بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان | صفحه ۴۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان

بریده‌هایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان

انتشارات:انتشارات پر
امتیاز:
۴.۵از ۱۳۰۳ رأی
۴٫۵
(۱۳۰۳)
شنیده‌اید که گفته شده زنا مکن. اما من به شما می‌گویم هر که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است. پس اگر چشم راستت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور افکن. زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آنکه تمام بدنت به دوزخ افکنده شود. و اگر دست راستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آنکه تمام بدنت به دوزخ افکنده شود. کتاب را می‌بندم. دستم را روی قلبم می‌گذارم. اگر قلب‌هایمان ما را بلغزاند، چه؟ چه باید بکنیم؟
Kosar
ـ ولیعهد خسروی ساسانی! فراموش کردی چه کسی هستی؟ پوریا یک قدم عقب می‌رود و از من فاصله می‌گیرد. نفس عمیقی می‌کشم. از دیوار کمی فاصله می‌گیرم. با لحنی تحقیرآمیز می‌گویم: ـ شاهزاده جم الآن در میدان جنگه و داره برای کشورش می‌جنگه. شاهزاده کاووس هم داره به شکست دادن تو فکر می‌کنه. اون وقت تو چی؟ اینجا چی کار می‌کنی پوریا؟ ـ داری من رو تحقیر می‌کنی؟ ـ دارم بهت یادآوری می‌کنم که ولیعهد ایران بودن یعنی چی. ـ صدایم را کمی بلندتر می‌کنم. ـ بلند شو! خودت رو جمع‌وجور کن. باور نمی‌کنم کسی که جلوی من ایستاده، قراره روزی پادشاه ایران بشه.
Kosar
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
کاربر ۵۶۸۴۰۴۰
ـ شما با بقیه فرق دارید. همین‌که شمشیر به دست می‌گیرید و بدون محافظ در شهر می‌گردید نشون میده که چقدر متفاوت هستید. شما حتی قصر رو هم دوست ندارید. ـ بله. همین‌طوره. ـ یعنی به دنبال ثروت و مقام هم نیستید. ـ درسته. ـ پس میشه به این نتیجه رسید که شما مثل دختران دیگه رویای ملکه شدن رو هم در سر ندارید. ـ رویاهای من هرگز انقدر ساده و بچه‌گانه نبودن. ـ خوبه. به خاطر همین من اینجا هستم. چون شما مثل بقیهٔ آدم‌ها نیستید.
Kosar
از چی می‌ترسی؟ ـ از آیندهٔ این دوست داشتن، از ندونستن... – مکث می‌کنم. ـ از اینکه نمی‌دونم آخر این دوست داشتن قراره چی بشه. من، تو، ما! چه اتفاقی قراره برای ما بیفته؟ ـ من تو رو از دست نمیدم. ـ از دست ندادن یعنی چی؟  ـ یعنی من هرکاری می‌کنم که تو رو کنار خودم داشته باشم.
Shamini
ـ تنها راهی که من می‌شناسم رفتن به ارمنستانه. ـ راه شما اینه. راه من و پوریا که این نیست. ـ تو و پوریا؟! ـ ما تلاش می‌کنیم همه‌چیز همین‌طور باقی بمونه... حتی برای چند روز. ـ نمی‌تونم باور کنم که تو داری این حرف‌ها رو می‌زنی. ـ من خیلی تغییر کردم.  ـ می‌بینم چقدر بی‌فکر شدی. ـ بی‌فکر نشدم. من فقط نمی‌خوام پوریا رو از دست بدم. ـ از دست بدی؟ چه تعهدی بین شما وجود داره که نمی‌خوای از دستش بدی؟
Shamini
احساس آدم‌ها خیلی زود تغییر می‌کنه. تصمیمی که با احساست می‌گیری، امکان پشیمونی داره. و وقتی پشیمون بشی، هیچ توجیهی برای تصمیمت نخواهی داشت. پس عاقلانه تصمیم بگیر و همیشه برای انتخابت دلیل کافی داشته باش.
Shamini
مردم عادی اگر فرزند پسر رو بهتر از دختر می‌دونن به خاطر نوع زندگی و کارشونه. منبع درآمدشون کشاورزیه و پسران خانواده می‌تونن در کشاورزی کمک کنن. اون‌ها بقای زندگی‌شون رو در داشتن فرزند پسر می‌بینن. اما ما که کشاورز نیستیم.
lucifer
اما نتونست عقایدش رو هم کنار بذاره. اصلاً ممکن نیست به راحتی عقاید مردم رو ازشون گرفت.
lucifer
تا وقتی که ایرانی هست، مهرگان هست و تا وقتی که مهرگان هست؛ ایرانی، ایرانی باقی خواهد ماند.
lucifer
بید مجنون بسیار آزاد است، آزاد و آشفته. آشفتگی‌اش را هم دوست دارم!
lucifer
گر زمانی احساس کردی تو زندگی مشکلی نداری و همه‌چیز داره به خوبی پیش میره، بدون که داری در مسیر اشتباه حرکت می‌کنی.
Sara
همیشه نمی‌توان تسلیم عقل و منطق شد. گاهی باید به احساس اجازهٔ پیروزی داد. به خصوص زمانی که فرصتی برای فکر کردن نیست.
Sara
یک ولیعهد با عقایدش پادشاه میشه و تلاش می‌کنه افکارش رو عملی کنه. پس آیندهٔ یک کشور رو میشه با رفتار و افکار ولیعهد کشور پیش‌بینی کرد.
Sara
تاجر می‌گفت بازتاب تمام افکار انسان‌ها در چشم‌هاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشم‌ها میشه دید. می‌گفت چشم‌ها نمی‌تونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
Sara
من آرزوهای زیادی دارم، اما می‌خوام هدفی برای زندگیم پیدا کنم. هدفی که به اندازهٔ یک رویا بزرگ باشه و بهم آرامش و امنیت بده. شاید اصلاً همین هدف نشون بده که من چه کسی هستم.
Sara
ما باید یاد بگیریم بدون اعتماد کردن به آدم‌ها، اون‌ها رو دوست داشته باشیم. فقط وقتی بین مردم باشیم، می‌تونیم معنای زندگی رو بفهمیم.
miracle
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
فائزه_صاحب
یاد گرفتم فقط زمان می‌تونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن.
کاربر ۵۰۳۳۵۳۴
مردی که دو بار بر سر قولش نمونه، دیگه مرد نیست
کاربر ۵۲۵۴۲۹۷

حجم

۴۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

حجم

۴۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان