بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نفس | طاقچه
تصویر جلد کتاب نفس

بریده‌هایی از کتاب نفس

نویسنده:نرگس آبیار
انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:
۴.۷از ۶۵ رأی
۴٫۷
(۶۵)
مادر خدابیامرزم همین‌جور پشت سر هم ما را زایید.
Robin
و داری توی این دنیا زندگی می‌کنی
گندم
وقتی توی دل ننه‌آقایش بوده، ننه‌آقایش می‌رود یک جایی به اسم کربلا و کرعلی توی کربلا به دنیا می‌آید. کربلا جایی است که امام‌حسین توی آن شهید شده. من شعرِ «رفتم دمِ رودخونه» را که برای دختر امام‌حسین است بلدم: رفتم دم رودخونه دیدم بلبل می‌خونه گفتم بلبل دیوونه میای بریم به خونه قلیون برات چاق کنم دودش رو هوا کنم بابا رفته مدینه سر خاک سکینه سکینه نور عینه دختر امام‌حسینه ای نور سبز و آبی امشب کجا می‌خوابی زیر علم پیغمبر صلوات بر محمد
سیّد جواد
به‌نظرِ ننه‌آقایم هر چیزی که قدیم بوده، بهتر از حالاست.
-Dny.͜.
اسم من بهار است. بابایم از بچگی دلش می‌خواسته، بزرگ که شد و دختردار شد، اسمش را بگذارد بهار. من بچهٔ دوم بابا و مادرِ خدابیامرزم هستم. امسال می‌روم کلاس اول... داداش‌هایم توی دعوا به من می‌گویند شلخته.
سیّد جواد
معلم‌های مدرسهٔ ما سَر بازند. تازه دامن کوتاه هم می‌پوشند و همهٔ پاهای‌شان معلوم است.
سیّد جواد
مادر خدابیامرزم همین‌جور پشت سر هم ما را زایید. چون یزدی بود و یزدی‌ها هر چه‌قدر بیشتر بچه داشته باشند بهتر است.
سیّد جواد
ننه‌آقایم می‌گوید حتی اگر یک تار مو از روسری‌ات بیرون بیاید، آن دنیا آدم را از آن تار مو آویزان می‌کنند. من خیلی می‌ترسم و سعی می‌کنم موهای بیشتری از روسری‌ام بیرون بزند تا آن دنیا که خواستند من را از موهایم آویزان کنند، سرم زیاد درد نکند.
-Dny.͜.
اگر روسری سرت کنی قیافه‌ات قشنگ‌تر می‌شود.
سیّد جواد
خانهٔ ما نزدیکی‌های ولدآباد است. توی دشتی که نه آب دارد، نه برق... بابایم آن‌جا یک خانهٔ درپیت ساخته، چون هیچ‌چیزش درست و حسابی نیست. در و پنجره‌هایش زنگ زده است و تازه، یک اتاق‌مان هم شیشه ندارد. فقط جای هر پله یک آجر دارد که ما پای‌مان را روی آن می‌گذاریم و بالا می‌رویم. حمام هم نداریم. بابایم آن‌جا یک بشکه گذاشته که زیرش پریموس روشن است. هر وقت بخواهیم حمام برویم، بابایم سطل‌سطل آب می‌آورد و توی بشکه می‌ریزد و پریموس را روشن می‌کند تا آب گرم شود و ما خودمان را با آن آب بشوییم. تازه، دست‌به‌آب هم توی حیاط است.
سیّد جواد
ننه‌آقایم می‌گوید: «مادرت از طایفهٔ سیدها بوده و اگر قول خدا و پیغمبر را به‌جا نیاوری، بدا به حالت.» فکر کنم قول خدا و پیغمبر همان نماز و روسری آدم باشد.
سیّد جواد
می‌گفت: «بچه از مادر یتیم می‌شود نه از پی‌یَر.» یزدی‌ها به پدر می‌گویند پی‌یَر
|قافیه باران|
داداش‌هایم توی دعوا به من می‌گویند شلخته.
Aysan
بابایم همیشه سرفه می‌کند. او مریضی تنگی‌نفس دارد. ننه‌آقایم می‌گوید او همه‌جور دوا و دکتری کرده و خوب نشده. ننه‌آقایم راست می‌گوید. بابایم پیش دکتر علفی هم رفته، اصلاً پیش همهٔ دکترها؛ اما خوب نشده. تازه، یک بار هم یک نفر به او گفته که اگر ـ ببخشید ـ جیش شتر بخورد خوب می‌شود. بابایم حتی حاضر شد جیش شتر هم بخورد... اما ننه‌آقایم نگذاشت و گفت: «حتی شده از مریضی تنگی‌نفس هم بمیری نباید جیش شتر را بخوری.»
سیّد جواد
«کتکِ ننه‌آقا گل است، هرکی نخورد خل است.»
-Dny.͜.
«اگر روسری سرت کنی قیافه‌ات قشنگ‌تر می‌شود.»
دختر دریا
دخترِ ریزه‌میزه‌ای توی کلاس‌مان است که از همه محکم‌تر و بیشتر برای من دست می‌زند. اسمش سهیلا سربندی است. بعضی بچه‌ها زورشان می‌آید برای من کف بزنند. همین‌جور الکی دست‌های‌شان را به هم می‌زنند. یک پسری هست که اسمش ایرج است. او هم همهٔ نمره‌هایش بیست است. تازه، دوچرخه هم دارد و با دوچرخهٔ خودش مدرسه می‌آید. خیلی هم تمیز است. همیشه صورتش از تمیزی برق می‌زند. دیروز بچه‌های کلاس دورِ دوچرخهٔ او جمع شده بودند. من هم از دور تماشا می‌کردم. به دوچرخه‌اش یک‌عالم عکس‌برگردانِ بَتمن زده بود. یک‌دفعه توی دلم درد گرفت. پیش خودم گفتم: «نکند مثل بابایم خس‌خسو شده باشم.» از آن به بعد همه‌اش عکس ایرج جلو چشم‌هایم است، با آن دوچرخه‌اش. شب توی خوابم هم می‌آید. تا صبح خواب دیدم نمره‌هایم از او هم بهتر شده و من را برده‌اند سر صف و به من جایزه می‌دهند.
دختر دریا
بهار، قرص و محکم، توی درگاهی پنجره می‌نشیند و از پنجره به بیرون نگاه می‌کند. حالا مثل مجری‌های تلویزیون است و از پنجره به دنیای بیرون و خطاب به تماشاچی‌های تلویزیون که توی حیاط و روی درخت‌ها و توی دره و روی کوه نشسته‌اند و او را نگاه می‌کنند، حرف می‌زند.
دختر دریا
«نگذار این بچه این‌قدرکتاب بخواند، دیوانه می‌شود. خیلی‌ها از کتاب خواندن زیاد دیوانه شده‌اند.»
|قافیه باران|
ننه‌آقایم به بابایم می‌گوید نگذار این بچه این‌قدر کتاب بخواند. آخرش خل می‌شود. بعد یادش می‌افتد که یک بار یک هفته سینی استکان نعلبکی‌ها را گذاشته دم درگاه اتاق، ببیند این‌ها را برمی‌دارم ببرم توی حیاط یا نه. هر بار من می‌آیم از رویش می‌پرم، اما آن‌ها را برنمی‌دارم ببرم توی حیاط یا لب جوب که بشویم.
به یاد خسرو

حجم

۹۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۹۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد