بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پل‌های مدیسن کانتی | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پل‌های مدیسن کانتی

بریده‌هایی از کتاب پل‌های مدیسن کانتی

۴٫۰
(۱۴۰)
مدت‌ها پیش، در یک بعدازظهر ماه اوت، کسی بسیار تشنه‌اش بود. هر چه دم دستش رسید سر هم کرد و به این ترتیب لیموناد اختراع شد. داستان از همین‌جا شروع شد و مشکل حل شد
هانی
«قاعدتاً من باید بگویم: (بد نیست. جای ساکت و آرامی است. مردم مهربانی دارد). البته همهٔ اینها تقریباً درست است. جای ساکت و آرامی هست، مردم مهربانی هم دارد، از بعضی جهات همین‌طور است. ما همه به هم کمک می‌کنیم. اگر کسی مریض شود یا صدمه ببیند، همسایه‌ها بسیج می‌شوند و ذرت‌هایش را برایش می‌چینند، یا بلوط‌هایش را برایش جمع می‌کنند، یا هر کار دیگری که لازم باشد برایش انجام می‌دهند. در شهر می‌توانید در اتومبیل را باز بگذارید، یا با خیال راحت بچه‌ها را ول کنید برای خودشان بگردند. مردم اینجا حُسن‌های زیادی دارند و من از این بابت به آنها احترام می‌گذارم. اما ...». مکث کرد، پکی به سیگارش زد و از آن طرف میز به رابرت کین‌کید نگاه کرد: «این رؤیای جوانی من نبود».
هانی
گفته بود: «تحلیل کردن، تمامیت‌ها را خراب می‌کند. بعضی چیزها، چیزهای سحرآمیز، باید به صورت یک تمامیت باقی بمانند. اگر به جزئیاتشان نگاه کنی، از بین می‌روند».
هانی
به گل‌هایی که روی پایش گذاشته بود چنگ زد و آنها را صاف بالا گرفت، درست مثل دختر مدرسه‌ای که از گردش دسته‌جمعی برگشته باشد. خون به صورتش دوید. خودش احساس کرد. نه حرفی زده و نه کاری کرده بود، اما انگار گفته و کرده بود.
هانی
طبق معیارهای متعارف جذاب نبود. بدقیافه هم نبود. اصلاً این گونه کلمات او را توصیف نمی‌کنند. او در خود چیزی داشت، چیزی کهن، چیزی که در اثر گذشت زمان اندکی آسیب دیده بود، نه در شکل ظاهرش، بلکه در چشمانش چیزی داشت.
هانی
صدایش طنین غریبی داشت. انگار متعلق به دیگری بود. متعلق به دختر نوجوانی که در ناپل از پنجره‌ای خم شده بود و خیابان‌های شهر را به سمت محل عبور قطارها، یا بندرگاه می‌پایید و چشم‌به‌راه مردان عاشق بود.
هانی
خصلت‌هایی که شب‌ها در آخرین لحظات پیش از خواب، هنگامی که سنگرها فرو می‌ریزند، در گوش آدم نجوا می‌کنند. خصلت‌هایی که فضاهای مولکولی میان زن و مرد را صرف‌نظر از شکل ظاهری‌شان نوآرایی می‌کنند. نسل‌ها می‌گذرند و این خصلت‌ها تنها در لحظه‌ای خاص و لازم نجوا می‌کنند و لاغیر. نیروی‌شان لایتناهی است. طرحشان به‌غایت دل‌پذیر است. انحراف‌ناپذیرند و هدفشان واضح است. این خصلت‌ها ساده‌اند، ما پیچیده‌شان کرده‌ایم.
هانی
دوباره به عکس نگاه کرد. آن را وارسی کرد. با خود فکر کرد: خوشگل بودم‌ها! و کمی با تحسین به عکس خود لبخند زد. «هرچند، قبل یا بعد از او هرگز به آن زیبایی نبودم. زیبایی از او بود»
هانی
او عکس می‌گرفت، فیلم عوض می‌کرد، عدسی عوض می‌کرد، دوربین عوض می‌کرد، باز هم عکس می‌گرفت و همچنان که مشغول کار بود، آهسته با وی حرف می‌زد، همواره می‌گفت که وی در چشمش چه زیباست و چقدر دوستش دارد. گاه دست از کار می‌کشید و به او خیره می‌شد، نگاهش از میان وی می‌گذشت، به اطرافش نگاه می‌کرد، درونش را می‌نگریست: «فرانچسکا، تو بی‌نهایت زیبایی!»
هانی
او بلندقد و لاغر و قرص و محکم بود. بی‌هیچ تلاشی، به مواجی علف‌ها، با وقار حرکت می‌کرد. موهای خاکستری نقره‌گونش تا زیر گوش‌ها می‌رسید و تقریباً همیشه ژولیده و نامرتب بود. انگار که تازه از یک سفر دراز دریایی بازگشته، باد تندی بر او وزیده و او خواسته با دست مرتبشان کند. صورت باریک، گونه‌های کشیدهٔ استخوانی، موهای ریخته روی پیشانی و چشمان آبی کم‌رنگ، که گویی هرگز از نگاه کردن در دوربین برای گرفتن عکس بعدی باز نمی‌ایستد.
هانی
همه چیز برای همیشه در حافظه‌اش نقش بسته بود. همان‌گونه که تاریخچهٔ نسل‌ها سینه به سینه میان قبایل بدوی حفظ می‌شود.
هانی
در عکس، اولین خطوط عمیق چهره‌اش دیده می‌شد. دوربین او آن خطوط را یافته بود. با این حال از آنچه می‌دید راضی بود. موهایش سیاه بود و بدنی گرم و متناسب داشت که حسابی شلوار جین را پر کرده بود. اما او به چهرهٔ خودش خیره شده بود: چهرهٔ زنی که عمیقاً عاشق مردی است که از او عکس می‌گیرد.
هانی
جاده جای عجیبی است. داشتم به راه خود می‌رفتم سرم را بلند کردم و دیدم تو آنجایی. در روزی از ماه اوت از علف‌ها گذشتی و به سوی من آمدی.
هانی
من اینجا می‌نشینم و بخش‌های خاکستری مغزم را به دنبال تک‌تک جزئیات و لحظات آن زمانی که با هم گذراندیم، می‌گَردم. بارها و بارها از خود می‌پرسم: «در مدیسن‌کانتی آیوا بر من چه گذشت؟» و سعی می‌کنم تکه‌های آن را جمع کنم. قطعهٔ کوتاه: «سقوط از بُعد صفر» را به همین خاطر نوشتم. این قطعه را ضمیمهٔ نامه کرده‌ام، بلکه از سردرگمی بیرون بیایم. به عدسی دوربین نگاه می‌کنم تا عکس بگیرم، تو را می‌بینم. می‌خواهم مقاله بنویسم، می‌بینم دارم دربارهٔ تو می‌نویسم. حتی نمی‌دانم چطور از آیوا به اینجا برگشتم. وانت کهنه‌ام یک‌جوری مرا به خانه آورد، اما پیمودن این فاصله را به یاد ندارم.
هانی
هنگام گرگ و میش غروب، برای خودش یک لیوان نوشیدنی ریخت و کشوی پائینی میز تحریر ریچارد را باز کرد، میزی از چوب گردو که سه نسل در خانواده مانده بود. پاکتی ضخیم و زردرنگ از آن بیرون آورد و آهسته بر آن دست کشید. همان‌طور که هر سال در چنین روزی بر آن دست می‌کشید. مهر پستی روی پاکت عبارت بود از: «سیاتل، دبلیو. اِی. ۱۲ سپتامبر ۶۵». او همیشه اول به مهر پستی نگاه می‌کرد. این بخشی از مراسم بود. بعد به آدرسی نگاه می‌کرد که با دست نوشته شده بود: «فرانچسکا جانسون، آر. آر. ۲، وینترست، آیوا». بعد به آدرس فرستنده نگاه می‌کرد که با بی‌توجهی، شتاب‌زده در بالای سمت چپ پاکت نوشته شده بود: «صندوق ۶۴۲، بلینگهام، واشنگتن».
هانی
او به اغلب نقاطی که در کودکی نامشان را به دیوار اتاقش چسبانده بود، سفر کرده و هنگام دیدار از آن نقاط با شگفتی احساس کرده بود که پیش‌تر هم آنجا بوده است. در عرشهٔ کشتی‌ها نشسته است، سوار قایقی پت‌پت‌کنان طول رودخانهٔ آمازون را پیموده است و سوار بر شتر از بیابان‌های راجستان هند گذشته است.
هانی
ز مردانی که از ناوچه‌های آب‌خاکی پیاده می‌شدند، عکس می‌گرفت. او ترس را در چهره‌هاشان می‌دید و خودش هم می‌ترسید. می‌دیدشان که تیرهای مسلسل از وسط دو نیمه‌شان می‌کند. می‌دیدشان که به خدا و مادرشان التماس می‌کردند، نجاتشان دهد. او همهٔ اینها را دید. جان به‌در برد و هرگز به افتخارات دروغین و داستان‌پردازی‌های اغراق‌آمیز مربوط به به مستندسازی جنگ نچسبید.
هانی
اعتقادی به مدپرستی نداشت. مردم لباس‌های سالم و تمیز خود را دور می‌انداختند، یا شتاب‌زده آنها را طبق نظر مدسازان اروپایی تغییر شکل می‌دادند. این کار به نظرش احمقانه بود و عکس‌برداری از مدل‌های لباس را حقیر احساس می‌کرد. کارش را ترک کرد و با خود گفت: «تو از جنس همان چیزی هستی که به وجود می‌آوری».
هانی
در مدت کوتاهی شیفتهٔ کار امپرسیونیست‌های فرانسوی و نحوهٔ استفادهٔ رامبراند از نور شد. سرانجام متوجه شد که خودش هم از نور عکس می‌گیرد، نه از موضوعات مختلف. موضوعات عکاسی صرفاً وسیلهٔ بازتاباندن نور هستند. اگر نور مناسب باشد، همواره چیزی برای عکس‌برداری پیدا می‌کنید.
هانی
در پاسخ به معلمینی که از نافرمانی تلویحی رابرت شکایت داشتند، می‌گفت: «رابرت در دنیایی که خوش ساخته زندگی می‌کند. من می‌دانم که او پسر من است، اما گاهی احساس می‌کنم از من و شوهرم به وجود نیامده است. بلکه از جای دیگری آمده که در صدد بازگشت به همان‌جاست
هانی

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۵۰%
تومان