستی طولانی از اسامی دیگر. ورق کاغذهای حاوی فهرست کلمات و عبارات و مکان‌ها سرانجام دیوارهای اتاقش را پوشاندند.
هانی
او عاشق کلمات و تصاویر بود. کلمهٔ آبی جزو کلمات محبوب او بود. از احساسی که هنگام ادای این کلمه به لب‌ها و زبانش دست می‌داد، خوشش می‌آمد. در جوانی فکر می‌کرد: «کلمات علاوه بر معنی، احساس مادی هم دارند». کلمات دیگری را هم مانند: «دور»، «دود هیزم»، «بزرگراه»، «کهن»، «گذرگاه»، «غریبه» و «هند» به خاطر آهنگ تلفظ‌شان، مزه‌شان و نحوهٔ فراخوانی‌شان را در ذهن، دوست داشت. از کلمات مورد علاقه‌اش فهرست تهیه می‌کرد و به دیوار اتاقش می‌چسباند.
هانی
یک بار چیزی شنید که مسحورش کرد: «رابرت، در درون تو موجودی است. من نه آن قدر خوبم که بتوانم بیرونش بکشم و نه آن قدر قوی هستم که به او برسم. گاهی احساس می‌کنم تو مدت‌های مدید، بیش از یک زندگی، اینجا بوده‌ای و جاهایی زندگی کرده‌ای که ما خوابش را هم نمی‌بینیم. با آن که با من مهربان هستی، مرا می‌ترسانی. وقتی با تو هستم اگر جلوی خودم را نگیرم، احساس می‌کنم بعید نیست عقلم را از دست بدهم و دیگر به دست نیاورم».
هانی
زمانی در بار مک‌الروی، جایی در بندرگاه آمازون، به یک قایقران مست گفته بود: «آنچه او برایم به‌جا گذاشت، بیشتر از آنی بود که من برایش گذاشتم» و این حقیقت داشت.
هانی
فکر می‌کنم ما هر دو درون موجود تازه‌ای هستیم که خودمان خلقش کرده‌ایم: موجودی به نام (ما)». «خب، ما در واقع درون آن موجود تازه نیستیم. ما خود آن موجود تازه هستیم. ما هر دو از خود تهی شده‌ایم و چیز دیگری آفریده‌ایم، چیزی که صرفاً در هم‌بافتهٔ هر دوی ماست.
زهرا۵۸
مصیبت دوران ما، برتری هورمون‌های مردانه در جایی است که می‌توانند آسیب درازمدت وارد کنند. حتی اگر حرفی از جنگ میان ملت‌ها و تهاجم به طبیعت نزنیم، هنوز هم آن سلطه‌جویی که ما را از همدیگر و از مشکلاتی که نیاز به حل آنها داشتیم جدا کرد، سر جای خود باقی است. باید یک جوری، یا این هورمون مردانه را پالایش کنیم، یا تحت کنترل درآوریم.
زهرا۵۸
یاد گرفته بود که هیچ وقت قدرت مخابرهٔ ناگهانی اخبار کم‌اهمیت در شهرهای کوچک را دست‌کم نگیرد. دو میلیون کودک در سودان از گرسنگی می‌مردند و خبر مهمی محسوب نمی‌شد. اما اگر کسی همسر ریچارد جانسون را با یک غریبهٔ موبلند می‌دید، این می‌شد یک خبر داغ!
زهرا۵۸
بازاریاب‌ها همیشه دربارهٔ چیزی به اسم (مصرف‌کننده) حرف می‌زنند. هر وقت این اسم به گوشم می‌خورد مرد چاق و کوتاهی را مجسم می‌کنم که شورت چین‌دار کوتاهی به پا دارد و یک پیراهن آل و پلنگی هم تنش کرده، یک کلاه حصیری که دربازکن لیموناد به آن آویزان است، سرش گذاشته و یک مشت دلار هم در چنگش گرفته»
زهرا۵۸
تو از جنس همان چیزی هستی که به وجود می‌آوری
زهرا۵۸
در مدت کوتاهی شیفتهٔ کار امپرسیونیست‌های فرانسوی و نحوهٔ استفادهٔ رامبراند از نور شد. سرانجام متوجه شد که خودش هم از نور عکس می‌گیرد، نه از موضوعات مختلف. موضوعات عکاسی صرفاً وسیلهٔ بازتاباندن نور هستند.
زهرا۵۸
«رابرت، در درون تو موجودی است. من نه آن قدر خوبم که بتوانم بیرونش بکشم و نه آن قدر قوی هستم که به او برسم. گاهی احساس می‌کنم تو مدت‌های مدید، بیش از یک زندگی، اینجا بوده‌ای و جاهایی زندگی کرده‌ای که ما خوابش را هم نمی‌بینیم. با آن که با من مهربان هستی، مرا می‌ترسانی. وقتی با تو هستم اگر جلوی خودم را نگیرم، احساس می‌کنم بعید نیست عقلم را از دست بدهم و دیگر به دست نیاورم». به نحو مبهمی منظور او را می‌فهمید. اما دست خودش هم به آن موجود درون نمی‌رسید
زهرا۵۸
برای خدا، یا کهکشان، یا هر چیز دیگری که آدم‌ها به عنوان نشانهٔ دستگاه عظیم تعادل و نظم می‌شناسند، زمان زمینی ارزشی ندارد. برای کهکشان چهار روز، با چهار بیلیون سال نوری فرقی نمی‌کند. سعی می‌کنم این را به خاطر داشته باشم. اما هر چه نباشد، من یک مَردم. هر قدر هم به توجیهات فلسفی دست بزنم، مرا از خواستن تو باز نمی‌دارد. خواستن تو در هر روز، هر لحظه، در ضجهٔ بی‌امان زمان، زمانی که هرگز با تو نخواهم گذراند، عمیقاً در ذهنم طنین می‌اندازد. دوستت دارم، عمیقاً و تمام و کامل. و همواره دوستت خواهم داشت. آخرین گاوچران رابرت
ghazl
مصیبت دوران ما، برتری هورمون‌های مردانه در جایی است که می‌توانند آسیب درازمدت وارد کنند. حتی اگر حرفی از جنگ میان ملت‌ها و تهاجم به طبیعت نزنیم، هنوز هم آن سلطه‌جویی که ما را از همدیگر و از مشکلاتی که نیاز به حل آنها داشتیم جدا کرد، سر جای خود باقی است. باید یک جوری، یا این هورمون مردانه را پالایش کنیم، یا تحت کنترل درآوریم.
ghazl
ما گله‌های آزاد را وامی‌نهیم، سازمان‌یافته می‌شویم و احساسمان را آرایش می‌کنیم. کارایی و ثمربخشی و سایر مهارت‌های ذهنی‌مان را هم تغییر می‌دهیم. با از بین رفتن گله‌های آزاد، گاوچران‌ها هم ناپدید می‌شوند. شیرهای کوهی و گرگ‌های خاکستری هم ناپدید می‌شوند. دیگر جایی برای غریبه‌ها نمی‌ماند.
ghazl
«رابرت در دنیایی که خوش ساخته زندگی می‌کند. من می‌دانم که او پسر من است، اما گاهی احساس می‌کنم از من و شوهرم به وجود نیامده است. بلکه از جای دیگری آمده که در صدد بازگشت به همان‌جاست.
ghazl
بعدها به وی گفت که به دلایل ناشناخته، تماشای بیرون آوردن چکمه‌های او در آن روز، تماشای یکی از زیباترین صحنه‌هایی بود که در زندگی شاهدش بوده است. چرایش مهم نبود. گفته بود: «تحلیل کردن، تمامیت‌ها را خراب می‌کند. بعضی چیزها، چیزهای سحرآمیز، باید به صورت یک تمامیت باقی بمانند. اگر به جزئیاتشان نگاه کنی، از بین می‌روند
noir
این زندگی تو را کم دارد.
Parinaz
وقت غروب، اینجا می‌ایستم، ساز کهنه‌ام را به گریه وامی‌دارم و آهنگی را که برای مردی به نام رابرت کین‌کید و زنی که او فرانچسکا می‌نامید نوشتم، می‌نوازم.
مارال حداد

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۵۰%
تومان