بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پل‌های مدیسن کانتی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پل‌های مدیسن کانتی

بریده‌هایی از کتاب پل‌های مدیسن کانتی

۴٫۰
(۱۴۰)
هرگز نشد که به او فکر نکنم، حتی یک لحظه. حتی زمانی که در ضمیر آگاهم نبود، حضورش را احساس می‌کردم، او همیشه با من بود.
Hossein shiravand
هر قدر هم به توجیهات فلسفی دست بزنم، مرا از خواستن تو باز نمی‌دارد. خواستن تو در هر روز، هر لحظه، در ضجهٔ بی‌امان زمان، زمانی که هرگز با تو نخواهم گذراند، عمیقاً در ذهنم طنین می‌اندازد. دوستت دارم، عمیقاً و تمام و کامل. و همواره دوستت خواهم داشت.
Hossein shiravand
من زنده‌ام اما قلبم را دفن کرده‌ام.
Hossein shiravand
«من مطمئن نیستم که تو در درون من باشی، یا من در درون تو باشم، یا مالک تو باشم. حداقل مایل نیستم مالک تو باشم. من فکر می‌کنم ما هر دو درون موجود تازه‌ای هستیم که خودمان خلقش کرده‌ایم: موجودی به نام (ما)».
Hossein shiravand
رؤیاهای قدیمی رؤیاهای خوبی بودند. به واقعیت در نیامدند، اما به هر حال خوشحالم که داشتمشان.
Hossein shiravand
در جهانی که به طرز روزافزونی عاری از عواطف می‌شود، همهٔ ما درون لاک‌هایی زندگی می‌کنیم متشکل از رنجش‌ها و نازک‌طبعی‌هایی که زخمی شده و به‌کرات رویه بسته و سخت شده‌اند.
فرشاد در سرزمین عجایب
جهانی که وفاداری به تعهدات فردی به هر شکل آن، مفهوم خود را از دست داده و عشق به ابزار لذت و تنوع‌طلبی بدل شده
فرشاد در سرزمین عجایب
«در این جهان پرتناقض، چنین اطمینانی تنها یک بار به سراغ انسان می‌آید و بس، حتی اگر هزار بار زندگی کنی»
زیر آسمان شب
ما در واقع درون آن موجود تازه نیستیم. ما خود آن موجود تازه هستیم. ما هر دو از خود تهی شده‌ایم و چیز دیگری آفریده‌ایم، چیزی که صرفاً در هم‌بافتهٔ هر دوی ماست. خدای بزرگ، ما عاشق شده‌ایم. چنان عاشق که عمیق‌تر و درونی‌تر از آن مقدور نباشد
زیر آسمان شب
«من مطمئن نیستم که تو در درون من باشی، یا من در درون تو باشم، یا مالک تو باشم. حداقل مایل نیستم مالک تو باشم. من فکر می‌کنم ما هر دو درون موجود تازه‌ای هستیم که خودمان خلقش کرده‌ایم: موجودی به نام (ما)
زیر آسمان شب
من به نحو غریبی به تو تعلق دارم. من نمی‌خواستم به کسی تعلق داشته باشم، نیازی به این کار نداشتم، تو هم چنین قصدی نداشتی. اما این اتفاقی است که افتاده. من دیگر اینجا روی علف‌ها و در کنار تو ننشسته‌ام. تو مرا همچون اسیری شوریده، به درون خودت برده‌ای
زیر آسمان شب
«تحلیل کردن، تمامیت‌ها را خراب می‌کند. بعضی چیزها، چیزهای سحرآمیز، باید به صورت یک تمامیت باقی بمانند. اگر به جزئیاتشان نگاه کنی، از بین می‌روند»
زیر آسمان شب
«آنجا افسونگرانی هستند. اگر ساکت باشی و خود را کاملاً به روی آنها بگشایی، می‌فهمی که آنجا هستند»
زیر آسمان شب
رؤیاهای قدیمی رؤیاهای خوبی بودند. به واقعیت در نیامدند، اما به هر حال خوشحالم که داشتمشان.
زیر آسمان شب
کین‌کید به سمت اجاق اشاره کرد و گفت: «همین حالا هم بوی خوشی می‌دهد. بوی ... آرامش می‌دهد» و به فرانچسکا نگاه کرد.
زیر آسمان شب
«علت وجودی من در این لحظه، روی این سیاره همین است، فرانچسکا. نه برای اینکه سفر کنم، یا عکس بگیرم، برای اینکه تو را دوست بدارم. حالا این را می‌فهمم. من سال‌ها پیش‌تر و بیشتر از آنچه روی زمین زیسته‌ام، از بلندای جایی رفیع به زمین افتادم. در طول همهٔ آن سال‌ها من به سوی تو می‌آمدم»
زیر آسمان شب
بادهایی هستند که من هنوز نمی‌فهمم‌شان، هرچند در زمانی که به نظر ابری می‌رسد بر شکنج گرده‌شان رانده‌ام. من در بعد صفر حرکت می‌کنم در حالی که دنیا در موازات من، در جای دیگری، در برش نازکی از رویدادها جریان دارد. گویی همچنان که دست‌درجیب در فروشگاهی قدم می‌زنم، اگر کمی به جلو خم شوم می‌توانم دنیا را از میان ویترین فروشگاه ببینم که به داخل نگاه می‌کند. در بعد صفر، لحظات غریبی وجود دارد.
BookishFateme
درست است، در اینجا زندگی کسالت‌آور است. این زندگی من است. این زندگی فاقد رابطهٔ عاشقانه، هیجان، رقص در آشپزخانه زیر نور شمع و احساس بی‌نظیرِ وجود مردی است که می‌داند چطور باید یک زن را دوست داشت. از همه مهم‌تر اینکه، این زندگی تو را کم دارد. اما با همهٔ اینها، من احساس مسئولیت می‌کنم. نسبت به ریچارد، نسبت به بچه‌ها.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
«علت وجودی من در این لحظه، روی این سیاره همین است، فرانچسکا. نه برای اینکه سفر کنم، یا عکس بگیرم، برای اینکه تو را دوست بدارم. حالا این را می‌فهمم. من سال‌ها پیش‌تر و بیشتر از آنچه روی زمین زیسته‌ام، از بلندای جایی رفیع به زمین افتادم. در طول همهٔ آن سال‌ها من به سوی تو می‌آمدم».
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
او یاد گرفته بود که هیچ وقت قدرت مخابرهٔ ناگهانی اخبار کم‌اهمیت در شهرهای کوچک را دست‌کم نگیرد. دو میلیون کودک در سودان از گرسنگی می‌مردند و خبر مهمی محسوب نمی‌شد. اما اگر کسی همسر ریچارد جانسون را با یک غریبهٔ موبلند می‌دید، این می‌شد یک خبر داغ! خبری که بشود به هم رد کرد، خبری که بشود نشخوار کرد، خبری که می‌توانست موجی گنگ و شهوانی در مغزهایی که آن را می‌شنوند به حرکت درآورد، تنها خیزآب کوچکی که در سراسر سال در ذهنشان به حرکت درمی‌آید.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۵۰%
تومان