بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیلی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیلی

بریده‌هایی از کتاب بیلی

۲٫۹
(۴۱)
می‌دانی هیچ بعید نیست که بچه‌دار هم بشویم و مطمئن باش اگر این کار را بکنیم نه تنها به منظور خردکردن اعصاب تو آن بچه را نگه می‌داریم، اما هیچ‌وقت او را نخواهیم زد. هیچ‌وقت، می‌فهمی؟ هیچ‌وقت او را اذیت نخواهیم کرد. هیچ‌وقت هیچ‌وقت هیچ‌وقت...و اگر او خیلی اذیتمان کند و نگذارد به عیاشی‌هایمان برسیم او را سر به نیست می‌کنیم اما همین کار را با مهربانی انجام می‌دهیم... به سر بچه‌هایت قسم می‌خورم که عذاب نخواهد کشید. خیلی خب حالا...خداحافظ و برو گم شو!» و بعد کنار پایش تف کردم و به سمت مسیر چوپان راهم را کج کردم. چون من در مسیر ایمان، زندگی، نور و حقیقت بودم.
ماراتن
می‌دانی هیچ بعید نیست که بچه‌دار هم بشویم و مطمئن باش اگر این کار را بکنیم نه تنها به منظور خردکردن اعصاب تو آن بچه را نگه می‌داریم، اما هیچ‌وقت او را نخواهیم زد. هیچ‌وقت، می‌فهمی؟ هیچ‌وقت او را اذیت نخواهیم کرد. هیچ‌وقت هیچ‌وقت هیچ‌وقت...و اگر او خیلی اذیتمان کند و نگذارد به عیاشی‌هایمان برسیم او را سر به نیست می‌کنیم اما همین کار را با مهربانی انجام می‌دهیم... به سر بچه‌هایت قسم می‌خورم که عذاب نخواهد کشید. خیلی خب حالا...خداحافظ و برو گم شو!» و بعد کنار پایش تف کردم و به سمت مسیر چوپان راهم را کج کردم. چون من در مسیر ایمان، زندگی، نور و حقیقت بودم.
ماراتن
خب، او مرد دوست است... و من هم زن دوست ...آه بله...و درواقع، فقط فکر کن، هر شب، در چادرهای کوچکمان، این مانع آن نمی‌شود که با بدن‌هایمان کارهای کثیف نکنیم...چیزهایی که حتی نمی‌توانی تصور بکنیم...می‌دانی هیچ بعید نیست که بچه‌دار هم بشویم و مطمئن باش اگر این کار را بکنیم نه تنها به منظور خردکردن اعصاب تو آن بچه را نگه می‌داریم، اما هیچ‌وقت او را نخواهیم زد. هیچ‌وقت، می‌فهمی؟
ماراتن
اول اینکه، یک نفر می‌تواند به هر دو جنسیت علاقه داشته باشد، بالاخره یک قطار تنها به یک‌جهت حرکت نمی‌کند؛ و دوم اینکه در آن لحظه از زندگی بیش‌تر حال و هوای دختران ترشیده را داشتم. آنقدر کار روی سرم ریخته بود که نمی‌توانستم به خودم اجازه بدهم به اولین نفری که جذب من می‌شد روی خوش نشان بدهم. پس آن‌ها می‌توانستند این موضوع را بین خودشان حل کنند. فرنک و آرتور را می‌گویم. من در این مسائل دخالت نمی‌کردم. پس ازآنجایی‌که من دوست خوبی هستم، به‌سرعت آرتور کوچولو با آن عینک خلبانی ری‌بن را نااُمید کردم و به پسرها اجازه دادم در دو صندلی کنار هم در جلو قطار بنشینند.
ماراتن
فرنک جذب یک مرد خوش‌قیافه شده بود که می‌خواست با دوستانش و بچه‌هایشان به کوهنوردی در ساون برود (از همان ابتدا آن کلمه را دوست نداشتم...) و به او پیشنهاد داد تا آن‌ها را همراهی کند. مناظر زیبا بود، غذاهای طبیعی، آسمانی غیرقابل مقایسه با هر جای دیگر و یک گله الاغ...همه‌چیز زیبا بود. و برای آن‌ها خوب بود که کمی راه بروند، کمی ورزش کنند و هوای تازه بخورند. خب. فرنک می‌خواست از هوای تازه، سالم و آشنای طبیعت بهره ببرد، چراکه نه؟ او رنجیده‌خاطر گفت: «نه، تو نمی‌فهمی. چیزی که تو فکر می‌کنی نیست. واقعاً فکر می‌کنم که او نیمه‌ی گمشده‌ی من است.
ماراتن
چه دوست داشته باشم و چه نداشته باشم، من در مورالز به دنیا آمده‌ام و در مورالز خواهم مرد؛ و اگر فرنک بمیرد، من دقیقاً مثل نامادری و بقیه افراد آنجا رفتار می‌کنم: مشروب می‌خورم. روی کف زمین سوراخ درست می‌کنم و آن را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کنم تا روزی که هیچ انسانیتی در وجودم باقی نماند. نه چیزی که بخندد، نه چیزی که گریه کند، نه چیزی که عذاب بکشد. نه چیزی که به من جرئت این را بدهد که سرم را بالا بگیرم تا سیلی دیگری به‌صورتم بخورد. من اجازه دادم تا فرنک باور کند که از نو شروع کردم، اما تمام آن دروغ بود. من هیچ کار نکردم. من فقط به او اعتماد کردم. من به او اعتماد کردم چون‌که او فرنک بود و چون او آنجا بود، اما بدون او، چنین دروغی حتی یک دقیقه هم دوام نمی‌آورد. من نمی‌توانم از نو شروع کنم، نمی‌توانم. دوران کودکی من مثل زهری است که در خون من جریان دارد و من تنها زمانی عذاب نمی‌کشم که مرده باشم.
ماراتن
من در آن لحظه از نو متولد شدم... به‌علاوه، درست لحظه‌ای که خانم گولیت روی پاشنه پا چرخید، منی که هیچ‌گاه در کلاس حرف نمی‌زدم، فریاد زدم. مثل یک دیو وحشی فریاد زدم. به‌ظاهر برای اینکه احساساتم را خارج کنم، اما درواقع، تازه می‌فهمم که این فریاد هیچ ربطی به استرس یا فشاری که باید بروز می‌دادم نبود، بلکه گریه یک نوزاد بود... من فریاد زدم، خندیدم، من زندگی کردم.
ماراتن
بله، ازآنجایی‌که او کاملاً به پردیکان وفادار است، حتی حاضر است بدون هیچ ضمانتی از سوی او، دوست داشته شود. کلاسیک است، نه؟ به‌ویژه از سمت کمیل...چون کمیل این‌گونه است: سرشار از دیوانگی‌های عاشقانه. تو فکر می‌کنی او سرد و بی‌احساس است اما او دقیقاً برعکس است. او، آن دختر، گدازه آتش است، آتش‌فشانی جوشان؛ و همچنین زیبا... دخترهایی مثل او در هر قرن یک‌بار به دنیا می‌آیند و معمولاً به سرنوشتی تلخ دچار می‌شوند. بگذار این‌طور بگویم، مثل این است که مشکل از ولتاژ باشد. برای تمام پریزهای بازار زیادی قوی هستند، هرچقدر هم که سعی کنند خودشان را با آن‌ها تطابق دهند، هر بار که آن را به برق بزنید، پوف! همه‌چیز منفجر می‌شود. خب، درست است که دوباره برق وصل می‌شود و همه به کارهای روزانه‌شان بازمی‌گردند اما آن‌ها سوخته‌اند، مرده‌اند.
ماراتن

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد