بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
۴٫۵
(۱۳۰۳)
لحظهای سکوت میکند. چشمهایش به گوشهای خیره میمانند. انگار به چیزی فکر میکند. آرام میگوید:
ـ داری زیادی خوب میشی.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
شاهزاده پس از سکوت کوتاهی بیمقدمه میگوید:
ـ آبی پوشیدی.
ـ جشن آبانگانه. شما هم آبی پوشیدید.
ـ تا به حال آبی نپوشیده بودید.
ـ سعی میکنم زیاد از این رنگ استفاده نکنم. فکر میکنم...
ـ آبی که میپوشی، زیباتر میشی.
سرجایم میایستم. شاهزاده هم متوقف میشود. با تعجب به او نگاه میکنم. جملهاش را اصلاح میکند:
ـ زیباتر میشید.
سرم را پایین میاندازم و لبخند میزنم.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
ـ شما شرایط خاصی دارید بانو. افکارتون به شکلیه که هرکسی نمیتونه بپذیره. شما یک نجیبزادهاید اما میان مردم عادی زندگی میکنید. ظاهر شما شبیه یک اشرافزادهست. اما درونتون صاف و صمیمیه. ـ در صحبتهای موبد دقیق میشوم. ـ از همه سختتر هم آرمانهای شماست. جهان آرمانی که در ذهن دارید انتخاب رو برای شما سختتر میکنه. – مکث میکند. ـ شما زندگی رو سخت و پیچیده کردید.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
فقر آدمها رو بزرگ میکنه و صبر و تحملشون رو بالا میبره. سخاوت ثروتمندان رو هم نشون میده. این خواست اهورامزداست که ما در زندگی کاملتر بشیم
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
چشمانم در چشمانش که به من خیره شدهاند، میافتد. همان چشمان درشت مشکی که با وجود غمی که اینبار هم در خود دارند، برق میزنند. دیگر صدای قلبم را نمیشنوم. میخواهم سرم را پایین بیاورم اما تصویری که در چشمهایش میبینم، مانعم میشود. تصویری آشنا که آن را بارها به شکل دیگری در آینه دیدهام. در چشمانش؛ چشمانم، اشکهایم، صورتم... خودم را میبینم! احساس میکنم سبک شدهام. حتی هوایی هم که آن را آرام نفس میکشم، سبک شده است. صدای ضربان قلبم را دوباره میشنوم. نگاهم را از نگاهش جدا میکنم و سرم را پایین میاندازم. قلبم تندتر از همیشه به سینهام میکوبد.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
ـ مهرگان فرصتیست برای تحکیم دوستی و محبت. آیینیست که هرسال مهر و مهرورزی را به ما یادآوری میکند. مهرگان و نوروز پایههای فرهنگ ایران هستند. تا وقتی که ایرانی هست، مهرگان هست و تا وقتی که مهرگان هست؛ ایرانی، ایرانی باقی خواهد ماند.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
مهرگان روز مهرورزی است،
روز تحکیم دوستی و محبت.
مهرگان روز شماست!
شما که مهربانی را خوب میشناسید...
مهرگانتان پر از مهر و شادی
شاهزاده پوریای ساسانی
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
ـ انگار شما همیشه خودتون رو دست کم میگیرید.
ـ وقتی رقیب قدری دارم، رویای برد رو کنار میذارم.
ثریا
آب دهانم را قورت میدهم. لبهای خشک شدهام را بر هم میفشارم و میگویم:
ـ شما پادشاه بزرگی میشید.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
درست نیست زمانی که همراه یک مرد هستید، خودتون هزینهای رو پرداخت کنید. به خصوص اگر اون مرد ولیعهد ایران باشه.
در تمام جملات شاهزاده ردی از یک غرور بزرگ شاهانه دیده میشود. غروری که با به زبان آوردن کلمهٔ ولیعهد ایران به اوج میرسد. همیشه فروتنی را به غرور ترجیح میدهم. اما اینبار همانقدر که این غرور مرا آزار میدهد دوستش دارم! لبخندی بر لبانم مینشیند.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
خیلی حرف میزنید. ـ حق با فرمانده است. من هم زیاد صحبت میکنم و هم زیاد فکر میکنم.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
فرشتهٔ پاسبان نیمروز را میستایم و ارج میگذارم و خشنود میکنم آن سرور شهر را که پاک و دادگستر و سازنده است.
هماره و در همه حال، اهورامزدا، پروردگار یکتا را میستایم.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
بید مجنون را دوست دارم. حتی بیش از درخت انار و شکوفههای قرمزرنگش. بید مجنون بسیار آزاد است، آزاد و آشفته. آشفتگیاش را هم دوست دارم! بیدلیل نیست که نامش را مجنون گذاشتهاند.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
اصلاً اومدم اینجا که همین رو بگم. بگم یاد گرفتم فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن. این واقعاً تجربهٔ بزرگی برام بود.
arezooqeisary
میدونی دیبا، اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جملهای رو میگه. وقتی از کسی توقع شنیدن حرفی رو نداری و بعد اون رو میشنوی، طبیعیه که خوشحال بشی.
arezooqeisary
شاهزاده میگوید:
ـ در کتابی خوندم که چشمها دریچهٔ روحن.
ـ تعبیر جالبیه.
arezooqeisary
ـ فکر میکردم قصر هنوز برای شما جالب باشه. – مکث میکند. ـ دیگه هیجانانگیز نیست؟
در پاسخ به او، اولین جملهای را که به ذهنم میرسد، بر زبان میآورم:
ـ دیوارهای قصر زیادی بلندن.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
موهای فر و مشکیرنگش توجهم را به خود جلب میکند. موهایش روی پیشانیاش ریخته شده و کمی از ابروهایش را هم پوشانده است. این مدل مو برایم تازگی دارد. لبخند آشنایی که بر لب دارد، با تعجبی که در چشمان مشکیاش موج میزند، همخوانی ندارد. مشکی! چه رنگ آشنایی.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
پدر مرا که میبیند شروع به حرکت میکند. پشت سرش به راه میافتم. همیشه همانقدر که از او میترسم، دوستش دارم و نگرانش هستم. شاید به همین دلیل چهار سال پیش تصمیم گرفتم مثل یک محافظ آموزش ببینم. به هر حال او تنها دخترش را دوست دارد و تعلق خاطر برای یک فرمانده میتواند خطرناک باشد. حالا که میتوانم به تنهایی از خود محفاظت کنم، برای فرماندهٔ ایران هم بهتر است.
کاربر ۲۳۸۹۳۲۰
-گذشتهٔ آدمهاست که آیندهشون رو میسازه. ـ این همان جملهای است که پدر از مادر شنیده بود. چقدر غمناک
im lock
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان