بریدههایی از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
۴٫۰
(۱۵۳)
گرچه همیشه انتظارت را کشیدهام، اما هیچ گاه آمادگی پذیرش تو را نداشتهام و همیشه این سؤال در ذهنم مرا به وحشت میانداخت که نکند خودت دوست نداشته باشی که به این دنیا بیایی و همیشه مرا با فریاد سرزنش کنی که چرا مرا به این دنیا آوردی؟... چرا؟...
sepide
«مامان بگذار حرف بزنم... بگذار حقیقت بازگو شود... تو خودت به من آموختی آنها که تو را گناهکار میدانند همانقدر حق دارند که آنها که از تو حمایت میکنند. اما قضاوت هیچ یک از آنها مهم نیست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
از من خواست که از هرگونه افکار و هیجان منفی دوری کنم. در واقع آرامش کامل را برایم تجویز کرد.
به او گفتم: «دکتر، این نسخه مثل این است که از من بخواهید رنگ چشمانم را تغییر دهم!... ژنتیک من اینگونه است که آرامش نداشته باشم!»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در مورد کار برایت بگویم که مجبوری انجامش دهی تا پولی برای خرید خوراک و پوشاک خودت داشته باشی. از نظر من کار فقط بیگاری کشیدن از انسان است، چرا که تو هیچگاه برای خودت کار نمیکنی، حتی اگر به کارت علاقهٔ زیادی داشته باشی. همیشه با خستگی کار میکنی، نه با شادی.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خندهای دارد بس دلنشین... نمیدانم چرا اینگونه میخندد؛ شاید به این علت که پیش از این زیاد گریه کرده است؛ زیرا تنها کسانی که در گذشتهشان زیاد گریه کردهاند میتوانند قدر لحظات شاد اکنونشان را به خوبی بدانند و اینگونه بخندند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نامه از این قرار بود:
«ما دو درختیم که خشک شده است و دیگر چیزی برای آموزش دادن به تو نداریم. این تو هستی که داری چیزی را به ما میآموزی. پس این نامه را مینویسیم تا به تو بگوییم که درسی که به ما آموختی را پذیرفتهایم!»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گفت که نگران خرج از بین بردنت نباشم، نصف آن را پرداخت خواهد کرد!... به حالت انزجار رسیدم... با خود فکر کردم که چطور روزی این مرد را دیوانهوار دوست داشتم؟!
آیا واقعاً دوستش داشتم؟!...
این مسئلهای است که یک روز من و تو باید در موردش به بحث بنشینیم. واقعیت این است که هنوز نمیدانم معنای واقعی عشق چیست. به نظر من عشق فقط یک فریب است برای سرگرم کردن روح ناآرام انسان
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من با تو سخن میگویم و تو این را نمیدانی و در حفرهٔ تاریکی حبس شدهای و حتی نمیدانی که هستی. خیلی راحت میتوانم تو را از بین ببرم و تو هیچ وقت متوجه نشوی و هیچ کس نمیداند با این کار لطفی بزرگ به تو کردهام یا ظلمی بزرگ در حقت روا داشتهام.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خب دخترم، پسرم، برای امروز درس کافیست. آیا درس را به خوبی یاد گرفتی؟!...
خدا میداند اگر کسی حرفهای بین مارا بشنود چه چیزهایی بگوید. شاید مرا به دیوانگی و دست کم بیرحمیمتهم کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دقت کن که هیچگاه در برابر خطر، انسانیتت را از دست ندهی، حتی اگر ترس تمام وجودت را گرفته باشد. متولد شدن خودش به اندازهٔ کافی خطر دارد: خطر پشیمانی از به دنیا آمدن...
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تو هرگز نباید دلسرد شوی، چرا که مبارزه و تلاش برای رسیدن به مراتب زیباتر از خود رسیدن به مقصد و پیروزی است. وقتی به مقصد میرسی و پیروز میشوی، تازه احساس بیانگیزگی میکنی؛ چرا که هدفت تمام شده و باید برخیزی و برای خودت هدفهای جدیدتری خلق کنی تا بیانگیزگیات را سرپوش گذاری.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اگر روزی بر سرم فریاد بکشی که چرا مرا به دنیا آوردی، شجاعانه جواب خواهم داد که من همان کاری را کردم که تمام گیاهان هزاران سال پیش انجام دادهاند و جنگلها را به وجود آوردهاند و از کاری که کردم کاملاً خشنودم. درست است که مقایسهٔ ما با یک درخت اشتباه است، چون یک درخت به اندازهٔ یک انسان درد و رنج را نمیفهمد و همهٔ دانههای یک درخت به یک درخت دیگر تبدیل نخواهند شد، با اینحال هدف انسانها به مراتب قویتر از درختان بوده است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
کودک من شجاع باش و به این دنیا قدم بگذار. تو بدان حتی تخم یک گیاه که به آرامی سر از خاک بیرون میآورد هم شجاع است. با این که میداند وزیدن یک باد تند یا لگد یک بچهٔ بازیگوش او را به فنا خواهد برد، با اینحال با شجاعت تمام برای ادامهٔ زندگی میجنگد و رشد میکند و گردافشانی میکند و جنگل را به وجود میآورد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
کودک من، زندگی یعنی خستگی، یعنی یک جنگ تکراری که هر روز باید آن را تجربه کنی و برای هر لحظه شادی کوتاهمدتش باید تاوان سنگینی بپردازی.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
همیشه این سؤال در ذهنم مرا به وحشت میانداخت که نکند خودت دوست نداشته باشی که به این دنیا بیایی و همیشه مرا با فریاد سرزنش کنی که چرا مرا به این دنیا آوردی؟... چرا؟...
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
میخواهم این را به تو بفهمانم که من از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسم. از درد هم نمیترسم. اما میدانی از چه میترسم؟!... تنها از تو... از تو که سرنوشت، تو را بی آنکه بخواهم در وجود من چسباند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مرگ، که محرک اوریانا فالاچی در شروع و نوشتن بسیاری از کتبی است که وی به نگارش درآورده، او را در سن ۷۷ سالگی از پای درآورد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
فقط مایلم هرچه بیشتر از حقایقی که پیش رو داری آگاه شوی. خودت بگو آیا حاضری ریختن شکلاتهایی را بر سر آدمهایی ببینی که از داشتن شکلات فراوان سیر هستند و یا حاضری لباسهای چرک کسانی را بشوری و در قبالش دستمزد بگیری و بعد به این نتیجه برسی که "فردای بهتر" همان "دیروز" بوده است؟!... آن هم در جایی که تو الان هستی... جایی به دور از واقعیتهای تلخ...
hSti
فقط مایلم هرچه بیشتر از حقایقی که پیش رو داری آگاه شوی. خودت بگو آیا حاضری ریختن شکلاتهایی را بر سر آدمهایی ببینی که از داشتن شکلات فراوان سیر هستند و یا حاضری لباسهای چرک کسانی را بشوری و در قبالش دستمزد بگیری و بعد به این نتیجه برسی که "فردای بهتر" همان "دیروز" بوده است؟!... آن هم در جایی که تو الان هستی... جایی به دور از واقعیتهای تلخ...
hSti
بین من و بقیهٔ عاشقها تنها یک وجه اشتراک وچود دارد، آن هم این است که هر دو وقتی به عکس معشوقمان نگاه میکنیم آرامش میگیریم. من وقتی به عکسهای دوستداشتنی تو نگاه میکنم، همین حس را تجربه میکنم. مثل بیماری شدهام که وقتی خسته از سر کار بازمیگردم، تو را میطلبم. به عکسهایت مجدداً نگاه میکنم و روزهای عمرت را میشمارم.
کاربر ۲۴۵۴۹۲۰
حجم
۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان