بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بهشت زیبای خدا، حقیقت دارد | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بهشت زیبای خدا، حقیقت دارد

بریده‌هایی از کتاب بهشت زیبای خدا، حقیقت دارد

۳٫۷
(۲۳۱)
در جهان‌های بالا، کم‌کم پی بردم که برای حرکت به سوی چیزی، دانستن آن و توانایی اندیشیدن در موردش کافیست.
مروارید ابراهیمیان
از طریق آن جسم سماوی، اُم به من گفت که فقط یک جهان وجود ندارد، بلکه جهان‌های بسیاری، در حقیقت بیش از آنچه بتوانم تصور کنم، وجود دارند ــ اما آن عشق در مرکز همه‌ی آن‌ها جای گرفته است. همین‌طور، شیطان نیز در تمامی آن دنیاها وجود دارد، اما به کم‌رنگ‌ترین شکل. وجود شیطان ضروری‌ست چرا که بدون آن، آزادی اراده غیرممکن است، و بدون آزادی اراده، هیچ رشدی، هیچ پیشرفتی و هیچ شانسی برای تبدیل‌شدنمان به آنچه خداوند میل دارد، وجود نخواهد داشت. گرچه گاهی در دنیای ما این‌گونه تصور می‌شود که شیطان وحشتناک و قادر به هر کاری‌ست، در دید جامع‌تر، عشق بر او چیره است و این عشق است که در نهایت، غالب می‌شود.
مروارید ابراهیمیان
بعدها، وقتی به این دنیا بازگشتم، سخنی از شاعر مسیحی قرن هفدهم، هنری وان شنیدم که توصیف خوبی از این مکان داشت ــ توصیفی از این هسته‌ی وسیع و تاریک، یعنی منزلگاه الهی. «برخی گویند که در خداوند تاریکی عمیق اما خیره‌کننده‌ای وجود دارد...» دقیقآ همین‌گونه بود: یک تاریکی سیاه و سفید که درعین‌حال پر از نور بود.
مروارید ابراهیمیان
به یاد می‌آورم «اُم» صدایی بود که در ارتباط با خداوند دانای مطلق و قادر مطلقی می‌شنیدم که مهر بی‌قید و شرطش را به من می‌داد، اما هر واژه‌ای از توصیف او عاجز است. به این پی بردم که فاصله‌ای که بین اُم و من وجود دارد، وجود آن موجود سماوی به عنوان همراه وهمدمم است. با اینکه درک کاملی نداشتم، اما با این‌حال تا حدی اطمینان داشتم که آن موجود سماوی، واسط ارتباطی من با آن ذات فوق‌العاده‌ای است که مرا دربرگرفته است. گویی در حال تولد در دنیایی بزرگتر بودم و جهان هستی، مانند یک رحم کیهانی بزرگ بود، و آن موجود سماوی (که به نوعی با دختر روی بال پروانه ارتباط داشت و در حقیقت خود او بود) مرا در این راه هدایت می‌کرد.
مروارید ابراهیمیان
دوباره یادآوری می‌کنم که در آن دنیا نمی‌توانید به چیزی نگاه کنید چرا که صرف نگاه کردن، مفهوم جدایی احساسات از هم را دارد و چنین چیزی در آن دنیا وجود نداشت. همه‌چیز متمایز بود، اما درعین‌حال، هر چیزی قسمتی از هر چیز دیگر هم بود، مانند طرح‌های آمیخته‌ی یک فرش ایرانی ... یا بال یک پروانه.
مروارید ابراهیمیان
او بدون استفاده از هیچ کلمه‌ای، با من صحبت می‌کرد. پیامش همچون نسیمی از وجودم عبور کرد و بلافاصله پی بردم که واقعی است. به همان طریقی که می‌دانستم دنیای اطراف من و او واقعی است ــ تخیلی و مقطعی و واهی نیست ــ گفته‌هایش را نیز درک می‌کردم. پیام او سه قسمت داشت، و اگر می‌خواستم که آن‌ها را به زبان زمینی برگردانم، چیزی شبیه به این می‌شد: «تو برای همیشه مورد علاقه و عزیز هستی.» «چیزی برای ترس وجود ندارد.» «تو نمی‌توانی کار اشتباهی انجام دهی.»
مروارید ابراهیمیان
پایین‌تر، دشتی بود؛ سبز، باشکوه و شبیه به زمین. خود زمین بود... اما درعین‌حال، نبود. حسی مشابه حس شخصی را داشتم که پدر و مادرش او را به جایی می‌برند که در دوران خردسالی چند سالی را در آن سپری کرده است. شما آن مکان را نمی‌شناسید. یا لااقل فکر می‌کنید که نمی‌شناسید. اما وقتی به اطراف می‌نگرید، چیزی توجه شما را جلب می‌کند، و متوجه می‌شوید که قسمتی از وجودتان ــ چیزی در اعماق وجودتان ــ آن مکان را به یاد می‌آورد و از بازگشت به آنجا شادمان است.
مروارید ابراهیمیان
یک دریچه. من دیگر اصلا به نورهایی که به آهستگی می‌چرخیدند نگاه نمی‌کردم. بلکه از آن دریچه به سوی دیگر نگاه می‌کردم. لحظه‌ای که متوجه آن شدم، شروع به حرکت به بالا کردم. سریع. صدای هس‌هسی می‌آمد و در یک پلک برهم زدن، از دریچه عبور کردم و خود را در دنیایی کاملا متفاوت یافتم. عجیب‌ترین و زیباترین دنیایی که تابه‌حال دیده بودم. شکوهمند، پر جنب وجوش، هیجان‌انگیز، جذاب ... می‌توانم برای توصیف دنیایی که دیدم و حسی که داشتم صفات بی‌شماری بیاورم، اما همه‌ی آن‌ها از توصیفش ناتوانند. حس می‌کردم که تازه متولد شده‌ام. نه اینکه دوباره متولد شده باشم، بلکه فقط ... متولد شده‌ام.
مروارید ابراهیمیان
مورد دوم این‌که هر یک از ما، به شکلی پیچیده و جدایی‌ناپذیر، به این جهان وسیع متصل هستیم. این جهان وسیع، خانه‌ی واقعی ماست و این تفکر که چیزی جز این زندگی دنیوی و مادی اهمیت ندارد، مانند محبوس کردن خود در یک کمد کوچک و تصور این است که هیچ‌چیز دیگری خارج از آن وجود ندارد.
mohammad homayouni
بعد فیزیکی جهان هستی، در قیاس با بخش غیرقابل رویت و معنوی آن، همچون ذره‌ای از گرد و غبار است.
ریحان
او می‌داند ما برخی مسائل را فراموش کرده‌ایم و آگاه است که حتی یک لحظه‌ی زندگی بی‌یاد خالق هستی چه‌قدر می‌تواند طاقت‌فرسا باشد.
کتاب ناب
شر، گاهی می‌تواند در این جهان بر خیر برتری داشته باشد و این پیامد طبیعی نعمت اختیار است که خالق به ما داده است.
کتاب ناب
خواب با کما تفاوت دارد. البته پزشکان نیز دلیلی برای توضیح این نظرشان ندارند. وقتی شخص به کما می‌رود، جسمش را می‌بینید، اما حس عجیبی به شما می‌گوید خود فرد حضور ندارد. گویی ذات شخص، به شکل غیرقابل وصفی، در جایی دیگر است.
کتاب ناب
گرچه گاهی در دنیای ما این‌گونه تصور می‌شود که شیطان وحشتناک و قادر به هر کاری‌ست، در دید جامع‌تر، عشق بر او چیره است و این عشق است که در نهایت، غالب می‌شود.
کتاب ناب
اینجا کجاست؟ من که هستم؟ چرا اینجا هستم؟ هر بار که در سکوت، یکی از این سؤالات را مطرح می‌کردم، فورآ پاسخش را با انفجاری از نور، رنگ، عشق، و زیبایی دریافت می‌کردم که مثل موجی کوبنده به من برخورد کرده و از وجودم عبور می‌کرد. چیزی که درمورد این انفجارها مهم بود، این بود که آن‌ها سؤالات مرا با منحرف‌کردنم، ساکت نمی‌کردند. آن‌ها به سؤالاتم پاسخ می‌دادند، اما با روشی فراتر از شیوه‌های کلامی. افکار مستقیمآ به من وارد می‌شد، اما آن افکار به گونه‌ای نبودند که روی زمین تجربه می‌کنیم. آنها مبهم، غیرمادی و یا انتزاعی نبود. این افکار عمیق و پیوسته، داغ‌تر از آتش و مرطوب‌تر از آب بودند و به محض دریافت آن‌ها می‌توانستم به سرعت و بدون زحمت مفاهیمی را درک کنم که در زندگی زمینی‌ام سال‌ها درک کامل آن‌ها به طول می‌انجامید.
رضوان
خداوند در پس آن اعداد و کمال جهان هستی است که علم در تلاش برای سنجش و درک آن است. اما با اینکه متناقض به نظر می‌رسد، اُم هم «انسان» است، حتی انسان‌تر از آنچه من و شما هستیم. اُم، فراتر از آنچه می‌توانیم تصور کنیم، شرایط انسانی ما را درک کرده با آن همدردی می‌کند، چون او می‌داند ما برخی مسائل را فراموش کرده‌ایم و آگاه است که حتی یک لحظه‌ی زندگی بی‌یاد خالق هستی چه‌قدر می‌تواند طاقت‌فرسا باشد.
mahdiye mohammadi
برسیم و دومین پرش در غروب آفتاب را هم انجام دهیم. در این پرش، دو عضو تازه‌وارد اولین پرش‌شان را تجربه می‌کردند ــ به این صورت که به جای اینکه فرد میاندار یا اصلی حلقه باشند، از بیرون به حلقه می‌پیوستند (کار فردمیاندار آسان‌تر است، چرا که او باید مستقیم به پایین سقوط کند و بقیه در اطراف او مانور دهند). این تجربه هم ب
ابراهیم کوهکن
اساسآ، ارزش واقعی یک انسان، با میزان آزادی او از خویشتن قابل سنجش است.
رضا
تاریکی، اما تاریکی که در آن می‌بینید ــ مانند فرو رفتن در گل و لایی شفاف. شاید «ژله‌ی کثیف» توصیف بهتری برای آن فضا باشد. شفاف، اما تیره و تار، تنگ و خفقان‌آور.
رضا
انسان باید به دنبال آنچه هست باشد، نه آنچه تصور می‌کند باید باشد.
Mirzazadeh

حجم

۱۵۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۵۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۲۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۳
۱۴
صفحه بعد