بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
۴٫۵
(۱۳۰۳)
ـ برام مهم نیست تو شبیه چه کسی هستی و پدر و مادرت چه کسانی بودن. من فقط میدونم که تو دایانایی. دایانایی که حتی اگر آسمون هم به زمین بیاد، نمیخوام اون رو از دست بدم.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
آخه تو از کجا پیدات شد؟
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
مهرگان روز مهرورزی است،
روز تحکیم دوستی و محبت.
مهرگان روز شماست!
شما که مهربانی را خوب میشناسید...
مهرگانتان پر از مهر و شادی
Roghaye A
چرا آن را اینطور غمگین بر زبان آوردی، پوریای من؟! لبخندی بر لبانم مینشیند. پوریای من! اولین بار است او را اینگونه مینامم
Rpn
ـ پس شما هم به بقیه اعتماد نمیکنید و با افراد کمی در ارتباط هستید.
ـ نه اتفاقاً. من آدمهای زیادی رو میشناسم. بدون اعتماد هم میشه کنار مردم بود.
ـ چطور میشه؟
تنها چند قدم تا عمارتمان باقی مانده است. میایستم. شاهزاده هم متوقف میشود. پاسخ میدهم:
ـ ما باید یاد بگیریم بدون اعتماد کردن به آدمها، اونها رو دوست داشته باشیم. فقط وقتی بین مردم باشیم، میتونیم معنای زندگی رو بفهمیم.
Rpn
اگر زمانی احساس کردی تو زندگی مشکلی نداری و همهچیز داره به خوبی پیش میره، بدون که داری در مسیر اشتباه حرکت میکنی.
mehrdad
در مورد جنگ هیچ چرایی وجود نداره. مهم نیست سرباز باشیم یا نباشیم. جنگ که بشه یا باید آدمها رو بکشیم یا کشته بشیم.
mehrdad
ـ دیدار سادهای بود، با مرد جوانی که سالها اون رو ندیده بودم. همهچیز عادی به نظر میرسید. اما آخر سر جملهای گفت که فرق داشت. یا حداقل برای من تازگی داشت و ارزشمند بود.
مهینبانو اخم میکند و با جدیت میپرسد:
ـ چی گفت؟
ـ به من نگاه کرد و گفت چقدر زیبا شدی. ـ مکث میکنم. ـ تا همین چند روز پیش وقتی به این جمله فکر میکردم ناخودآگاه لبخند میزدم. البته حالا دیگه این جمله و این فکرها، برام عادی شدن، هم عادی و هم بچهگانه. اصلاً اومدم اینجا که همین رو بگم. بگم یاد گرفتم فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن. این واقعاً تجربهٔ بزرگی برام بود.
honey
فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن.
mehrdad
بازتاب تمام افکار انسانها در چشمهاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشمها میشه دید. میگفت چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
Faezeh
بازتاب تمام افکار انسانها در چشمهاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشمها میشه دید. میگفت چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
Faezeh
فقط کمی صبر کن دایانا. همهچیز درست میشه.
ـ چی درست میشه؟
ـ تو تازه داری میفهمی زندگی چقدر سخته. اما نگران نباش. وقتی در جایگاه خودت قرار بگیری آرامش پیدا میکنی.
ـ سؤال من هم همینه. من چطور باید جایگاهم رو پیدا کنم؟
ـ سرنوشت کمکت میکنه. فقط باید کمی صبر کنی.
Faezeh
سالها پیش در زمان پادشاهان کیانی، زمانی که ضحاک راه ظلم و ستم به مردم را پیشگرفت، فریدون به یاری کاوه برخاست و علیه ضحاک قیام کرد. قیامی که در روز مهرگان به پیروزی رسید. از آن روز ما مهرگان، این افتخار باستانیمان را جشن میگیریم تا فراموش نکنیم هر ظلم و ستمی پایانی دارد. ما این جشن را برگزار میکنیم تا هر سال با درفش کاویان و سرزمینمان ایران که اردشیر بابکان، اولین پادشاه بزرگ ساسانی، آن را متحد و یکپارچه کرد همپیمان شویم.
Faezeh
فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن
Faezeh
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
افشین یدالهی
Faezeh
پوریا، پوریا، پوریا! تو با من چه کردی؟ مادر؟ فرمانده واساک؟ شما با من چه کردید؟ اهورامزدا! چرا؟! چرا من؟! بغض تمام سینهام را پر میکند. خود را بیشتر به آغوش پدر میسپارم. کسی که مرا اینطور در آغوش گرفته، پدرم است. پدر من! فرمانده گرشاسپ من! اولین و آخرین مرد زندگیام! مرد همیشهٔ زندگیام! پس من منتظر چه هستم؟ نفسهایم تندتر میشوند. لبهایم بیش از پیش میلرزند. کمکم صدای هقهق گریهام را میشنوم. صورتم را پنهان میکنم و به آرامی شروع به گریه میکنم.
fatameh.z
مقدمه
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
افشین یدالهی
ellena_1988
. -گذشتهٔ آدمهاست که آیندهشون رو میسازه. ـ این همان جملهای است که پدر از مادر شنیده بود. چقدر غمناک! این جمله نمیتواند درست باشد. حتی اگر هم حقیقت داشته باشد، گذشتهٔ انسانها همان گذشتهای است که خود در ساختن آن شرکت داشتهاند. نه گذشتهای که پیش از تولدشان رقم خورده است.
ح. دوست حافظ
تو کتابها خوندم وطن ما جایی نیست که در اون به دنیا اومدیم. جاییه که قلبمون به اون تعلق داره. قلب من هم اینجاست.
Raana
هدیه دادن شبیه یک معامله است. هدیهای را به کسی تقدیم میکنی تا در زمان مناسب آنچه میخواهی بازپسگیری. نپذیرفتن هدیه نشان بیاحترامی است و نمیتوان آن را پس داد. بنابراین ناگزیر هستی در معاملهای شرکت کنی که نمیدانی چه چیزی را روزی باید در ازای آن بدهی. این یک معاملهٔ اجباری است! و من اجبار را هرگز دوست نداشتم.
Raana
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان