به خودت یه امروزو شانس بده
teo;
. این بهاییه که من در تلاش برای خوشحالنگهداشتن همه میپردازم.
teo;
تا روزی که زنده هستی، همیشه یه چیزی منتظرته؛ و حتا اگه اون چیز بد باشه و تو بدونی که اون بده، چیکار میتونی بکنی؟ تو نمیتونی دست از زندگیکردن برداری
teo;
تنها چیزیکه نگرانش بودم، این بود که زنده بمونم.
teo;
خیلی تو نفسکشیدن ماهر شدم.
teo;
هر کاری در توانت هست انجام بده. پادشاه احمقها باش
شمشیر در غلاف
چقدر رفتن دنبال رؤیاها ترسناکه، اینکه نرفتن دنبال رؤیا حتا از اینم ترسناکتره.
maedeh
دلم میخواد بدونی که من تشویقت میکنم.
بعضی وقتا ما احتیاج داریم که اینو بشنویم، حتا شده از یه غریبه.
maedeh
تا روزی که زنده هستی، همیشه یه چیزی منتظرته؛ و حتا اگه اون چیز بد باشه و تو بدونی که اون بده، چیکار میتونی بکنی؟ تو نمیتونی دست از زندگیکردن برداری.
.ً..
ولی شاید کمی هم به خودم فکر میکنم، فقط برای یه لحظه، حتا اگه استحقاقش رو نداشته باشم. شاید اگه میشه، حواست یکم به منم باشه.
Fatima
اون هم درست مثل من، درست مثل همهٔ ما، داره چیزهایی رو روی شونهش حمل میکنه که من هیچوقت دربارهشون چیزی نمیفهمم.
Fatima
امروز میتونست بدتر هم باشه.
درحالیکه به پنج اتفاقی که میتونست امروز رو بدتر کنه فکر میکنم، این حرف رو پشت سر هم هی تکرار میکنم، ولی نمیتونم به چیزی فکر کنم، چون واقعاً چی میتونه بدتر از این باشه
Fatima
اون قبل از هر جواب چند ثانیه مکث میکنه و میتونم رنجش رو تو صداش بشنوم. رنجی که من باعثش شدم. «فکر کنم.»
Fatima
تنها جرمی که من مرتکب شدم، چاقبودنه.
Fatima
میخوای بخوابی؟
اون پایین، تو قبرستون، تو سهمتریِ عمق زمین!
Fatima
بهسختی میتونم صداش رو فرای صدای قلبم که پشت دیوار قلبم تالاپ تالاپ تالاپ میکنه، بشنوم.
Fatima
این کسیه که تو هستی، مهم هم نیست که چه اتفاقی بیفته،
از درون و از بیرون
تو فقط
به
رقصیدن
ادامه بده.
Fatima
«این "اونا" کین؟»
«این مهم نیست.»
Fatima
دلم میخواد لبهاتو با بوسه از روی صورتت بکنم.
Fatima
دلم میخواد دستش رو بگیرم، ولی نمیگیرم و ذهنم دودستی به این ایده میچسبه. چرا دستش رو نمیگیری؟
Fatima