بریده‌هایی از کتاب چه کسی پنیر مرا جابه‌جا کرد؟

«دیرتر شروع کردن بهتر از هرگز شروع نکردن است.»

آن‌چه شما از آن می‌ترسید، هرگز به آن بدی که فکر می‌کنید، نیست. ترسی که به آن اجازه می‌دهید ذهن‌تان را تصرف کند، به مراتب بدتر از موقعیتی است که واقعاً وجود دارد.

بزرگ‌ترین مانع برای تغییر، در درون خود شما وجود دارد و هیچ‌چیز بهتر نمی‌شود؛ مگر این‌که شما تغییر کنید.

و لبخندی ضعیف زد و با خود فکر کرد: «دیرتر شروع کردن بهتر از هرگز شروع نکردن است.»

یک سازمان فقط زمانی می‌تواند تغییر کند که کارکنان آن به اندازهٔ کافی تغییر کرده باشند.»

هاو از این‌که فقط منتظر باشد که اوضاع بهتر شود، خسته شده بود. او متوجه شد که هرقدر بیشتر در این وضعیت بمانند، اوضاع‌شان بدتر خواهد شد.

بزرگ‌ترین مانع برای تغییر، در درون خود شما وجود دارد و هیچ‌چیز بهتر نمی‌شود؛ مگر این‌که شما تغییر کنید.

آن‌چه شما از آن می‌ترسید، هرگز به آن بدی که فکر می‌کنید، نیست. ترسی که به آن اجازه می‌دهید ذهن‌تان را تصرف کند، به مراتب بدتر از موقعیتی است که واقعاً وجود دارد.

هاو گفت: «هیم، گاهی اوقات تغییراتی رخ می‌دهد و اوضاع دیگر هرگز مثل سابق نمی‌شود. اکنون نیز شرایط مثل همان وقت‌هاست. زندگی ادامه دارد. ما هم باید همین‌طور باشیم.»

چون ما از تغییر می‌ترسیم، در برابر آن مقاومت نشان می‌دهیم

مایکل تصدیق کرد: «قطعاً همین‌طور است. گاهی اوقات ما از ترس خود خبر نداریم. من می‌دانم که خودم به ترسم آگاه نبودم. اولین‌بار که داستان را شنیدم، خیلی از این سؤال خوشم آمد: اگر نمی‌ترسیدی، چه‌کار می‌کردی؟»

ما باید از چه چیزی دست بکشیم؟ و به سمت چه چیزی حرکت کنیم؟»

«اگر نمی‌ترسیدم، چه کار می‌کردم؟»

در گذشته ممکن بود به کارمندان صادق نیازمند بودیم، امروز به افراد انعطاف‌پذیری نیاز داریم که در مورد نحوهٔ انجام امور محوله انحصارطلب باشند.

«شاید منظور از "پنیر کهنه" فقط "رفتاری قدیمی" باشد. چیزی که ما واقعاً به آن نیاز داریم این است که دست از رفتارهایی که علت روابط بد ما هستند، بکشیم و بعد، روش بهتری از تفکر و عمل‌کرد را به کار ببریم.»

تغییرات پی‌درپی، طبیعی هستند. چه شما انتظار آن را داشته باشید و چه نداشته باشید. تغییر تنها زمانی می‌تواند شما را شگفت‌زده کند که انتظارش را نداشته باشید و به دنبال آن نباشید.

او می‌دانست به برخی از ترس‌ها باید اهمیت داد؛ چراکه آن‌ها می‌توانند ما را از خطر دور نگه دارند. او همچنین متوجه شده بود که بیشتر ترس‌هایش غیرمنطقی بودند و از تغییر او در زمان لازم جلوگیری می‌کردند.

هنگامی‌که متوجه شد این ترس به او کمک کرده است، لبخند زد و دانست زمانی شروع به تغییر کرد که یاد گرفت به خود و اشتباهاتی که مرتکب شده بود، بخندد.

هاو گفت: «هیم، گاهی اوقات تغییراتی رخ می‌دهد و اوضاع دیگر هرگز مثل سابق نمی‌شود. اکنون نیز شرایط مثل همان وقت‌هاست. زندگی ادامه دارد. ما هم باید همین‌طور باشیم.»

«دیرتر شروع کردن بهتر از هرگز شروع نکردن است.»